گذشتهی ساده:
headedشکل سوم:
headedسومشخص مفرد:
headsوجه وصفی حال:
headingشکل جمع:
headsتبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
(در اندازهگیری درازا) یک سر و گردن
(کشتیرانی) درحالیکه سینهی کشتی بیشتر در آب فرورفته است تا عقب آن
1- (کورک و دمل و غیره) سرباز کردن 2- به اوج رسیدن، بحرانی شدن
فهمیدن، درک کردن، فهماندن
(عامیانه - ناپسند) آلت جنسی دیگری را به دهان گرفتن
1- مغرور کردن یا شدن، غره کردن
2- مست کردن، تحتتأثیر قرار دادن، گیج کردن
(از شرم) سربهزیر شدن، چهرهی خود را پنهان کردن
کاملاً بهتر (یا بلندتر یا والاتر و غیره)
(عامیانه) بپا!، مواظب باش، هشدار!
خونسردی خود را حفظ کردن، دستپاچه نشدن
خونسردی خود را حفظ کردن، خود را نباختن
(با وجود خطر، گرفتاری مالی و...) خود را سر پا نگه داشتن، گلیم خود را از آب بیرون کشیدن
خونسردی خود را از دست دادن، دستپاچه شدن
خود را باختن، خونسردی خود را از دست دادن، غیرعاقلانه رفتار کردن، گیج شدن
جلو رفتن، پیشرفت کردن (علیرغم دشواری و مشکلات)
(not) make heads or tails of something
فهمیدن، درک کردن، سر درآوردن از چیزی (معمولاً بهصورت منفی میآید)
به مسئولیت کسی، جزو وظایف یا گرفتاریهای کسی
(بعد از فعل میآید) سرکسی را خوردن (یا بردن)
(عامیانه) دیوانه، خل، یاوهسرا
1- مشکل، خارج از فهم کسی 2- بدون رعایت سلسله مراتب (به مقامات بالاتر مراجعه کردن)
مشورت کردن، هماندیشی کردن
در سر پروراندن (طرح یا اندیشه و غیره)
1- گیج کردن، تحتتأثیر (الکل و غیره) قرار دادن 2- مغرور کردن، غره کردن
گل گفتی، زدی تو خال (حق مطلب را به درستی ادا کردن) ( وضعیت مشکلی را بهصورت دقیق شرح دادن)
مغزتو به کار بنداز، از اون کلهی پوکت استفاده کن، مختو به کار بنداز
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «head» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/head