امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Description

    dɪˈskrɪpʃn dɪˈskrɪpʃn
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      descriptions

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    noun countable uncountable B1
    توصیف، تعریف، تشریح، وصف، شرح

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری
    - job description
    - شرح وظایف
    - beyond description
    - بیرون از حد توصیف، وصف‌ناپذیر
    - his description of the story
    - شرح داستان توسط او، شرح او از داستان
    - a written description of the house
    - شرح مکتوبی از خانه
    noun countable
    (محاوره) نوع، گونه، جور
    - books of every description
    - همه‌جور کتاب
    noun countable
    ترسیم، رسم
    - the description of a circle
    - ترسیم یک دایره
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد description

    1. noun account in speech, writing
      Synonyms:
      story account report statement description version detail explanation summary narrative record recital chronicle recountal narration definition information representation portrayal delineation picture sketch tale brief rundown characterization depiction presentment declaration confession specification monograph writeup portraiture vignette blow by blow summarization rehearsal make fingerprint ABCs yarn explication
      Antonyms:
      misrepresentation
    1. noun class, kind
      Synonyms:
      type kind sort class category order variety nature character genre species brand ilk breed stripe feather classification genus kidney

    Collocations

    • job description

      شرح موقعیت شغلی، شرح وظایف شغلی

    لغات هم‌خانواده description

    • noun
      description

    ارجاع به لغت description

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «description» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/description

    لغات نزدیک description

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی