امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Irrelevant

    ɪˈreləvənt ɪˈreləvənt
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • صفت تفضیلی:

      more irrelevant

    • صفت عالی:

      most irrelevant

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    adjective C1
    نا مربوط، بی ربط

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس
    - His speech was padded out with irrelevant material.
    - نطق او پر از مطالب نامربوط بود.
    - If his work is good his age is irrelevant.
    - اگر کارش خوب باشد سن او مطرح نیست.
    - relevant and irrelevant
    - با مورد و بی‌مورد
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد irrelevant

    1. adjective beside the point
      Synonyms:
      irrelevant unrelated immaterial inappropriate inapplicable unnecessary unimportant off the point not germane inconsequential impertinent remote trivial pointless foreign outside inapropos inapposite inapt unapt not pertaining to not connected with without reference unconnected out of place out of order inappurtenant insignificant garbage inconsequent
      Antonyms:
      relevant pertinent related necessary appropriate

    ارجاع به لغت irrelevant

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «irrelevant» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/irrelevant

    لغات نزدیک irrelevant

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی