امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Unbodied

American: ʌnˈbɒdɪd British: ʌnˈbɒdɪd
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

adjective
بی‌جسم، بی‌تن، غیر‌جسمانی، روحانی، بی‌شکل، غیر‌ملموس

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد unbodied

  1. adjective Having no body, form, or substance
    Synonyms: bodiless, disembodied, discarnate, immaterial, incorporeal, insubstantial, discorporate, metaphysical, nonphysical, spiritual, unembodied, uncorporal, unsubstantial
    Antonyms: bodied

ارجاع به لغت unbodied

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «unbodied» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/unbodied

لغات نزدیک unbodied

پیشنهاد بهبود معانی