جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.
امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن
فهرست
فهرست
ورود یا ثبتنام
دیکشنری
مترجم
AI
نرمافزارها
نرمافزار اندروید
مشاهده
نرمافزار آیاواس
مشاهده
افزونهی کروم
مشاهده
راهنما
تماس با ما
دربارهی ما
خرید اشتراک
وبلاگ
لغات من
الف
ب
پ
ت
ث
ج
چ
ح
خ
د
ذ
ر
ز
ژ
س
ش
ص
ض
ط
ظ
ع
غ
ف
ق
ک
گ
ل
م
ن
و
ه
ی
لیست الفبای فارسی: حرف "م" (صفحه 6)
متبرک
متبسم
متبلور
متبلور شدن
متبلور کردن
متبوع
متتبع
متتجن
متجاسر
متجاسرانه
متجاسرین
متجانس
متجانس کردن
متجاوز
متجاوز بودن بر
متجاوز به مقدسات
متجاوز جنسی
متجاهر
متجاهل
متجدد
متجدد سازی
متجسس
متجسم کردن
متجلی
متجلی کردن
متحاب
متحارب
متحجر
متحجر شدن
متحجر شدن در اندیشه
متحجر شدن در عادت
متحد
متحد المال
متحد المرکز
متحد انتخاباتی
متحد شدن
متحد کردن
متحد کننده
متحدا
متحدالشکل
متحدالشکل کردن
متحدانه
متحرک
متحرک کردن
متحصن
متحمل
متحمل شدن
متحمل شدن قرض
متحول کردن
متحول کردن به طور کامل
متحیر
متحیر شدن
متحیر کردن
متحیرانه
متحیز در مقابل انتزاعی
متخاصم
متخاضم
متخالف
متخذ
متخصص
متخصص ارتدونسی
متخصص امراض پیری
متخصص پا
متخصص خواب مغناطیسی
متخصص زیبایی
متخصص صرف و نحو
متخصص طب داخلی
متخصص علم تغذیه
متخصص قلب
متخصص محوطه سازی
متخصص هوشبری
متخطی
متخلخل
متخلص به
متخلف
متخلق
متخیل
متد مغروض
متداخل
متداعی
متداول
متداول باقی ماندن
متداول کردن
متداوم
متداوما
متدولژی
متدون
متدیسم
متدین
متدین به
متذکر
متذکر شدن
متر
متر تب
متر کرب اسی
مترادف
متراکم
متراکم شدن
متراکم کردن
متراکم کننده
مترجم
مترجمی
متردد
مترس
مترسک
مترسل
مترشح
مترصد
مترقب
مترقبه
مترقی
مترقیانه
مترنم
مترو
متروک
متروکه
متروکه بودن
متروکه سازی
متروله
مترونوم
متری
متری کردن
متریک
متزلزل
متزلزل بودن
متزلزل شدن
متزلزل کردن
متزوسوپرانو
متساوی
متساوی الاضلاع
متساوی الزوایا
متساوی الساقین
متساویا
متساهل
متسع
متسع شدن
متسع کردن
متسع کردن دهانه رحم و کورتاژ
متسع کننده
متشابه
متشابه الترکیب
متشابه بودن
متشابها
متشتت
متشخص
متشرع
متشکر
متشکرم
متشکرم!
متشکل
متشکل از
متشکل از چندین قلعه
متشکل از ذرات ریز و به هم فشرده چوب و سنگ
متشکل از سناتورها
متشکل از قطعات ریز
متشکل از گزینگران
متشکل از گویچه
متشکل از واژه های تک هجایی
متشکل بودن از
متشکل سازی در اتحادیه
متشکل شدن
متشکل کردن در اتحادیه کارگری
متشکله
متشنج
متشنج کردن با جریان برق
متصاعد
متصاعد شدن
متصاعد شدن از
متصاعد شدن بخار
متصاعد شده
متصاعد کردن
متصاعد کردن بخار
متصاعد کردن گاز دود
متصالح
متصدی
متصدی آژانس تبلیغاتی
متصدی اسب ها
متصدی اسباب کشی
متصدی اصطبل اسب های کرایه ای
متصدی اطلاعات
متصدی اعلام برنامه
متصدی امور مالی و بلیت و بار
متصدی انبار
متصدی باجه
متصدی بار
متصدی برج مراقبت
متصدی پاک کردن جایی
متصدی پیشین
متصدی تازی ها در شکار با تازی
متصدی تبلیغات
متصدی ترمز در راه آهن
متصدی ثبت و ارسال کالا
متصدی جامه شویی و اطو و خدمات شخصی هتل
متصدی چند کار
متصدی حراج
متصدی حضور و غیاب اوقات کار کارگر و کارمند
متصدی حمل و نقل
متصدی خرید
متصدی خشک شویی
متصدی خط در نیروگاه برق
متصدی دریافت ها و پرداخت ها
متصدی دوربین
متصدی رستوران
متصدی شدن
متصدی ظرف شستن
متصدی فروش
متصدی قاطرها
متصدی قلمستان
متصدی کتابخانه
متصدی کردن
متصدی کل
متصدی مخابرات
متصدی مزایده
متصدی مغازه رختشویی
متصدی موزه
متصدی موقت
متصدی نگهداری اشیای مقدس کلیسا
متصدی نگهداری جانوران باغ وحش
متصدی نگهداری زنبور عسل
متصدی هتل
متصدیان
متصدیان امور مالی و اداری
متصرف
متصرفات
متصف
متصل
متصل بودن
متصل شدن
متصل شده
متصل کردن
متصل کردن با سیم
متصل کردن به طور مجدد
متصلا
متصلب
متصور
متصوف
متضاد
متضاد کردن
متضامنا
متضایف
متضرر
متضمن
متضمن چیزی بودن
متظاهر
متظاهر به آشنایی با بزرگان
متظاهر به ادب و اخلاق
متظاهر به پرهیزکاری
متظاهر به دینداری
متظاهر به عقل و درایت
متظاهر به فضل و کمال
متظاهر به هنردوستی
متظاهر به هنرمندی
متظاهرانه
متظاهرانه در رفتار
متظاهرانه در سخن
متظاهرانه در موعظه
متظلم
متعادل
متعادل در خلق و خو
متعادل در شخصیت
متعادل ساز
متعادل سازی
متعادل شدن
متعادل کردن
متعادل کردن کشتی
متعادل کردن هواپیما
متعادل کننده
متعارف
متعارفی
متعارفی کردن
متعاریفی
متعاقب
متعاقب بودن
متعاقبا
متعاقد
متعاکس
متعال
متعالی شدن
متعامل
متعاهد
متعبد
متعجب
متعجب کردن
متعجب کننده
متعدد
متعدی
متعذر
متعرض
متعرض شدن
متعصب
متعصب مذهبی
متعصبانه
متعظ
متعفن
متعلق
متعلق بودن
متعلق بودن به
متعلق به
متعلق به نسل بعد از جنگ جهانی دوم
متعلقات
‹
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
...
34
35
›
لغات تصادفی
اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!
حاشاپذیر
حرف ربط همپایه
حرق
حرکت کردن با زحمت
حرکت کردن باخشونت
حساب شدنی
حشیشه البرق
حفظ کردن از حرارت
حق الامتیاز نفت
حق به جانب کردن
حقیرشماری
حلقاویز کردن
حلقه پیستون
حمام کردن
حمله متقابل
حوزه فرعی
حکم اتهام
حکم تملک موقت
حکم کردن از پیش
حکمت ارسطو
حیران کردن
حیفا
حیوان ابرش
حیوانی کردن
حلقه زینتی
حس باصره
حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی