امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Exact

ɪɡˈzækt ɪɡˈzækt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    exacted
  • شکل سوم:

    exacted
  • سوم‌شخص مفرد:

    exacts
  • وجه وصفی حال:

    exacting
  • صفت تفضیلی:

    more exact
  • صفت عالی:

    most exact

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
دقیق، کامل، صحیح، درست، عینی، همان، درست همان، کاملاً مثل

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- to be exact
- دقیقاً، اگر دقیق باشم (باشیم)
- He gave an exact account of what had happened.
- او درباره‌ی آنچه که روی داده بود، شرح دقیقی داد.
- the exact measurement of this room
- اندازه‌گیری درست این اتاق
- one of the exact sciences
- یکی از علوم دقیقه
- the exact time
- زمان درست
- this lady's exact age
- سن دقیق این خانم
- an exact copy of the original
- نسخه‌ی کاملاً هم‌سان نسخه‌ی اصلی
- the exact spot where I put my watch
- درست همان جایی که ساعتم را گذاشتم
- an exact disciplinarian
- آدم سخت‌گیر در امور انضباطی
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
به‌‌ زور مطالبه کردن، به‌ زور گرفتن، تحمیل کردن بر
- They exacted heavy taxes from the people.
- آن‌ها مالیات‌های سنگینی بر مردم تحمیل کردند.
- The war exacted a heavy toll.
- جنگ موجب ضایعات سنگینی شد.
- Surgery exacts great attention and experience.
- جراحی مستلزم دقت و تجربه‌ی زیاد است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد exact

  1. adjective accurate, precise
    Synonyms: bull’s-eye, careful, clear, clear-cut, correct, dead on, definite, distinct, downright, explicit, express, faithful, faultless, identical, literal, methodical, nailed down, nice, on target, on the button, on the money, on the numbers, orderly, particular, perfect, right, right on, rigorous, sharp, specific, true, unequivocal, unerring, veracious, verbal, verbatim
    Antonyms: approximate, imprecise, inaccurate, incorrect, indefinite, inexact
  2. adjective careful, painstaking
    Synonyms: conscientious, conscionable, demanding, exacting, finicky, fussy, heedful, meticulous, punctilious, punctual, rigorous, scrupulous, severe, strict
    Antonyms: approximate, careless, uncareful, unreliable
  3. verb demand, call for
    Synonyms: assess, bleed, call, challenge, claim, coerce, command, compel, constrain, extort, extract, force, gouge, impose, insist upon, lean on, levy, oblige, pinch, postulate, put on, require, requisition, shake down, solicit, squeeze, wrench, wrest, wring
    Antonyms: give

ارجاع به لغت exact

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «exact» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/exact

لغات نزدیک exact

پیشنهاد بهبود معانی