امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Ensemble

ˌɑːnˈsɑːmbl ɒnˈsɒmbl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb
یکمرتبه، مجموع، اثر کلی، به‌طورجمعی، دسته‌جمعی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- to consider as an ensemble
- به‌عنوان گروه (یا به‌طور کلی) در نظر گرفتن
- a jacket and skirt ensemble
- یک دست کت و دامن
- Her ensemble consisted of a woollen skirt and a gray jacket.
- لباس او شامل یک دامن پشمی و یک کت خاکستری بود.
- The Kherchow group is one of the best known musical ensembles today.
- دسته‌ی خرجاو یکی از معروف‌ترین گروه نوازندگان معاصر است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد ensemble

  1. adverb at the same time
    Synonyms: all at once, altogether, as a body, as a group, as a whole, as one, at once, en masse, in concert
  2. noun collection
    Synonyms: aggregate, assemblage, band, cast, choir, chorus, company, composite, entirety, gathering, glee club, group, octet, orchestra, organization, outfit, quartet, quintet, set, sextet, sum, total, totality, trio, troupe, whole
  3. noun clothing outfit
    Synonyms: coordinates, costume, garb, get-up, suit, togs

ارجاع به لغت ensemble

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ensemble» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ensemble

لغات نزدیک ensemble

پیشنهاد بهبود معانی