امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Constant

    ˈkɑːnstnt ˈkɒnstənt
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      constants

    • صفت تفضیلی:

      more constant

    • صفت عالی:

      most constant

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    adjective B2
    ثابت، پایدار، ثابت‌قدم، باثبات، استوار، وفادار، دائمی، هم‌خوان

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام
    - The speed of light is always constant.
    - سرعت نور همیشه ثابت است.
    - His blood pressure must remain constant at all times.
    - فشار خون او باید همیشه ثابت بماند.
    - constant noise
    - سر و صدای همیشگی
    - constant pain
    - درد مداوم
    - Anwary is constant in friendship.
    - انواری در دوستی وفادار است.
    - constant function
    - تابع پایا، تابع ثابت
    نمونه‌جمله‌های بیشتر
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد constant

    1. adjective fixed
      Synonyms:
      fixed stable steady firm permanent regular consistent uniform unbroken uninterrupted even unvarying unchanging invariable steadfast unalterable immutable continual together habitual monotonous standardized homogeneous unflappable equable stabile nonstop monophonic connected of a piece like the Rock of Gibralter solid as rock monochrome
      Antonyms:
      unstable unsteady irregular changeable varying fluctuating inconstant wavering
    1. adjective neverending
      Synonyms:
      endless ceaseless continual continuous eternal everlasting incessant perpetual unending lasting abiding enduring persistent relentless sustained uninterrupted unremitting nonstop chronic persisting interminable
      Antonyms:
      ending stopping interrupted concluding terminating terminable
    1. adjective loyal, determined
      Synonyms:
      true faithful trustworthy devoted dependable loyal resolute determined staunch unwavering fast allegiant attached tried-and-true unfailing dogged unshaken trusty unflagging persevering
      Antonyms:
      disloyal untrue untrustworthy undecided inconstant fickle flagging undetermined

    لغات هم‌خانواده constant

    • adjective
      constant

    ارجاع به لغت constant

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «constant» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/constant

    لغات نزدیک constant

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی