معنی predispose به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˌprid·ɪˈspoʊz ˌpriːdɪsˈpəʊz

آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

گذشته‌ی ساده:
predisposed
شکل سوم:
predisposed
سوم‌شخص مفرد:
predisposes
وجه وصفی حال:
predisposing

معنی و نمونه‌جمله

verb - transitive

مستعد کردن، پیشگرای کردن، متمایل کردن، پذیرا کردن، زمینه را مهیا کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- fatigue predisposes one to illness.

- خستگی انسان را مستعد بیماری می‌کند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد predispose

verb influence to believe something

Synonyms: activate, affect, animate, bend, bias, cultivate, dispose, govern, impress, incline, indoctrinate, induce, inspire, lead, make expectant, make of a mind to, prejudice, prepare, prime, prompt, stimulate, strike, sway, teach, urge

Antonyms: discourage, dissuade

ارجاع به لغت predispose

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «predispose» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/predispose

لغات نزدیک predispose

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند