جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.
امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن
فهرست
فهرست
ورود یا ثبتنام
دیکشنری
مترجم
AI
نرمافزارها
نرمافزار اندروید
مشاهده
نرمافزار آیاواس
مشاهده
افزونهی کروم
مشاهده
راهنما
تماس با ما
دربارهی ما
خرید اشتراک
وبلاگ
لغات من
الف
ب
پ
ت
ث
ج
چ
ح
خ
د
ذ
ر
ز
ژ
س
ش
ص
ض
ط
ظ
ع
غ
ف
ق
ک
گ
ل
م
ن
و
ه
ی
لیست الفبای فارسی: حرف "ب" (صفحه 6)
بار گیری شدن
بار مجردها
بار مسئولیت
بار معنایی رساندن
بار منفی
بار و بنه
بار و مسافر
بار واگن
بار یافتن
بارآور
بارآور کردن با کود
بارآوردن
بارآوردن ازراه آموزش و پرورش
بارافکنی کردن
باران
باران ریز
باران آمدن
باران آور
باران اسیدی
باران زا
باران زده
باران سنج
باران سیل آسا
باران شدید
باران کم
باران گیر
باران می بارد
باران نیمه منجمد
بارانداز
باراندازی
باراندازی کردن
بارانی
بارانی برزنتی
بارانی مشمایی
بارای مخفی
باربادوس
باربر
باربر ایستگاه راه آهن
باربر فرودگاه
باربر کشتی
باربر لنگرگاه
باربری
باربری با کامیون
باربری کردن
باربری کردن با کامیون
باربند اتومبیل
باربندی
باربندی کردن
باربی
باربیتورات
بارچین
بارخانه
بارخیز
بارد
باردار
بارداری
باردو
بارده
بارز
بارزتر بودن
بارست
بارستن مکرر
بارسلون
بارش
بارش رادیواکتیو
بارش شدید
بارشتری
بارفتن
بارقه
بارقه امید
بارک
بارک الله
بارکاس
بارکردن باطری
بارکش
بارکش دستی
بارکشتی
بارکشی
بارکن
بارگاه
بارگذاری
بارگر
بارگی
بارگیرگاه
بارگیری
بارگیری شدن
بارگیری شده
بارگیری کردن
بارگیری کشتی توسط قایق های ته پهن
بارمیتزوا
بارن
بارنامه
بارندگی
بارنگ و آب
بارنویس
بارو
بارو کردنی
باروت
باروت بی دود
باروت پنبه
باروح
بارور
بارور شدن
بارور شدن چلیپایی
بارور شده
بارور کردن
بارور کردن چلیپایی
بارور نشده
بارورانه
بارورسازی
باروری
باروری پاکساز
باروری چلیپایی
بارومتر
بارومتری
بارون
بارونت
باروی قلعه
باره
باره بند
بارها
بارها شنوده
بارهنگ
باری
باری به هر جهت
باری تعالی
باری را از دوش برداشتن
باریتون
باریجه
باریدن
باریدن تند
باریک
باریک اندام
باریک اندام و قوی
باریک اندامی
باریک اندیشانه
باریک اندیشی
باریک به طور ناراحت کننده
باریک بین
باریک بینانه شدن
باریک بینانه کردن
باریک بینی
باریک راه
باریک زمین
باریک شدگی
باریک شدن
باریک شدن تدریجی
باریک کردن
باریک کردن تدریجی
باریک گاه
باریک و تنگ کردن
باریکاب
باریکترین بخش
باریکه
باریکه آب
باریکه باریکه شدن
باریکه باریکه کردن
باریکه باریکه کردنی
باریکه دود
باریکه قیچی شده
باریکه مه
باریکه نور
باریکی
باریلیف
باریم
باریون
باز
باز آراستن قشون
باز آرایی
باز آرایی قشون
باز آزمودن
باز آغاز
باز آغاز کردن
باز آغازیدن
باز آفریدن
باز آفرینش
باز آفرینی کردن
باز آمادن قشون
باز آمادن ناو
باز آمد
باز آموزی
باز آوردن تصویر ذهنی
باز از هم
باز انجام
باز انجامی
باز انجامیده
باز اندایشی
باز ایستادن
باز ایستادن ناگهانی
باز ایستان
باز ایستاندن
باز ایستی
باز به دست آوردن
باز پخش
باز پخش شدن
باز پخش کردن
باز پذیری
باز پر سازی
باز پر کردن
باز پران
باز پژواک
باز پس دهی
باز پس گیری شغل
باز پس گیری شهرت
باز پسین
باز پویا سازی
باز پویا کردن
باز پیرایی ژنتیکی
باز پیوند
باز پیوند شدن
باز پیوند کردن
باز تنیابی کردن
باز جان بخشیدن
باز چاپ کردن
باز خریدن
باز دارنده
باز داری کردن
باز درشت اندام
باز رخش
باز رخشیدن
باز رویش
باز رویشی
باز روییدن
باز زادن
باز زاده
باز زاده شدن
باز زایش
باز زاییدن
باز زیستی
باز ساخت
باز ساخت کردن
باز سامانی
باز شدن
باز شدن قلاب
باز شدن گیره
باز شدنی
باز شده
باز شناخت
باز فراخوانده
باز فروردن
باز فرهیختن
باز فعال سازی
باز کرد
باز کردن
باز کردن بسته بندی
باز کردن بند
باز کردن به روی همه برای رفع تبعیض
باز کردن به زور اهرم
باز کردن به کمک دیلم
باز کردن پاها
باز کردن تسمه چیزی
باز کردن چفت در
باز کردن چمدان
باز کردن چیز بافته
باز کردن چیز بسته بندی شده
باز کردن در بطری
باز کردن دزدکی قفل با سیم یا میخ
باز کردن دکمه قابلمه ای
باز کردن راه یا در با لگد
باز کردن زیپ
باز کردن سوراخ بشکه
باز کردن سوراخ بطری
باز کردن سویچ
باز کردن فرق
باز کردن قفل در
باز کردن قلاب
باز کردن کابل
باز کردن کامل دهان هنگام دهان دره
باز کردن کلید برق
باز کردن کمربند
باز کردن کوک ساعت
باز کردن گره
باز کردن گیره
باز کردن گیره کمربند
باز کردن لوله
باز کردن لوله گرفته
باز کردن ماشین آلات
باز کردنی
باز کنا شدن
باز کنا کردن
باز کنشور شدن
باز کنشور کردن
باز گردانی به میهن
باز نشده
باز نشسته
باز نکردنی
باز نکرده
باز نمود
باز نمود کردن
باز نمود مبانی چیزی
باز نمودن
باز نمودن با دقت
باز نمودین
باز نویسی کردن
باز و بسته سازی
باز و بسته شدن تند
باز و بسته شدن زیپ
باز و بسته کردن
باز و بسته کردن تند
باز و بسته کردن چشم
‹
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
...
40
41
›
لغات تصادفی
اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!
جعبه خزانه
جفت و جور کردن واقعیت
جلسه ارتباط با مردگان
جلسه محاوره
جلسه گفت و شنود
جلوس کردن
جلوه خود نمایانه
جمنده
جنباندن ناگهانی
جنبش مدرسی
جنبه سود جویی دادن به
جنتیانا
جنجال آمیزی
جنوبگانی
جنگار
جنگپرواز
جهانگیرانه
جهشمند
جهش دادن
جهندگی داشتن
جواب دادنی
جواب قبول
جواهر کم بها
جودوسری
جور شده با خیاطی
جوراجور کردن
جوزغه
جوهر پس دادن
جوهرعصیرمعده
جوهرکرم
جکش خور
جگردیس
جیک جیک مانند