جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.
امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن
فهرست
فهرست
ورود یا ثبتنام
دیکشنری
مترجم
AI
نرمافزارها
نرمافزار اندروید
مشاهده
نرمافزار آیاواس
مشاهده
افزونهی کروم
مشاهده
راهنما
تماس با ما
دربارهی ما
خرید اشتراک
وبلاگ
لغات من
الف
ب
پ
ت
ث
ج
چ
ح
خ
د
ذ
ر
ز
ژ
س
ش
ص
ض
ط
ظ
ع
غ
ف
ق
ک
گ
ل
م
ن
و
ه
ی
لیست الفبای فارسی: حرف "ب" (صفحه 33)
به کار دیگری هم خوردن
به کار رفتن به جای چیزی
به کار رفته
به کار زدن
به کار گرفتن
به کار گرفتن معلولین
به کار گماردن
به کار گماری
به کار گماشتن
به کار گیری
به کار نامناسبی گماشتن
به کار نبردن از این پس
به کار نبردن کشتی
به کار نبردن ماشین آلات
به کار نبردن هواپیما
به کار نخوردنی
به کارآموزی واداشتن
به کارانداختن
به کارانداز
به کاربردن
به کاربری
به کاربندی
به کارخور
به کاررفتن
به کارزدن
به کارزنی
به کارگرفتن
به کارگماری هم مسلکان
به کارگیری
به کارگیری آزاد
به کارهای پر هزینه و بی حاصل پرداختن
به کام
به کجا
به کدام محل
به کرات
به کرات بارها
به کردار
به کردارانه
به کردن
به کرسی نشاندن حرف خود
به کسی انداختن
به کسی چسبیدن
به کسی نزدیک شدن
به کش مجهز کردن
به کشتن دادن
به کشتی کشیدن تور ماهی گیری
به کف آوردن با شدت و مداومت
به کلی
به کلیات پرداختن
به کمال رساندن
به کمال رسیدن
به کمترین میزان یا مقدار
به کمک
به کمک فشار باد
به کمک فشار گاز
به کنار
به کنار کشتی آمدن
به کندی
به کنه چیزی پی بردن
به کیش خود در آوردن
به کیفر رسیدن
به گاه
به گردش درآمدن
به گردش درآوردن
به گردن کسی گذاشتن
به گردن گرفتن
به گردن گیری
به گرمابه رفتن
به گرمای پیش از جوش رساندن و نگاه داشتن
به گرمسیر رفتن
به گرو دادن
به گریه افتادن
به گریه درآمدن
به گزیده
به گفته خود افزودن
به گل نشاندن
به گل نشستن
به گل نشستن کشتی
به گل نشسته
به گلوله بستن
به گمان خود
به گمان من
به گمانم
به گنجایش یک انگشتانه
به گنجایش یک بشقاب
به گنجایش یک کامیون
به گوش اورسید
به گوش رسیدن
به گوش کسی خوردن
به گوش گرفتن
به گوش نرسیده
به گونه ای که
به گویش محلی
به لب داشتن لبخند
به لرزه در آوردن
به لرزه درآمدن
به لرزه درآوردن
به لرزه درآوردن از شدت خشم
به لرزه درآوردن از شدت خنده
به لرزه درآوردن از شدت غم
به لفظ درآوردن
به لنگرگاه راندن
به ماده
به ماهیت
به مبارزه برخاستن باشجاعت
به مبارزه طلبی
به مبارزه طلبیدن
به مبلغ
به مثابه
به مثابه چیزی بودن
به مجرد
به مجرد این که
به مجرد اینکه
به مجردی که
به محاق رسیدن
به محاکمه کشاندن
به محض اینکه
به مخاطره انداختن
به مخاطره انداختن پول
به مخاطره انداختن در قمار
به مخاطره انداختن شهرت
به مد روز
به مدت چهار سال
به مدت سه سال
به مدت یک سال
به مدرسه رفتن
به مدرسه فرستادن
به مذهب بخصوص نپیوسته
به مراتب
به مرور
به مزایده گذاشتن
به مسلسل بستن
به مشاهده پرندگان پرداختن
به مصارف نامشروع رساندن
به معاونت برگزیدن
به معاونت جرم واداشتن
به معرض تماشا گذاشتن
به معرض نمایش گذاشتن
به معنی چیزی بودن
به معیار وزن تروی
به مغازه رفتن
به مقام بالا رساندن
به مقدار جزئی
به مقدار زیاد
به مقدار کم
به مقدار ناکافی
به مقدار یک خم چوبی
به مقدار یک سطل پر
به مقداری
به مقدسات بی احترامی کردن
به مقصد
به مقیاس بزرگ
به مقیاس کم
به مقیاس کوچک
به ملاقات رفتن
به من اصرار کرد
به من خیانت کرد
به من ضررخورد
به من قدنمی دهد
به من نگاه کن
به مناسبت خاص
به منتها درجه
به منزله
به منزله چیزی بودن
به منظور
به منظور آزمایش
به منظور بخصوص
به منظور خاص
به موازات
به موجب
به مورد
به موسیقی درآمده
به موعد پرداخت رسیده
به موقع
به موقع اجرا گذاردن
به مهر و امضای سردفتر اسناد رسمی رساندن
به میان آوردن
به میدان آوردن
به میزان
به میزان سه چندان
به میزان کمتر
به میزان متعارف
به میل خود
به میل خود رفتار کردن
به میهن بازگرداندن
به میهن بازگشتن
به ناپذیر
به ناچار
به ناحق قضاوت کردن
به نادرستی
به ناشایستگی
به نام
به نام اشتباهی خواندن
به نام شخص دیگر نگارش کردن
به ناموس کسی خدشه وارد آوردن
به نبض در آمدن
به نتیجه رساندن
به نتیجه رسیدن
به نتیجه مشابه رسیدن
به نحوی
به نحوی از انحا
به نخ کشیدن
به ندرت
به نرخ
به نرمی تماس حاصل کردن
به نرمی رد شدن
به نژاد شناس
به نژادساز
به نژادشناسی
به نسبت
به نسبت تقسیم کردن
به نشان پیروزی
به نصف قیمت
به نظر آمدن
به نظر رسیدن
به نظر رسیدن از روی صدا
به نظرم رسید که
به نظم در آمده
به نظم درآوردن
به نفسه
به نفع
به نقد
به نما
به نمایش گذاری
به نمایش گذاشتن
به نمایش گذاشتن نقاشی و عکس
به نمایندگی برگزیدن
به نمایندگی عمل کردن
به نمایندگی گزیدن
به نمایی کردن
به نوائی رسیدن
به نوبت
به نوبت انجام دادن
به نوبت روی دادن
به نوبت سوار ماشین های یکدیگر شدن
به نوسان انداختن
به نوسان در آوردن
به نوسان درآمدن
به نوسان درآوردن
به نوعی که
به نیابت
به واجب
به واسطه
به واسطه اینکه
به واسطه سمت
به واسطه کسی بودن
به وجد آوردن
به وجود آمدن
به وجود آمدن رشته های الفت و محبت
به وجود آمدن ناگهانی
به وجود آمدن و رشد
به وجود آوردن
به وجود آوردن طبق سفارش
به وجود آوردن طبق نقشه
به وجود آوری
به وجود ادامه دادن
به وجودآوردن
به وجهی
به ودیعه گذاشتن
به وسیله
به وسیله تعمید نامگذاری کردن
به وسیله تلگراف
به وضع اول برگرداندن
به وضعیت
به وضوح
به وضوح بیان کردن
به وعده وفا نکردن
به وفور
به وقت
به وقت خود
به وقوع پیوستن
به وقوع پیوستن ناگهانی
به وکالت پرداختن
به ویترین مغازه ها نگاه کردن
به ویژ ویژ آوردن
به ویژه
به هجابخش کردن
به هدر دادن
به هدر رفتن
به هدر رفته
به هدف
به هدف خوردن
به هدف رسیدن
به هدف زدن
به هدف نزدن
به هدف ویژه
به هر اندازه
به هر جهت
به هر حال
به هر درجه
به هر روش
به هر سو
به هر صورت
به هر طرف
به هر طریق
به هر عنوان
به هر کجا
به هر مکان
به هر وسیله
به هراندازه
‹
1
2
...
30
31
32
33
34
35
36
...
40
41
›
لغات تصادفی
اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!
حاشاپذیر
حرف ربط همپایه
حرق
حرکت کردن با زحمت
حرکت کردن باخشونت
حساب شدنی
حشیشه البرق
حفظ کردن از حرارت
حق الامتیاز نفت
حق به جانب کردن
حقیرشماری
حلقاویز کردن
حلقه پیستون
حمام کردن
حمله متقابل
حوزه فرعی
حکم اتهام
حکم تملک موقت
حکم کردن از پیش
حکمت ارسطو
حیران کردن
حیفا
حیوان ابرش
حیوانی کردن
حلقه زینتی
حس باصره
حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی