امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Define

    dɪˈfaɪn dɪˈfaɪn
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      defined

    • شکل سوم:

      defined

    • سوم‌شخص مفرد:

      defines

    • وجه وصفی حال:

      defining

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    verb - transitive B2
    (مفهوم، اصطلاح) تعریف کردن، (کلمه) معنی کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام
    - Some dictionaries define words well.
    - برخی فرهنگ‌لغت‌ها واژه‌ها را خوب معنی می‌کنند.
    - It is hard to define this word.
    - معنی کردن این واژه مشکل است.
    verb - transitive
    خطوط جایی را مشخص کردن، متمایز ساختن، (وظایف، شرایط) مشخص ساختن، تعیین کردن، (وظایف، شرایط) مشخص ساختن، تعیین کردن، (قدرت) تحدید کردن، حدود چیزی را مشخص کردن
    - a well-defined picture
    - تصویر واضح و روشن
    - reason defines mankind
    - ویژگی انسان عقل است
    verb - transitive
    (احساسات) شرح دادن، بازنمودن، توضیح دادن، روشن کردن
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد define

    1. verb give description
      Synonyms:
      describe name designate represent denote label detail explain illustrate specify determine ascertain interpret characterize define translate elucidate expound exemplify delineate construe prescribe dub tag entitle formalize spell out lay it out decide call a spade a spade etch assign nail it down
      Antonyms:
      confuse distort twist tangle
    1. verb delimit, outline
      Synonyms:
      limit mark set define delimit outline demarcate distinguish establish fix settle bound border edge rim delineate compass encircle enclose encompass surround gird girdle confine restrict curb circumscribe flank fence in wall in stake out verge belt

    لغات هم‌خانواده define

    • verb - transitive
      define

    ارجاع به لغت define

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «define» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/define

    لغات نزدیک define

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی