معنی insensate به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ɪnˈsenseɪt ɪnˈsenseɪt

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective

بی‌حس، بی‌حال، بی‌عاطفه، بی‌معنی، بی‌فکر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- the insensate stones

- سنگ‌های بی‌جان

- insensate rustics

- روستایی‌های بی‌فکر

- insensate to his responsibilities

- بی‌اعتنا نسبت به وظایفش

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد insensate

adjective indifferent

Synonyms: impassive, apathetic, cold, unfeeling, callous, unmoved, insensible
adjective stupid

Synonyms: senseless, irrational, foolish, witless, dumb

لغات هم‌خانواده insensate

noun
sense, sensibility, sensitivity, senselessness, sensitization, sensor
adjective
sensible, insensible, senseless, sensitive, sensory, nonsensical, insensate
verb - transitive
sense, sensitize
adverb
sensibly, senselessly, sensitively

ارجاع به لغت insensate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «insensate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/insensate

لغات نزدیک insensate

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند