امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Moving

    ˈmuːvɪŋ ˈmuːvɪŋ
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      moved

    • شکل سوم:

      moved

    • سوم‌شخص مفرد:

      moves

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    adjective B2
    جنبنده، متحرک، مؤثر، تکان‌دهنده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
    - the moving hands of a clock
    - عقربه‌های گردنده‌ی ساعت
    - The last scene of the play is very moving.
    - آخرین صحنه‌ی نمایش بسیار تأثربرانگیز است.
    - a moving violation
    - تخلف حین رانندگی
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد moving

    1. adjective affecting, exciting
      Synonyms: affective, arousing, awakening, breathless, dynamic, eloquent, emotional, emotive, expressive, facund, far-out, felt in gut, grabbed by, gripping, hairy, heartbreaking, heartrending, impelling, impressive, inspirational, inspiring, meaningful, mind-bending, mind-blowing, motivating, persuasive, poignant, propelling, provoking, quickening, rallying, rousing, sententious, significant, something, stimulating, stimulative, stirring, stunning, touching, turned on by
      Antonyms: unaffecting, unemotional, unexciting, unmoving
    2. adjective mobile
      Synonyms: advancing, changing, climbing, evolving, flying, going, jumping, motile, movable, nomadic, portable, progressing, roaming, roving, running, shifting, traversing, unfixed, unstable, unsteadfast, unsteady, walking
      Antonyms: fixed, immobile, permanent, stationary, unmoving

    لغات هم‌خانواده moving

    ارجاع به لغت moving

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «moving» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/moving

    لغات نزدیک moving

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    خاد خارج ازوصف خانه جنبا خانه شطرنج خاورسوی خاکروبه گردآوری کردن خاکسترگر خاکشیر مرتع ختام ختم گزاردن خدمت دوسره خراب نکردنی خرابی تدریجی خراشاندن با آلت زبر خراشاندن پوست خراشنده کردن خراشگذاری خراشیدگی بر پوست درخت خرامشگاه خرخنده کردن خرده زارع خز سمور آبی خزانگر خزدست خزه مردابی خسباندن خسپاندن تخم خسپانگر خشک افتادن خشک انداختن خصوصی کردن خط ترازنما درنمودار خط دو راهی خطاگونه خطگذار