امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Interpret

-ˈtɜrː- ɪnˈtɜːprɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    interpreted
  • شکل سوم:

    interpreted
  • سوم‌شخص مفرد:

    interprets
  • وجه وصفی حال:

    interpreting

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C1
تفسیر کردن، معنی کردن، فهم‌پذیر کردن، توضیح دادن، گزاره کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- to interpret a poem
- شعری را تفسیر کردن
- to interpret a difficult text
- متن دشواری را گزاره کردن
verb - transitive
تعبیر کردن
- to interpret a dream
- خواب‌گزاری کردن
- How do you interpret his silence?
- سکوت او را چگونه تعبیر می‌کنی؟
- We interpreted his silence as a refusal.
- ما سکوت او را جواب منفی تعبیر کردیم.
verb - transitive
(نمایش، فیلم) (نقشی) را اجرا کردن، (نقشی) را اجرا کردن
verb - transitive
(موسیقی) اجرا کردن، رهبری کردن
verb - intransitive
ترجمه شفاهی کردن
- He spoke in Persian and I simultaneously interpreted what he said.
- او فارسی صحبت می‌کرد و من هم‌زمان سخنش را ترجمه می‌کردم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد interpret

  1. verb make sense of; define
    Synonyms: adapt, annotate, clarify, comment, commentate, construe, decipher, decode, delineate, depict, describe, elucidate, enact, exemplify, explain, explicate, expound, gather, gloss, illustrate, image, improvise, limn, make of, mimic, paraphrase, perform, picture, play, portray, read, reenact, render, represent, solve, spell out, take, throw light on, translate, understand, view
    Antonyms: misinterpret, misunderstand

لغات هم‌خانواده interpret

ارجاع به لغت interpret

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «interpret» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/interpret

لغات نزدیک interpret

پیشنهاد بهبود معانی