امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Sensory

ˈsensəri ˈsensəri
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

adjective
وابسته به مرکز احساس، حساس، حسی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- sensory comprehension
- ادراک حسی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sensory

  1. adjective affecting animate nerve organs
    Synonyms: acoustic, afferent, audible, audiovisual, auditory, aural, auricular, clear, discernible, distinct, gustative, gustatory, hearable, lingual, neural, neurological, ocular, olfactive, olfactory, ophthalmic, optic, perceptible, phonic, plain, receptive, sensational, sensatory, sensible, sensual, sonic, tactile, visual

لغات هم‌خانواده sensory

ارجاع به لغت sensory

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sensory» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sensory

لغات نزدیک sensory

پیشنهاد بهبود معانی