امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Organizer

    ˈɔːrɡənaɪzər ˈɔːɡənaɪzə
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      organizers

    معنی و نمونه‌جمله

    noun B2
    تشکیل‌دهنده، بنیاد‌گذار، مؤسس

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری
    - the organizer of this meeting
    - سازمان‌دهنده‌ی این فراخوان
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد organizer

    1. noun planner
      Synonyms: arranger, coordinator, designer, developer, facilitator, promoter

    لغات هم‌خانواده organizer

    ارجاع به لغت organizer

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «organizer» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/organizer

    لغات نزدیک organizer

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    حاشاپذیر حرف ربط همپایه حرق حرکت کردن با زحمت حرکت کردن باخشونت حساب شدنی حشیشه البرق حفظ کردن از حرارت حق الامتیاز نفت حق به جانب کردن حقیرشماری حلقاویز کردن حلقه پیستون حمام کردن حمله متقابل حوزه فرعی حکم اتهام حکم تملک موقت حکم کردن از پیش حکمت ارسطو حیران کردن حیفا حیوان ابرش حیوانی کردن حلقه زینتی حس باصره حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی