امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Gland

ɡlænd ɡlænd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    glands

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
غده، هر عضو ترشح کننده، دشبل، غده عرقی، حشفه مرد، بظر زن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- adrenal gland
- غده‌ی فوق‌کلیه
- axillary glands
- غده‌های زیر بغل
- lacrimal glands
- غدد اشکی
- pineal gland
- غده‌ی صنوبری
- salivary gland
- غده بزاقی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد gland

  1. noun Any of various organs that synthesize substances needed by the body and release it through ducts or directly into the bloodstream
    Synonyms: pancreas, organ, endocrine organ, glandule, kidney, liver, secretory organ, testicle, spleen, epithelial cells, secretor, secreter

ارجاع به لغت gland

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «gland» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/gland

لغات نزدیک gland

پیشنهاد بهبود معانی