امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Partial

ˈpɑːrʃl ˈpɑːʃl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more partial
  • صفت عالی:

    most partial

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective B2
جانبدار، طرفدار، مغرض، جزئی، ناتمام، بخشی، قسمتی،متمایل به، علاقه‌مند به

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
noun adjective
جزئی، پارهای، طرفدارانه، غیر منصفانه
- the partial testimony of the friends of the accused
- شهادت یک‌طرفه‌ی دوستان متهم
- A judge must be impartial and a partial judge belongs in prison.
- قاضی باید بی‌غرض باشد و قاضی سوگیر جایش در زندان است.
- She is very partial to ice-cream.
- او خیلی بستنی دوست دارد.
- a partial success
- موفقیت ناتمام
- a partial eclipse of the moon
- ماه‌گرفتگی(خسوف) ناقص
- a partial evacuation of the city
- تخلیه‌ی برخی از نقاط شهر
- partial paralysis
- فلج ناقص
- a partial solution
- راه‌حل نسبی
- partial dispersion
- پاشندگی پاره‌ای
- partial ionization
- یونش پاری
- partial wave
- پاره موج
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد partial

  1. adjective incomplete
    Synonyms: fractional, fragmentary, half done, halfway, imperfect, limited, part, sectional, uncompleted, unfinished, unperformed
    Antonyms: complete, entire, total, whole
  2. adjective biased, prejudiced
    Synonyms: colored, discriminatory, disposed, favorably inclined, influenced, interested, jaundiced, minded, one-sided, partisan, predisposed, prepossessed, tendentious, unfair, unindifferent, unjust, warped
    Antonyms: fair, just, unbiased, unprejudiced

لغات هم‌خانواده partial

ارجاع به لغت partial

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «partial» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/partial

لغات نزدیک partial

پیشنهاد بهبود معانی