امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Location

loʊˈkeɪʃn ləʊˈkeɪʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    locations

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun B1
محل، مکان
- She devoted her time to the location of the missing money.
- او وقت خود را صرف پیدا کردن پول‌های گمشده کرد.
noun
موقعیت، تعیین محل، جا، اندری
- a sheltered location
- جای حفاظ‌دار
- The film was shot on location in the slums of Tehran.
- آن فیلم را در خارج از استودیو در محله‌های فقیرنشین تهران برداشتند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد location

  1. noun place of residence or activity
    Synonyms: area, bearings, district, fix, hole, locale, locality, locus, neck of the woods, neighborhood, part, point, position, post, region, scene, section, site, situation, spot, station, tract, turf, venue, whereabouts

Collocations

  • on location

    در خارج از استودیو، در خود محل

لغات هم‌خانواده location

ارجاع به لغت location

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «location» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/location

لغات نزدیک location

پیشنهاد بهبود معانی