امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Resign

rɪˈzaɪn rɪˈzaɪn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    resigned
  • شکل سوم:

    resigned

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive B2
استعفا کردن، کناره‌گیری کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- The minister of the interior resigned.
- وزیر کشور استعفا کرد.
- to resign one's post
- از مقام خود کناره‌گیری کردن
- Ahmad was forced to resign.
- احمد را وادار به استعفا کردند.
verb - intransitive verb - transitive
ورزش (شطرنج) انصراف دادن
- The chess player decided to resign after realizing that victory was no longer possible.
- این شطرنج‌باز پس از اینکه متوجه شد دیگر امکان پیروزی وجود ندارد تصمیم گرفت انصراف دهد.
- Despite putting up a strong fight, the player eventually had to resign.
- علی‌رغم اینکه این بازیکن کوششی فراوان انجام داد، در نهایت مجبور شد انصراف دهد.
verb - transitive
صرف‌نظر کردن، چشم‌پوشی کردن، دست کشیدن
- She resigned all her rights in that property.
- او از تمام حقوق خود در آن ملک صرف‌نظر داد.
verb - intransitive
پذیرفتن، تن دادن
- He is resigned to his fate.
- او سرنوشت خود را پذیرفته است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد resign

  1. verb give up responsibility
    Synonyms: abandon, abdicate, bail out, bow out, capitulate, cease work, cede, demit, divorce oneself from, drop, drop out, end service, fold, forgo, forsake, give notice, give up the ship, hand in resignation, hand over, hang it up, leave, quit, relinquish, renounce, retire, secede, separate oneself from, sign off, stand aside, stand down, step down, surrender, terminate, throw in the towel, turn over, vacate, waive, walk out, wash hands of, yield
    Antonyms: agree, take on

ارجاع به لغت resign

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «resign» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/resign

لغات نزدیک resign

پیشنهاد بهبود معانی