تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
(قیمت چیزی را) ناگهان و بسیار بالا بردن
سالهای هفتاد (بهویژه از 1970 تا 1979)
هرچه زودتر بهتر
محرمانه و خصوصی
(انگلیس) وزیر دارایی
(هواپیما) حلقه درست کردن، دور زدن، چرخ زدن
(انجیل) آموریان
در حال ترقی، طالع، در حال فرازش
(عامیانه) 1- اعدام شدن (با تبر) 2- (از شغل خود) اخراج شدن
زندان باستیل در پاریس که در انقلاب فرانسه (سال 1789) ویران شد.
(کشتی یا زورق) کج شدن به یکسو، در خطر چپه شدن
نام خیابان و محلهای در شهر نیویورک که به واسطهی میخانهها و ولگردانش شهرت دارد.
(امریکا) دو ایالت کارولینای شمالی و کارولینای جنوبی
the cenozoic (or the cenozoic era)
دوران نو
دو ایالت داکوتای شمالی و داکوتای جنوبی (در شمال و مرکز ایالات متحده)
در مرحلهی نقشهکشی، مورد مطالعه
(خوراکپزی) سروشده روی صدف
(قرون وسطی) اتحادیهی شهرهای شمالی آلمان به منظور حفظ و گسترش منافع اقتصادی مشترک آنها (the Hansa و یا LeagueHanseatic هم میگویند)
(انجیل) شش روز آفرینش
روش بررسی (چیزی) از نظر تاریخی
روش تاریخی، روششناسی تاریخی
(امریکا) ادارهی مالیات بر درآمد فدرال
(آمریکا) ادارهی وصول مالیاتهای درونمرزی
(آمریکا) ادارهی مالیات بر درآمد
دوران ژوراسیک، سنگهای دوران ژوراسیک
بیابان کارو (در جنوب جمهوری افریقای جنوبی)
در درازمدت، در طی زمان
جلگههای زیرین (اسکاتلند)
طرح مارشال (برنامه کمک امریکا به کشورهای جنگ زدهی اروپا پس از جنگ دوم جهانی)
به بیشترین میزان
عصر اولیگوسن
عصر اُردوویشن
(زمین شناسی) دوران چهارم
1- خداوند 2- عیسی
موافق، همراه، با جواب مثبت، با آری گفتن
(فلسفه) واقعیتنمایی، فلسفهی مطلق
1- نام باغی که افلاطون در آن تدریس میکرد، مدرسهی افلاطون 2- مکتب افلاطون، فلسفهی افلاطونی 3- پیروان افلاطون
توافقهای کمپ دیوید
مچ کسی را گرفتن، حین ارتکاب جرم سر رسیدن
شیطان
خلاف قانون، غیر قانونی
the odds against (something or someone)
احتمال، امکان
جمعاً، بر افزوده، همگی
مواظب، گوش به زنگ، آماده، به حالت آمادهباش
1- در هر حال، با این همه
2- علیالسویه، بیتفاوت
خداوند
(مسیحیت - A بزرگ) 1- بشارت جبرئیل به مریم 2- جشن یادبود این رویداد (عید تبشیر)
قطب جنوب، جنوبگان
شهر نیویورک
قطب شمال و دریاها و سرزمینهای اطراف آن (شمال عرض جغرافیایی 70 درجه)، شمالگان
(انگلیس) کشور آرژانتین
(انجیل) تابوت شهادت
هنرهای تجسمی، هنرهای بصری (دیدوار)
(انجیل) عروج حضرت عیسی به عرش در چهلمین روز رستاخیز او
پررویی کردن
(جنگ دوم جهانی) دول محور (آلمان و ایتالیا که بعدا ژاپن نیز به آنها ملحق شد)
در موقعیت شاهین ترازو بودن، موازنهی قوا را در اختیار داشتن، موازنهی (تعادل) قدرت را حفظ کردن
در رأیگیری اول، در مرحلهی اول انتخابات
(امریکا ـ عامیانه) 1- (تخمین) نسبتاً دقیق 2- (تقریباً) مناسب
شکسپیر
حداقل چیزهای ضروری، کمترین ضروریات
کمینهترین، کمترین حد ممکن
به علاوه، اضافه بر قرارداد
برپایهی، براساس، برمبنای
پارک باتری در شهر نیویورک (Battery Park هم میگویند)
بخش عمدهی کار، مهمترین گام در راه انجام کاری
موزون، دارای آهنگ درست
(مسیحیت) هشت موردی که عیسی در موعظهی سرکوه به انسانها وعدهی سعادت داده و وعدهی نخستین چنین شروع می شود:«آمرزیدهاند افتادگان»
زیرزمین، در ژرفای زمین
تختخواب را مرتب کردن
اریب، مورب، میانبر
دستور (کسی را) اجرا کردن، فرمان بردن
1- آسمان 2- دریا
صحنهی تئاتر، تختهبندی کف صحنه
بمب اتمی (یا هیدروژنی)
زیاده مشروب الکلی خوردن
سرزمین مرزی بین انگلیس و اسکاتلند
آینده درخشان است
انگلیسیها، مردم بریتانیا
صحنهی مشتبازی (که کف آن با کرباس فرش شده است)
(حرف بزرگ) 1- دماغهی امید 2- استان دماغهی امید (افریقای جنوبی) 3- دماغهی کاد (در خاور ایالات متحده)
1- (زمین شناس) دورهی زغالزا (کربونیفر) 2- لایههای سنگ و زغالسنگ که در این دوره به وجود آمده است
as the case may be (or whatever the case may be)
در هر صورت، در هر حال، به هر وجه
صندلی اعدام
تحت سرپرستی یا تصدی، زیر نظر
chart the development (or progress) of something
پیشرفت چیزی را نشان دادن یا طرحریزی کردن یا روی نمودار نگاره کردن
اشخاص نخبه، معدودی اشخاص برگزیده
تقویم مسیحی، گاهشمار مسیحی
آیین مسیحیت، مذهب عیسوی
دین مسیحی
محلهی تجاری و مالی شهر لندن
همدرجه، همجور، از یک نوع یا طبقه، همرده، همردیف
by the clock (or according to the clock)
طبق ساعت، به موقع، با در نظر گرفتن زمان
turn (or set or put) the clock back
1- (عقربهی) ساعت را به عقب کشیدن 2- به زمان گذشته بازگشتن، به قهقرا رفتن
1- جامهی روحانیت، کسوت کشیش، عبا و عمامه
2- جامعهی روحانیت، روحانیون
در نزدیکی کرانه، نزدیک به ساحل
(امریکا - عامیانه) کرانهی غربی (یعنی سواحل کالیفرنیا و اورگان و واشنگتن)
(انجیل) روحالقدس
ده فرمان
(انگلیسی) مجلس عوام
مجلس عوام (انگلیس)
1- حکومت انقلابی پاریس (2 (1792-94- حکومت انقلابی مستقر در پاریس (از 18 تا 21 مارس 1871)، کمون پاریس
(امریکا) اتحاد ایالتهای جنوبی (1860-61) در جنگهای داخلی (نام کامل این پیمانگان: Confederate States of America)
1- (امریکا بین سالهای 1781-89) کنفدراسیون (پیمانگان) ایالتهای متحده 2- (کانادا در سال 1867) پیوند استانهای اونتاریو وکبک و نووسکوشیا و نیوبرونزویک (که بخش مستقلی را تحت حمایت انگلیس تشکیل دادند)
فتح انگلستان توسط نورمانها (در سال 1066 میلادی)
(روان شناسی) خودآگاه، ضمیر خودآگاه
take (or suffer or bear) the consequences
نتیجهی عمل خود را چشیدن، گرفتار پیامد عمل خود شدن
(فرانسه: 1799-1804) دولت کنسولی
قارهی اروپا (به استثنای بریتانیای کبیر)، اقلیم اروپا
برعکس، برخلاف (آنچه که گفته شده)
تا ته، اصالتاً و طبیعتاً، دوآتشه، تا مغز استخوان، تا اعماق وجود، از ته دل
the (four) corners of the earth (or world)
از هر طرف، اکناف جهان، چهار گوشهی جهان
از راه به در بردن اشخاص نابالغ (بهویژه همخوابی با آنان)
the security council of the united nations
شورای امنیت سازمان ملل متحد
طی، در حین، به هنگام
crab one's act (or the deal, etc.)
کار (یا معامله و غیره) را خراب کردن
اعتقادنامه حواریون عیسی
احساس بیزاری (تهوع یا ترس و غیره)، چندش
دوران کرتاسه و یا سنگهای وابسته به آن (رجوع شود به: geology)
the crook of one's arm (or leg)
بخش نرم و خمشپذیر بازو (یا ران)
(با انگشت در هوا و یا روی سینهی خود) صلیب کشیدن
(عامیانه) قاعدگی (زن)
(الهیات) دوزخیان، ملاعین، جهنمیها، ناآمرزیدگان، ملعونین
fight (or resist, etc.) to the death
تا سرحد مرگ جنگیدن (یا مقاومت کردن وغیره)
تا سرحد مرگ، تا آخر، همیشه، تا پایان زندگی
معرفت (انجام کاری را) نداشتن
روبه ضعف، روبه ناتوانی، رو به نقصان
روبه کاهش، در حال تقلیل، در حال نقصان
کار نیک کردن، عمل خیر (روزانه را) انجام دادن
کردگار، خدا، الهه
(انجیل) طوفان نوح (Noah's flood هم میگویند)
تحت این توهم که، زیر این کژپنداشت که
رکورد اقتصادی امریکا بین سالهای 1929 و 1939
در شور چیزی، در وسط یا بحبوحهی چیزی
موجب نومیدی بودن
به زیان، موجب گزند
دستخوش فراموشی، مطرود، دورانداخته، به درد نخور
به صلاحدید، به داوری، به اختیار، به میل
در اختیار، به صلاحدید، بنا به خواست
به هم زدن نظم و آرامش همگانی، اختلال نظم
خدا، خداوند
در حال انحطاط، در حال تنزل
دوجینی، دوازده تا دوازده تا
(دندان یا نیشجانوری را) کشیدن، بیآزار کردن
صندلی راننده
1- هلندیها، مردم هلند 2- هلندی نژادان ساکن پنسیلوانیا 3- (مهجور) آلمانها، مردم آلمان
(کشتیرانی) سکان را به آرامی کشیدن، سکان را به تدریج چرخاندن
1- بخش شرقی ایالات متحده (شرق رود میسیسیپی و شمال ایالت اوهایو)
2- خاور دور، آسیای خاوری 3- (سابقاً) کشورهای بلوک شرق
در حال زوال (یا ضعف)، در کمترین یا پایینترین حد
(صدا) بلند، طنینانداز، پژواکین
بدین مضمون که، به این معنی که
چالش (برای بردن) جنگ
سالهای هشتاد (یعنی از 1980 تا 1989)
1- نخبگان، دستچینشدگان، ممتازها، فرمندان 2- (الهیات) برگزیدگان خدا، رستگاران، مقربان درگاه خدا
انگلیسیها، مردم انگلستان
1- در پایان 2- بالأخره، به هرحال
(جنبش فلسفی و ادبی قرن هیجدهم در اروپا که ویژگی آن اتکا به عقل و منطق و تجربه به جای تعصب و سنت و احکام مذهبی و غیره بود) دوران روشنگری، جنبش روشنفکری
بسیار مهم، اساسی
(انگلیس) چنانچه، آنطور که پیداست (یا پیدا بود)، در واقع
درصورت
به این احتمال که، اگر چنین اتفاق بیفتد
(سرزمین پوشیده از باتلاق که بخش بزرگی از جنوب ایالت فلوریدا را در بر دارد) اورگلید
خداوند، باریتعالی، خداوند لایزال
بنابرگواهی، بر مبنای، از روی قراین
شیطان، اهریمن، ابلیس
به استثنای، بجز، مگر
برای برون داری ...، به منظور محرومسازی...
دوران اسارت یهودیان در بابل (سدهی ششم پیش از میلاد)
به حساب، به هزینهی، به قیمت
experience is the best teacher
تجربه بهترین معلم است
تا حد، تا سرحد
به حدی که، به طوری که
نظر به اینکه
the fact is ... (or the fact of the matter is ...)
واقعیت این است که ...
گمراهی آدم (و حوا)، نافرمانی از خداوند
(در بازیهای با ورق) دست، ورقهایی که از روی بخت به هر نفر میدهند.
(مهجور) بهواسطهی فقدان، در فقدان، بهخاطر کمداشت
تا اینکه، مباد، چون نمیخواستم که ...
عید نوروز
(امریکا) بانک مرکزی
تعداد 85 مقاله که طی سالهای 1787-88 توسط الکساندر هامیلتون و جیمز مدیسون و جان جی نگاشته شد
در زمینه یا حوزهی واقعی خود مورد آزمایش و بررسی قرار دادن
شیطان
(مسیحیت) آشتی خدا با بشر و بخشش گناهان به واسطهی رنج و مرگ عیسی
سالهای پنجاه (مثلا از 1850 تا 1859 یا از 1950 تا 1959)
(بنابهاحترام یا هنگام رژه) پرچم فرود آوردن، پرچم خم کردن
1- نهر فلیت (در شهر لندن) 2- (در سابق) زندان فلیت (در شهر لندن)
مردم فلاندر
(انجیل) طوفان نوح
کف کردن دهان
شکل ... به خود گرفتن
سالهای چهل، سالهای میان 1940 و 1949
فوروم (ورزشگاه و کنکاشگاه بزرگ و باستانی شهر روم)
پیریزی کردن، بنا نهادن، بنیادگذاری کردن
مردم کشور فرانسه، فرانسویها
در حد کمال، سرشار
کاملاً، به حد اکثر، درستوحسابی، تا بیشینه
عیسی، مسیح
دریاچهی جلیل
دریای جلیل
بیماری جوجهی مرغ و خروس و سایر پرندگان که موجب تنگی نفس و خفگی میشود
در دم واپسین، در دم آخر، قبل از مرگ
زن، جنس لطیف
(در کنگره آمریکا) نمایندهی محترم ایالت کانزاس
استعداد خوشبیانی، دهانگرمی، خوشصحبتی
مردم خوب، خوبان، نیکان، سعادت، نیکی
ملاحظه و شعور (انجام کاری را) داشتن، بزرگواری کردن
دبستان، مدرسهی ابتدایی
(معمولاً به معنی جمع) بزرگان، زعما
1- بهطور عمده (بهویژه در مورد کالا)، به مقدار زیاد، عمدهفروشی 2- بهطور کلی (by the gross هم میگویند)
خلیج فارس
معلولان، آکمندان، توانکاستگان، توانخواهان
گرمترین هنگام روز
1- (نجوم) فرازای ستاره و غیره را اندازه گرفتن، فرازا سنجی کردن 2- بلندی چیزی را سنجیدن، بلندا سنجی کردن، ارتفاعسنجی کردن
1- (در اصل) اتحادیهی هفت نفر از شاهان انگلوساکسون (در انگلیس قرون وسطی) 2- هفت کشور پادشاهی انگلیس پیش از سده نهم میلادی
نیمهی شمالی اسکاتلند (که کوهستانی است)
(امریکا) 1- محل کنگرهی امریکا (در واشنگتن) 2- قوهی مقننهی امریکا، کنگره
کشتار یهودیان توسط آلمانها در جنگ دوم جهانی
کنون دوران و سنگهای وابسته به آن
به امید اینکه
بهطور ساعتی
(انگلیس) مجلس عوام، (امریکا) مجلس نمایندگان
(انگلیس) خانوادهی سلطنتی
شهر بوستون (امریکا)
صدتا صدتا، صدتایی
در سکوت شب
فهمیدن، درک کردن
پنداشتن، انگاشتن که، فکر کردن، حدس زدن
not have the first idea (about something)
(دربارهی چیزی) اصلاً اطلاع نداشتن
به غلط تصور کردن، هرز پنداشتن
the immediate past (or future)
گذشتهی (آیندهی) نزدیک
روبه افزایش، رو به تزاید
خدا، یزدان
بیدرنگ، بدون تأخیر
به مجرد اینکه
1- خداوند 2- جهان باقی، دنیای دیگر
ایرلندیها، مردمان ایرلند
(در و پنجره) نیمه باز
(عامیانه) دلهره، ترس و لرز، لرزه، دلشوره
کار را انجام دادن، بهدرد خوردن، (برای انجام کار) کافی بودن
کار یا چیز بد یا ناخوشآیند را تا میشود خوب انجام دادن
1- حین انجام کار
سرگرم یا درگیر در عمل یا شغل به خصوصی
به خدمت نظام در آمدن، سرباز شدن
(قطار) از خط خارج شدن، از روی ریل بیرون پریدن
کلیسای پرسبیتاری اسکاتلند
گره پیشانی، اخم
تا آنجا که میدانم
1- دژ مرکزی شهر مسکو (دیوانهای کلیدی دولت روسیه)، کرملین 2- (مجازی) دولت شوروی سابق 3- (مجازی) دولت روسیه
حضرت عیسی
برای آخرین بار دیدن
on the latch (or off the latch)
(در مورد در یا پنجره که چفت آن را طوری کشیدهاند که خود به خود قفل نشود) چفت باز
حد اکثر
قانون موسی
(عامیانه) پلیس
1- دست کم، لااقل
هرچه کمتر ... کمتر
هرچه کمتر ... بیشتر
1- (فوتبال آمریکایی) توپ را از میان خط دفاعی تیم مخالف به پیش بردن 2- شجاعت به خرج دادن
(زمان) حداکثر، بیشینه
(انگلیس) مجلس لردان، مجلس اعیان
یکجا، یکپارچه، جمعاً، چکی، رویهمرفته
مهمترین، بزرگترین، درجه یک
ژاندارک
در پست
مطلب یا بخش اصلی، بهطور کلی، بهطور عمده
دلیل عمده
بخش عمدهی، بخش اصلی (چیزی)
تا نفر آخر
مردم جزیرهی من
نابود کردن، از نقشه محو کردن
در حال پیشرفت
سرزمینهای مرزی میان انگلیس و اسکاتلند و انگلیس و ویلز
به قیمت روز، به قیمت بازار
به قیمت مستقل از قیمت بازار
خریدار بودن، خواستار خرید چیزی بودن
فروشی بودن، در معرض فروش بودن
برای فروش عرضه کردن
دسته جمعی، همه با هم، به طور کلی، مشترکا
آحاد مردم، تودههای مردم، عوامالناس، تودهها، عامه
در عرشهی اصلی کشتی، زیر دکل اصلی
(قدیمی) ناویگری، (خدمت) به عنوان ملوان، ملوانی
(قدیمی) دربارهی (چیزی)
to the memory of somebody (in memory of somebody)
به یادبود کسی
نظام سوداگرای
کمترین، کوچکترین
دوران میانسنگی
دوران میان زیوی، دوران میانه
1- در وسط، از میان 2- در مخمصه، دچار گرفتاری
سفرنگهای تورات
در میان، در وسط، درطی، درحین
در دست ساختمان یا آمادهسازی
در اقلیت بودن
(در) لحظهای که، (در) دقیقهای که، به مجردی که
دورهی میوسن و سنگهای آن
در آخرین لحظه، در آخرین فرصت
فعلاً، اکنون، حالا
اکنون، حال، در این هنگام
به مجردی که
بیشتر... کمتر
بیشتر ... بیشتر
حداکثر، حداعلی
به نام
نام تنگ دریایی که جزیرهی لانگ ایلند را از جزیرهی ستاتن ایلند جدا میکند (ایالت نیویورک - امریکا)
1- (انجیل) مردم غیریهودی 2- (شعر قدیم) همهی مردم جهان، جهانیان
میلاد مسیح، زادروز عیسی
مانند، همانند، مثل، دارای، دارای ویژگی
حضرت عیسی
در رد یا نفی طرح یا نقشه یا پیشنهاد
با پاسخ منفی
دوران نوسنگی
1- تور ماهیگیری را گستردهتر کردن 2- ترفندها و روشهای متنوعتری را به کارزدن
the week (or month) after next
هفته (یا ماه) پس از هفته (یا ماه) آینده
(اسطورهی یونان) نه الههی الهامبخش هنرها و فنون و ادبیات
سالهای نود (مثلا1990 تا 1999 یا 1890 تا 1899)
1- اسکاندیناویها، نورسها 2- اسکاندیناویهای غربی (نروژی و ایسلندی)
بخش شمال شرقی ایالات متحده
1- رجوع شود به: 2 Northwest Territory- بخش شمال غربی ایالات متحده 3- بخش شمال غربی کانادا
بهطور برهنه، بیجامه، لخت و پتی
لاتاری غیرقانونی
به مناسبت، بهخاطر، در هنگام (روی دادن چیزی)
از فرصت استفاده کردن
دوران خوش (یا بد) گذشته
خداوند، ایزد، قادر متعال
هر ساعت و سر ساعت، ساعت به ساعت
خداوند، خدای یکتا
عقیده داشتن که، براین نظر بودن که
به مقیاس، در حدود، تا اندازهای همانند
در وجه، به حواله کرد
در شرایط عادی، معمولاً
حداکثر، در بیشترین حد
(انگلیس) نوار وسط جاده یا خیابان، نوار میانی
خلاصهی قوانین روم در پنجاه جلد که در قرن ششم میلادی تدوین شد
بیشتر، تقریباً
جدا شدن راهها، انشعاب جاده
(عمارت پنج ضلعی وزارت دفاع امریکا) ارتش امریکا، وزارت پدافند امریکا، پنتاگون
دورهی پرمیان
عدالت را از راه خود منحرف کردن
اعتصابشکنی کردن، در اعتصاب شرکت نکردن
در صف پیشگامان اعتصاب
جای چیز دیگری را گرفتن، جایگزین چیز دیگری شدن
the pleasure of (somebody's) company
افتخار شرفیابی به حضور کسی، مسرت مصاحبت با کسی، افتخار میزبانی کسی
(انگلیس) زمین زیر کشت (در مقابل زمین چرا: pasture)
به ته چیزی رسیدن، به پایینترین جا رسیدن، به حضیض رسیدن
(نجوم) دو ستارهی دب اکبر که اگر خط راستی از آن دو رد شود به ستارهی قطبی میرسد
within (or beyond) the bounds of possibility
ممکن (یا خارج از امکان)، در (خارج از) محدودهی امکانات
نیروهای اهریمنی، قدرتهای شیطانی
در لبهی پرتگاه، (مجازی) در وضع خطرناک
prepare the ground (for something)
زمینه را (برای چیزی) فراهم کردن
فعلاً، در زمان حال، اکنون،درحال حاضر
موقتی، تا مدتی، فعلاً
به بهانهی
در طی، درحین، در اثنای
(یکی از سه بخش کتاب مقدس یهود) پیامبران
حضرت داوود (که اکثر مزامیر انجیل را به او نسبت دادهاند)
مربوط، بجا، درخور
اهرام سهگانهی مصر
غیرممکن
(تحقیرآمیز) تودهی مردم، عوامالناس، عوام
نژاد بشر، آدمیزاد
در موقعیت دشوار یا دردناک، مورد شکنجه
raise a number by the power of another number
(ریاضی) عددی را به توان معینی رساندن
دوران حکومت بریتانیا بر هند
within the range of (something or someone)
در تیررس (چیزی یا کسی)
(مسیحیت - اغلب با R بزرگ) عروج
تا آنجا که چشم کار میکند
مرگ، عزرائیل، ملکالموت
در عقب، در پشت
1- درحال عقبنشینی، پس زنی، پس از کمانه کردن 2- (مثلاً در عشق یا ازدواج) کمی پس از پایان، درحال واکنش
برای ثبت رسمی، به منظور اعلام رسمی
ثبت شده، رسماً اعلام شده
عیسی، ناجی، نجاتدهنده، رستگارگر
(سدهی 16) جنبش پروتستانها، بهسازگرایی کلیسایی
draw rein (or draw in the reins)
1- عنان را کشیدن 2- (اسب) ایستاندن، متوقف کردن
go (or come) to the relief of (someone)
به کمک (کسی) رفتن (یا آمدن)
reserve the right (to do something)
حق خود را (برای انجام کاری) محفوظ نگهداشتن
بنابه خواهش، طبق تقاضای
به چیزی معروف بودن، شهرت (چیزی را) داشتن
1- بازگردانی چارلز دوم به تاج و تخت انگلیس در سال 2 1660- دوران سلطنت چارلز دوم (1660-85)
سیاست خودداری از دادن یا خواستن دستمزد بیشتر
با این نتیجه که، با این پیامد
1- (مسیحیت) زنده شدن دوبارهی عیسی 2- روز قیامت، روز رستاخیز، بازخیزش مردگان، معاد، حشر
پول تلفن را به حساب گیرنده گذاشتن (آمریکا: call collect هم میگویند)
ride the brake (or the clutch)
پا را نیمهکاره روی ترمز (یا پدال کلاچ) گذاشتن
ذیحق، حقدار
در سفر، در حرکت، در تحرک
حاضر غایب کردن
strike off (or from) the rolls
از عضویت اخراج کردن
تایرهای اتومبیل را عقب و جلو کردن
1- شایع بودن 2- (پلیس یا مأمور گشت و غیره) گشت زدن، دور زدن
(امریکا- بیسبال) در تمام مدت بازی گویپران (pitcher) بودن
خلاف مقررات
از مقررات تخطی کردن، قانونشکنی کردن، تخلف کردن
1- خلاف جهت باد کشتی رانی کردن 2- با مشکلات روبهرو بودن، به مخالف برخوردن (near to the wind sail هم میگویند)
1- همزمان، باهم
2- در عین حال، ضمنا
1- در همان زمان، در همان هنگام 2- بههرحال، با وجوداین، در عین حال
be of the same mind about something (or someone)
دربارهی چیزی (یا کسی) همعقیده بودن
to the satisfaction of (someone)
بنا به دلخواه و رضایت کسی
(انگلیس) در امتحان قبول شدن
ترازوی عدالت
حاضر (در محل)
شرح دادن صحنهای که در آن چیزی در شرف وقوع است، (برای چیزی) صحنهچینی کردن
مردم اسکاتلند، اسکاتلندیها
اسکاتلندیها، مردم اسکاتلند
در آن سوی دریا(ها)، در ماورای بحار
در کنار دریا، در کرانه
هفت دریا، همهی دریاها
دولت (در برابر: کلیسا و روحانیون)
اگر وضع مناسب باشد، اگر فرصتی دست بدهد
1- تاریکی فزاینده 2- عالم اموات، دنیای مردگان 3- ارواح مردگان
1- مجاور، در شرف 2- تحتالشعاع، تحتتأثیر
in the shape of something (or someone)
بهصورت چیزی (یا کسی)
نمای آینده، تصویری از آنچه که روی خواهد داد
بلوکات یا بخشهای خاور و مرکز انگلیس (بهویژه: Cambridgeshire و Lincolnshire)
1- در نوارهی خارج از زمین بازی 2- خارج از گود، غیرفعال، تماشاچی
اکثریت خموش
سالهای شصت (به ویژه از 1960 تا 1969)
بکش تا تنگ شود، شلی را با کشیدن رفع کن
بهطور پنهانی، دزدانه، یواشکی
زندگی روستائی، کار کشاورزی
عیسی، حضرت مسیح
(آمریکا) 1- ایالتهای جنوبی 2- رجوع شود به: the Confederacy
بخش جنوب خاوری ایالت متحدهی آمریکا
بخش جنوب باختری آمریکا (بهویژه تگزاس و اوکلاهوما و نیومکزیکو و اریزونا و جنوب کالیفرنیا)
مردم اسپانیا
از سرعت مجاز تجاوز کردن
in (or with) the spirit of ...
با روح ...، با نیت ...
روحالقدس
1- عمود (بر چیزی)، در حالت 90 درجه 2- (عامیانه) منصفانه، صادقانه
1- (در هندسهی اقلیدسی غیرممکن است) دایره را تربیع کردن 2- کار ظاهراً غیرممکن را انجام دادن، به کار غیرممکن پرداختن
کسی را تحت فشار قرار دادن
(در مورد کشتی و غیره) در دست ساختمان
سابقهی امری را دقیقاً و صادقانه بیان کردن
برمبنای، بهدلیل، بهصرف (اینکه)، بهخاطر، بنابر
ظاهراً، تا آنجا که بهنظر میرسد
تحت سلطهی، زیر نفوذ
سوئدیها، مردم سوئد
سوئیسیها، اهالی سوئیس
ساعت را خواندن، وقت روز را دانستن
شیطان، ابلیس، اهریمن
در آیندهی دراز (یا کوتاه) مدت
دوران سوم (Tertiary Period هم میگویند)
سالهای 1930 (از 1930 تا 1939)، سالهای 1830، دههی سی
در کشاکش، در گیرودار، گرفتار، دستخوش
مطابق یا همراه با زمان، مطلع به آخرین اطلاعات، آگاه بر اوضاع زمانه
نوک زبان، سرزبان، کاک
(روی ترازو) دارای وزن ... بودن
bring down the tone of something
از کیفیت چیزی کاستن
جو یا کیفیت چیزی را تعیین کردن، آهنگ چیزی را معین کردن
(از روی رد پا یا شواهد و مدارک) دنبال کسی یا چیزی بودن، در تعقیب بودن
فریب نور، داشتن رنگ یا جلای بهخصوص بهدلیل تابش نور
(مسیحیت) تثلیث (خدا و عیسی و روحالقدس)
(انگلیس - رژهی نظامی) پرچم را جلو صف حمل کردن
دردسر چیزی را به خود هموار کردن، زحمت کشیدن
یکی از مشکلات (یا دردسرهای) فرعی شخص
اشکال این است که ...، مسئله از این قرار است ...
دوازده پیرو عیسی
سالهای بیست (بهویژه از 1920 تا 1929)
under the cover of night (or darkness)
در پوشش تاریکی شب
1- ایالاتمتحدهی امریکا 2- (جنگهای داخلی امریکا) ایالات شمالی
روبهرونق، روبهبهبود، روبهخوبی
در نزدیکی، نزدیک به، مجاور، در مجاورت
take the long view (of something)
(چیزی را) از نظر درازمدت مورد ملاحظه قرار دادن
مریم باکره (مادر عیسی)
(کلیسای کاتولیک) دیدار حضرت مریم از الیزابت
رجوع شود به: Charles's Wain یا Big Dipper
درحال افول، در محاق، روبه فروگرایی
1- درحال جنگ 2- آمادهی جنگ 3- در پی بهانه برای جنگ، مستعد جنگ
درحال شسته شدن بودن، هنوز خیس بودن
مواظب، مراقب، هشیار، گوش به زنگ، درحال دیدهبانی یا نگهبانی
سد راه، در جلو راه (کسی)
بخشی از جنوبشرقی انگلیس که در گذشته جنگل بوده است
1- (اتومبیل یا قایق و غیره)، پشت فرمان، درحال رانندگی 2- در رأس امور، همهکاره
1- علت، دلیل
2- که چرا
در حالت طبیعی و دستنخورده زیست کردن، ناپرورده بودن، در دامن طبیعت زیستن
(کشتی) هممسیر باد، همراه بادی که از عقب کشتی میوزد، جلو باد
برباد دادن
در جهت وزش باد، همسوی باد
(درحالیکه) باد از عقب (کشتی و غیره) میوزد، پشت به باد
تقریباً در جهت وزش باد
1- (کشتی) در جهت باد حرکت کردن 2- صرفهجویی کردن
1- درحال پرواز 2- درحال حرکت، دست به کار
the seven wonders of the world
عجایب هفتگانهی جهان
(استرالیا - گوسفند) آمادهی پشمچینی
1- انجیل، کتاب مقدس، کلامالله 2- رجوع شود به Logos
در مقابل جهانیان، بر ضد همهی مردم
به دنیا آوردن، زادن، زاییدن، به وجود آوردن
متولد شدن، به دنیا آمدن، زاده شدن، به وجود آمدن
1- در دنیا، در جهان، در عالم
دنیای خارج، دیگر مردم و جاها
Scotland Yard
(رانندگی) حق تقدم دادن
در حالت (یا موضع) دفاعی، آمادهی پدافند
(انگلیس) دولت کرومول (۶۰-۱۶۴۹) (آن را Protectorate هم مینامیدند)، کشورهای مشترکالمنافع بریتانیا
مسلط بر چشمانداز
تخریب حومه
حظ بردن از منظره
جلوی منظره را گرفتن
حفاظت از محیط زیست
بالأخره، در دراز مدت، نتیجهی نهایی
صندلی راننده، (مجازی) موقعیت ممتاز، مقام پرقدرت
2- (عامیانه) دارای دقت در کار، دقیق، هوشیار، زبل 3- در محل کار (یا کارگاه)
2- بههر حال، در هر صورت
1- در وسط، از میان 2- در مخمصه، دچار گرفتاری
1- تور ماهیگیری را گستردهتر کردن 2- ترفندها و روشهای متنوعتری را به کارزدن
جدایی، پایان همکاری یا رابطه
صبر ایوب، بردباری بسیار، تابآوری فراوان
1- شایع بودن 2- (پلیس یا مأمور گشت و غیره) گشت زدن، دور زدن
1- خلاف جهت باد کشتی رانی کردن 2- با مشکلات روبهرو بودن، به مخالف برخوردن (near to the wind sail هم میگویند)
1- عمود (بر چیزی)، در حالت 90 درجه 2- (عامیانه) منصفانه، صادقانه
1- (در هندسهی اقلیدسی غیرممکن است) دایره را تربیع کردن 2- کار ظاهراً غیرممکن را انجام دادن، به کار غیرممکن پرداختن
1- (اتومبیل یا قایق و غیره)، پشت فرمان، درحال رانندگی 2- در رأس امور، همهکاره
1- (کشتی) در جهت باد حرکت کردن 2- صرفهجویی کردن
1- درحال پرواز 2- درحال حرکت، دست به کار
2- اصلاً، به هر طریق
در ضمن، ضمناً، راستی
نقشهی غیرعملی، آرمان تحققناپذیر، خواب و خیال
مخفیانه (و بهطور معمول بهطور غیرقانونی)، قاچاقی
تنش ایجاد کردن، دردسر ایجاد کردن، آشوب درست کردن، وضع را به هم زدن، اغتشاش ایجاد کردن
سودآور، دارای سود
سنگتمام گذاشتن، از دلوجان مایه گذاشتن، تمام تلاش خود را به کار بستن، با تمام وجود تلاش کردن
با مصائب و دشواریها شاخبهشاخ شدن، دل را به دریا زدن، قاطعانه عمل کردن، با مشکلات و مخاطرات مقابله کردن
بدهکار، مقروض، متضرر
معنی نهفتهی چیزی را دریافتن، معانی پنهان یا ژرف چیزی را درک کردن، فحوای کلام را دریافتن
(بهعلت کندی و تعلل) موقعیت خوبی را از دست دادن، از فرصت استفاده نکردن، فرصت را از دست دادن
مد، باب روز
(معمولاً غیرعمدی و ناخودآگاه) رازی را آشکار کردن، قضیهای را لو دادن، دهنلقی کردن، بند را به آب دادن، پتهی کسی را روی آب ریختن
دل به دریا زدن، احتیاط را کنار گذاشتن (انجام دادن کاری بدون نگرانی در مورد خطر یا شکست یا نتایج منفی آن)
تا تنور داغ است نان را بچسبان، از فرصت استفاده کن
بهسلامتی از سختیها عبور کردن. تاب آوردن. تحمل کردن. دوران سختی را تحمل کردن.
ترس از خود نشان دادن، متزلزل شدن
ترس از خود بروز دادن، بزدلی خود را ظاهر کردن
(انگلیس - عامیانه) ترس از خود نشان دادن
(محاوره) اوضاع دست (کسی) بودن، از همهچیز خبر داشتن
(در مسابقهی اسبدوانی) روی اسب بازنده شرطبندی کردن، (مجازی) طرف بازنده را گرفتن، از بازنده حمایت کردن، راه غلط رفتن، اشتباه محاسبه کردن، شریک بد گزیدن
(عامیانه) از منابع قابل اعتماد، از مراجع اصلی، از منبع موثق
(مجازی) راه باز است، خطری در میان نیست.
کار روبهراه است، مشکلی نیست، کسی مزاحم نیست
کارها را خراب کردن، نقشه را بههم زدن
(عامیانه) عامل یا رویداد سرنوشتساز، اصل کار
چیزی که در نظر عموم مردم جلوه و اهمیت و جذابیت ندارد (ولی خبرگان قدر آن را میدانند)
مانع نژادی ایجاد کردن
to stick in one's craw (or to stick in the craw)
اکراه داشتن، پذیرا نبودن، مشمئزکننده بودن
(عامیانه) در موقعیت بسیار بد
(عامیانه) خوراک خوردن
ارجح، دارای ارجحیت
بیاعتنایی کردن، محل نگذاشتن، بیمحلی کردن، مورد بیمحلی قرار گرفتن
(عامیانه) تحویل دادن، به وعده وفا کردن، شرایط لازم را حایز شدن
به قول خود عمل کردن
(آمریکا - عامیانه) دربارهی سوء سابقهی کسی اطلاعات داشتن یا کشف کردن
(در رویارویی با مشکلی بغرنج) راه حل سریع و دلیرانهای یافتن
to give (or get) the green light
اجازهی شروع یا ادامهی کاری را دادن (دریافت کردن)
وارد مسابقه (یا رقابت یا رزم) شدن
لودگی کردن، مورد تمسخر قراردادن، دست انداختن
خیط کردن، باد غرور کسی را خواباندن، سرجای خود نشاندن
خانم میزبانی که کم و کاست ندارد!
to get down to the nitty gritty
مبانی و اصول را مورد ملاحظه قرار دادن
سرکیسهی پول را در دست داشتن، اختیار پول را داشتن
tighten (or loosen) the purse strings
سر کیسهی پول را سفت کردن (یا شل کردن)، در خرج امساک کردن (یا گشاده دستی کردن)
گوشبهزنگ، هوشیار، مراقب، به حالت آمادهباش
در شرف از دست دادن مشاعر یا خودداری یا شکیبایی و غیره
با تهدید به مجازات از عمل خلاف بازداشتن، هند تمام کردن، اتمام حجت کردن
بود و نبود، همه، کلا
throw (or cast) on the scrapheap
دور انداختن
جوانتر از ...، در اوایل سن ...
با گرمی خوشآمد گفتن
accessory before (or after) the fact
کسی که مجرم را قبل (یا بعد) از ارتکاب به جرم تشویق و کمک میکند، معاونت در جرم پیش (یا پس) از ارتکاب
برتری داشتن، برگهای برنده را در دست داشتن
تمایل (فرضی) بشر به گناه
after the feast comes the reckoning
کسی که خربزه میخورد، باید پای لرز آن هم بنشیند.
ما که رفتیم هر چه میخواهد بشود.
به طور عمود بر آوندهای چوب، برخلاف میل یا ظرفیت شخص
سوختهکنی کردن، وضعیت را بد کردن، وضعیت بد بیشتر شدن
(توسط رادیو یا تلویزیون) پخش شدن
(عامیانه) معشوق را ترک کردن، معشوق را رد کردن
1- جاری، متداول 2- معلق، بلاتکلیف
(رادیو و تلویزیون) خاموش، وقفه در پخش
(رادیو و تلویزیون) در حال پخش، در حال سخن پراکنی
به هوای آزاد رفتن، در هوای آزاد تنفس یا تفریح کردن
پادرهوا، معلق، نابسامان، بلاتکلیف، رو هوا، لِنگدرهوا، نامعلوم، در هالهای از ابهامات
در تاریکی همهی گربهها خاکستری مینمایند، بدون اطلاعات کافی تفاوتها قابل تشخیص نیستند.
چه بهتر، بهتر است
(عامیانه) تا، به فاصلهی
(عامیانه) پول (به عنوان حلال مشکلات)
ازدواج کردن
1- (پوکر) توپ زدن 2- (مذاکرات یا دعویها) بر خواستههای خود افزودن، ادعای خود را زیادتر کردن
an apple a day keeps the doctor away
خوردن روزانهی یک سیب موجب سلامتی میشود، خوردنِ روزانه یک سیب شما را از پزشک بینیاز میکند
اگر موقعیت ایجاب کند (فرصتی پدیدار شود)
اگر فرصتی دست بدهد
اگر فرصت دست بدهد
بسیار کهنه و قدیمی بودن (به طور تمسخر آمیز)، مال عهد دقیانوس بودن
قدرت همهجا گستردهی قانون
(امریکا - عامیانه) 1- بازداشت کردن 2- برای گرفتن اعانه یا وام مراجعه کردن به
به دلخواه
attack is the best form of defence
حمله بهترین نوع دفاع است
(عامیانه) مجبور به انجام کاری شدن (به خاطر شانه خالی کردن دیگران)، (کارها) روی دست کسی افتادن
to throw the baby out with the bathwater
تر و خشک را با هم سوزاندن، خوب و بد را با هم از دست دادن
در تنگنا، در شرایط سخت، در موقعیت خطیر
(عامیانه) 1- نانآور خانواده بودن 2- موفق شدن
1- نانآور خانواده بودن 2- موفق شدن
(عامیانه) بدجنس و فاسد شدن، منحط شدن
(عامیانه) تقصیرکار شناخته شدن (در حالی که دیگران سودش را میبرند)، دلال مظلمه شدن
(امریکا - عامیانه) 1- حتمی، محقق
2- مست
معلق، در شرف تعیین، بحرانی
(عامیانه) مسئولیت به عهده گرفتن، کارها را در دست گرفتن
شروع کردن، دستبهکار شدن، به راه انداختن
توانایی یا مهارت داشتن
تصمیم با توئه، به خودت بستگی داره، نوبت توئه که عمل کنی
bang in the middle of (something)
درست وسط (چیزی)
(انگلیس) مقروض
مردن
scrape the bottom of the barrel
(عامیانه) به ته دیگ رسیدن، دچار کمبود شدن
از همان ابتدا، (عامیانه) از بای بسم الله، فوراً، بدون تأخیر، بیمعطلی، بلافاصله
have bats in one's (or the) belfry
(امریکا - عامیانه) خل بودن، عقاید احمقانه داشتن
(امریکا - عامیانه) شاشیدن یا ریدن
مدخلهای کشتی را با برزنت پوشاندن (به ویژه هنگام طوفان)
1- گمراه، در جهت خطا، غلط، در اشتباه 2- پیروی نکردن از پیامها و راهنماییهای رادیویی
1- عمود بر درازای کشتی 2- پیرو راهنماییهای رادیو و غیره (هواپیما)، در جهت درست 3- (عامیانه) روبهراه، درست، خوشکار، موفق، هشیار، زیرک
(عامیانه) افشا کردن، بروز دادن
(از تنبیه و کیفر و غیره) گریختن، جستن
to beat the band (or the devil)
(عامیانه) با حرارت و اشتیاق عمل کردن، تند و پرآب و تاب انجام دادن
off the beaten track (or path)
(مکان و مسیر) کمتر شناختهشده، تا حدودی ناآشنا، تا حدی خارج از دایرهی شناخت افراد
beauty is in the eye of the beholder
زیبایی بستگی به سلیقه دارد، علف باید به دهن بزی مزه کند
در اختیار، مطیع
بچهی زن دوم
get up on the wrong side of the bed
از دندهی چپ بلند شدن، بدخلقی کردن، زودرنج و زودخشم بودن
you must lie on the bed you have made
خود کرده را تدبیر نیست
فعلاً، حالا
فعلاً، موقتاً
به این باور که، به این گروش که
بنابر عقیدهی راسخ من
(مشت بازی) ضربه به زیر کمربند (که مجاز نیست)، غیرمنصفانه، نامردانه
1- رئیس دادگاه، در مسند قضاوت 2- (ورزش) ورزشکار ذخیره
قانون یا مقررات را به نفع خود تفسیر کردن یا تغییر دادن
(انگلیس - عامیانه) خل، دیوانه، مجنون
to (or at) the top of one's bent
با حداکثر کوشش و تقلا، با تمام نیرو
به خیر گذشتن، نیکفرجام بودن
1- شکست دادن، پیشی گرفتن، فایق شدن بر
2- زرنگتر بودن (از)
ساختن با، تحمل کردن
مانند بهترین، با بهترین
better to light a candle than to curse the darkness
به جای شکوه و انتقاد باید کار مثبت کرد
در شرایط بهتر
پیشی گرفتن، بردن، فایق آمدن بر، چیره شدن
(عامیانه) رضایتبخش بودن، حایز شرایط بودن
بهکارخوردن، بهدردخوردن، قابل استفاده بودن
a bird in the hand is worth two in the bush
«سیلی نقد، به از حلوای نسیه» (سرکهی نقد، به از حلوای نسیه)
(عامیانه) چرند، بیارزش، بیفایده، بدردنخور، احمقانه
تیر از کمان رها شده است، فرار کرد و رفت، دیگر دیر شده
(عامیانه) واقعیات دربارهی امور جنسی (به نحوی که بچه بفهمد)
(انگلیس - عامیانه) کار بد یا مأیوسکننده کردن
take (or get) the bit in one's teeth
مهارپذیر نبودن، سرپیچی کردن
سختی چیزی را با شجاعت به جان خریدن، رنجی را با شکیبایی پذیرفتن، دل را به دریا زدن، خم به ابرو نیاوردن، دندان روی جگر گذاشتن، سوختن و ساختن
(عامیانه) حقناشناسی کردن، نمکنشناسی کردن، نمک خوردن و نمکدان شکستن
برای دریافت وام یا هدیه یا رشوه فشار آوردن، اصرار کردن
(با همهی سختیها و به هر قیمیت شده) تا آخرِ آخر، تا انتها، تا دم مرگ، تا پایان
(از نظر مالی) سودآور، سودبخش، پرسود
کوری عصاکش کور دگر شود
(انگلیس) خراب شدن (در مورد ماشین و غیره)، خوب کار نکردن
1- اعدام شدن (از طریق قطع سر) 2- حراج کردن، به حراج گذاشتن
در معرض حراج یا فروش
محاصره (به ویژه دریابند) را شکستن
اثر ضربه یا چیز ناگواری را کم کردن
بهطور ناگهانی، یکهویی، بیمقدمه، بدون پیشبینی، غیرمنتظره، غیرمترقبه، برخلاف انتظار
1- از لبهی کشتی پرت شدن 2- گم شدن، از دست رفتن، ناموفق بودن، از رسم افتادن
در وضعیت (ناخوشایند) مشابهی بودن، دچار همان مخمصه بودن، شرایط نامطلوب یکسانی داشتن
(بهویژه در مهمانی و جشن) ریختوپاش کردن، پول زیادی خرج کردن، بریزوبپاش کردن، ولخرجی کردن
1- آذرخش، برق از آسمان 2- رویداد ناگهانی (و معمولاً ناخوشایند)، چیز برقآسا
دارد (کارد) به استخوان میرسد، دارد رنجشآور میشود.
(امریکا - عامیانه) با سرعت و قاطعیت عمل کردن (به ویژه در تنبیه یا انتقاد یا حمله کردن)
اخراج شدن، با تیپا بیرون شدن
اخراج کردن، با تیپا بیرون کردن
خوشخدمتی و چاپلوسی کردن، چکمه لیسی کردن
(انگلیس - عامیانه) چزاندن، (به کسی که از پیش ناراحت و افتاده است) حمله یا درشتی کردن
ورق برگشته است
lift (or raise) oneself by the (or one's own) bootstraps
با کوشش خود (و بدون کمک دیگران) موفق شدن
(امریکا - عامیانه) در خوردن مشروب الکلی زیاده روی کردن، حسابی دم به خمره زدن
(عامیانه) به بطری (مشروب) پناه بردن، مشروب زیاد خوردن
(کودک) شیرخوار از بطری، میخواره
اصل و منشا بودن
(انگلیس - قدیم) برای جهیزیه، برای شب عروسی
از ته دل، از صمیم قلب
getting to the bottom of something
ته و توی چیزی را درآوردن
سی و دو مکان قطبنما را نام بردن، یک دور کامل زدن
(عامیانه) سربازان ما
دائماً در فکر چیزی بودن، وسواس چیزی را داشتن
کمر (کسی یا چیزی را) شکستن، از پای در آوردن
(انگلیس - عامیانه - در قمار) تمام پول بانک را بردن
در آن واحد، در یک دم، در همان لحظه
بلافاصله
نور چشم، مایهی لذت و خوشی، مورد نیاز مبرم
(امریکا - عامیانه) گپ زدن، اختلاط کردن، وراجی کردن
(امریکا - عامیانه) اعتصاب کردن
جنبههای مثبت چیزی را درنظر گرفتن
موجب خندهی شدید یا کف زدن حضار شدن
(عامیانه) مورد تشویق و کف زدن حضار قرار گرفتن
در عقب صف حرکت کردن، آخر از همه آمدن
(بهویژه در رژه و غیره) در عقب حرکت کردن، آخر (صف یا قطار اتومبیلها و غیره) بودن
بخش عمدهی کار شاقی را به عهده داشتن، بیشتر بار چیزی را متحمل شدن
از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردن
(عامیانه) مردن
مردن، نفس آخر را کشیدن
من مصدر کار و مسئول تصمیمگیری هستم.
غنچه را کندن یا سرما زدن، جوانه را کشتن، در نطفه کشتن (خفه کردن)
از آغاز با ناکامی روبهرو کردن یا شدن
1- در حال جوانه آوری، پر غنچه 2- هنگام جوانه زنی
عریان، لخت و پتی، لخت و عور
چیره شدن (بر)، برتری داشتن
(امریکا - عامیانه) گپ زدن، حرف خودمانی زدن
(امریکا - عامیانه) به زور اخراج کردن (یا شدن)
(عامیانه) 1- مشغول ولگردی و بیغیرتی 2- خراب (ابزار و غیره)، نیازمند به تعمیر
(انگلیس - عامیانه - توهین آمیز) او آبستن است
در میان بدها از همه بهتر (یا کمتر بد)
the pick of the bunch (the best of the bunch)
گل سرسبد، زبدهترین، نخبه
مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد.
کاملاً پر، پر از آدم، پرمشغله، اشباعشده
به اصل مطلب نپرداختن، طفره رفتن، منظور خود را بیان نکردن، صغراوکبرا چیدن، آسمانوریسمان بههم بافتن
(آمریکا، عامیانه) با خشونت رفتار کردن، مورد شوخی خرکی قرار گرفتن یا قرار دادن
بهموقع، سر وقت
کاملاً درست، مطابق انتظار
ضمناً، راستی، تصادفاً
تصادفاً، اتفاقی، ضمناً، درضمن
تختهگاز رفتن، پدال گاز را ته فشار دادن
گاز دادن، خیلی سریع کار کردن
طبق قوانین، در چهارچوب مقررات، براساس مقررات
وقت زیادی داشتن (برای انجام کاری)
موفق شدن، به موفقیت رسیدن (علیرغم نداشتن شانس خوب برای موفقیت)
پیشقدم شدن، آغازکننده بودن، ابتکار عمل را به دست گرفتن
به مدت طولانی
سوء تفاهم را برطرف کردن، شفافسازی کردن، کدورت را کنار گذاشتن
ناهماهنگ، متمایز، متفاوت (شخص یا چیزی که با دیگر اعضای یک گروه یا دسته متفاوت است)
گپ زدن، اختلاط کردن، از این در و آن در حرف زدن
رنجاندن، آزردن، آزار دادن، اذیت کردن
گرایش جنسی خود را اعلام کردن
فوراٌ، الساعه، بهسرعت، شتابان
(دستگاه و وسیله) خراب، ازکارافتاده
زرد، رنگپریده، بیمار
سرد برخورد کردن، سرد رفتار کردن
سریع انجام دادن کاری، زود باش، بجنب
مثل اشرافزادهها زندگی کردن، لای پر قو زندگی کردن
خیلی ناچیز، بسیار اندک، خیلی کم
به دردسر افتادن
laughter is the best medicine.
خنده بر هر درد بیدرمان دواست.
(انگلیس - عامیانه) حرف را بس کن! وراجی موقوف!
(عامیانه)پیشی جستن، سبقت گرفتن، جایزه بردن
سور دادن، (به عنوان یادبود یا خوشامد) مهمانی دادن
(انگلیس - عامیانه) تقصیر را به عهده گرفتن
(عامیانه) 1- تمام، کامل 2- ضبط یا فیلمبرداری شده؛ ولی هنوز به بازار نیامده
بیش از حد کار و تقلا کردن (به طوریکه به سلامتی و پویایی گزند بزند)
کاری که به زحمتش نمیارزد.
(امریکا - عامیانه) بیش یا بهتر از حد انتظار انجام دادن، از خوب هم بهتر عرضه کردن، شاهکار کردن
(در مورد کنایه و غیره) اگر به شما میخورد، به خود بگیرید!، منظورم شما بود!
in the cards (or on the cards)
محتملالوقوع، محتمل
مورد خشم (کسی) بودن
سرزنش کردن، مؤاخذه کردن، سرکوفت زدن
1- مورد مطالعه، مورد نظر 2- در شرف تنبیه شدن
(خاکروبه و کثافت را) زیر فرش جارو کردن، نادیده انگاشتن
(در جنگ یا مناظره و غیره) برنده شدن
کار وارونه کردن، کار غیرمنطقی کردن
cast one's mind back to a time in the past
به زمان گذشته اندیشیدن، در فکر گذشته بودن
خیالبافی کردن، خواب طلایی دیدن
looks like something the cat brought in (or dragged in)
خیلی کثیف است، مثل چیزی که گربه به خانه آورده است
while the cat's away, the mice will play
موش که چشم گربه را دور ببیند دم در میآورد
احتیاط را کنار گذاشتن، به سیم آخر زدن
(عامیانه) از جا در رفتن، آتشی شدن
(عامیانه - در مورد ردهبندی فرد یا گروه در مسابقات) مرتبهی آخر
برآشفتن، به خود پیچیدن، کلافه شدن
در مقام ریاست جلسه
(در جلسه) ریاست کردن
1- (اسب) دهنه را جویدن (پیدرپی و با سروصدا) 2- بیقراری کردن، بیصبر و قرار شدن
احتمال براین است که
on the chance (or off chance) that
در صورتی که، به این احتمال که
1- (موسیقی - آلت زنگولهای) زنگولهها را با آواهای گوناگون به صدا درآوردن 2- به طرق گوناگون گفتن یا انجام دادن
ارزان، کمبها، کمخرج
(حرف عیسی: اگر کسی به یک گونهات سیلی زد، گونهی دیگر را نیز جلو ببر) در مقابل ظلم و خشونت مهربانی کن، بدی را با نیکی پاسخ بده
another bite at the cherry (or a second bite at the cherry)
(انگلیس - عامیانه) یک فرصت دیگر
pull someone's chestnuts out of the fire
(با زور یا حیله) کسی را وادار به انجام کار خطرناکی کردن (به ویژه اگر به سود وادارکننده باشد)
(عامیانه) گپ زدن، دوستانه حرف زدن
(عامیانه - در مورد ایفای نقش در فیلم و تئاتر و غیره) بیش از حد آب و تاب دادن، زیادهروی کردن
the child is father of the man
شخصیت هر کس در دوران کودکی تعیین میشود.
(امریکا - عامیانه) سخت شکست خوردن، سختی کشیدن
choose the lesser of two evils
(در گزینش یکی از دو چیز بد) چیز کمزیانتر را انتخاب کردن
(انگلیس) در شرف بسته شدن یا تعطیل شدن
(انگلیس) اخراج شدن، شغل خود را از دست دادن
(امریکا ـ عامیانه) مفلس کردن (مثلاً در قمار)، لخت کردن
بال پرندهای را چیدن، (انسان) محدود کردن
با شتاب
بیست و چهار ساعته، در تمام ساعات، شب و روز
1- (کشتیرانی) در جهت باد 2- قانون و مقررات را کجدار و مریض رعایت کردن
تمایل جنسی خود را آشکار کردن
طرز لباس پوشیدن سرشت هر شخص را نشان میدهد
(عامیانه - تداعی منفی) الکیخوش، (بهطور غیرواقعبینانه) سرگرم اندیشهها یا امیال خود
1- فرازین، توی ابرها 2- غیرعملی، تخیلی 3- در خواب و خیال
haul (or rake, drag, call) over the coals
شدیداً مؤاخذه کردن، عیبجویی کردن
blow (or clear) the cobwebs away
(در مورد انسان) سر حال آوردن، (در مورد موتور و غیره) روان کردن
گردن کلفت محل، داش مشدی
pay a person back in the same coin
معاملهی به مثل کردن، اقدام متقابل کردن، تقاص گرفتن
از سوی دیگر، طرف دیگر قضیه، جنبهی دیگر موضوع
دو جنبهی مختلف چیز بهخصوص
فعالیت خود را از سرگرفتن، از عزلت به در آمدن
دور از توجه، دستخوش غفلت، مورد مسامحه
از جا در رفتن، خشمگین شدن
(امریکا - بیسبال) بدون hit بودن
1- به خدمت زیر پرچم احضار کردن 2- (ارتش) شیپور زدن و پایین آوردن پرچم
too many cooks spoil the broth
ماما که دو تا شد سر بچه کج درمیآید، آشپز که دو تا شد آش یا شور میشود یا بینمک
آشپز که دو تا شد آش شور میشود
that's the way the cookie crumbles
(انگلیس - عامیانه) زندگی همین است، جز این نمیشود، چارهای نیست
(امریکا - عامیانه) فرار کردن (به ویژه از زندان)
میان بر رفتن، میان بر زدن
1- مجاور، در نزدیکی، نزدیک
2- زود، (از نظر زمان) نزدیک، عنقریب
رو به بهبود گذاشتن
(عامیانه) تحت درمان روانی
تقاص پس دادن، ضرر چیزی را کشیدن، خسارت دیدن
(انگلیس) پارلمان را منحل و انتخابات تازه را اعلام کردن
have (or lack) the courage of one's convictions
دل و جرئت پیروی از آرمانهای خود را داشتن (یا نداشتن)
با گذشت زمان، پس از چندی، در طول زمان، در طی زمان، با گذر زمان
stay the course (or stick the course)
دلسرد نشدن و کار را دنبال کردن
the coward dies a thousand deaths, the brave but one
آدم بزدل هزار بار میمیرد، آدم شجاع فقط یک بار
fall between (or through) the cracks
(عامیانه) جور در نیامدن (با برنامه یا طرح یا تشکیلات)، ملعبه شدن، قربانی (دستگاه یا وضع و غیره) شدن
از گهواره تا گور، سرتاسر زندگانی، همهی عمر
معشوقه یا همسر بسیار جوانتر از خود گرفتن
the creakiest wheel gets oiled first
چرخ پر سروصداتر اول روغنکاری میشود، به اشخاص پر سروصدا زودتر توجه میشود
سرشیر همیشه روی شیر جمع میشود/ آدم برجسته همیشه رو میآید
گل سر سبد، بهترین، نخبهترین، سرآمد، سرچین
(مزاحآمیز) مشروب الکلی (بهویژه ویسکی)
(امریکا ـ عامیانه) در مهلکه، دچار دردسر
سرراست، مستقیم
1- نشخوار کردن 2- تعمق کردن، بازاندیشی کردن، مداقه کردن
(عامیانه) بدون آمادگی قبلی، بیمقدمه، بدون پیشاندیشی
به دفاع (از چیزی) برخاستن، کمر همت بستن
(امریکا - عامیانه) نسیه، قرضی
1- پایان دادن، پایان یافتن 2- پنهان کردن
lift (or raise) the curtain (on)
1- آغاز کردن یا شدن 2- آشکار کردن
(عامیانه) مردن و دفن شدن
حالا دیگر دیر شده است (چون خسارت وارد آمده)
(عامیانه) چقدر باید (خسارت) بپردازم؟
بسیار بیمار (جزو فهرست مردنیها یا بیماران بدحال)
be in the dark (about something)
ناآگاه بودن (به چیزی)
به طور محرمانه
اللهبختی کاری را کردن
(عامیانه) هرگز، احتمال ندارد، بعید است
خوشا به حال آن روزها!، چه روزهایی!
درست (به احتساب دقیق روز)
(نبرد یا مسابقه و غیره) بردن، چیره شدن (باختن، مغلوب شدن)
knock (or beat) the living daylights out of someone
(عامیانه) حسابی کتک زدن، لت و پار کردن
scare the living daylight out of someone
حسابی ترساندن، زهرهی کسی را آب کردن
کسی را بسیار ترساندن (زهره ترک کردن)
(عامیانه) کاملاً خواب، غرق خواب
rise (or be raised) from the dead
زنده شدن یا کردن، رستاخیز کردن
1- حاضر و شاهد کشته شدن شکار توسط سگهای شکاری 2- حاضر و شاهد (در پایان یا نقطهی عطف چیزی)
1- (برای آمادگی رزمی و غیره) عرشهی کشتی را (از چیزهای غیرضروری) پاک کردن 2- آمادهی عمل شدن
(امریکا - عامیانه) 1- (از بستر) برخاستن 2- آمادهی عمل شدن 3- (در زلزله یا انفجار و غیره) خود را بر زمین افکندن 4- (در اثرضربه و غیره) نقش بر زمین شدن
(عامیانه) 1- بدون تفکر و آیندهنگری کاری را آغاز کردن، شورتیگری کردن، زرع نکرده بریدن 2- خشمگین یا هیجان زده شدن، ازکوره در رفتن
وارد جزئیات نشدن، تمام جزئیات را تعریف نکردن
better the devil you know than the devil you don't
آدم بدجنس آشنا از آدم بدجنس غریبه بهتر است
between the devil and the deep blue sea
گیر افتادن بین بد و بدتر، نه راه پس و نه راه پیش داشتن
پاداش کار خوب همه حتی شیطان را باید داد، حتی حق شیطان را هم نباید پایمال کرد
1- گمراه و فاسد شدن 2- (حرف امر حاکی از خشم) برو به جهنم!، گورت را گم کن!
(عامیانه) به هم زدن، خراب کردن، دخل کسی (یا چیزی) را آوردن
سخت صدمه زدن، بهشدت مختل کردن
1- شیطان را احضار کردن 2- (عامیانه) شادی و بزن و بکوب کردن
(هنگام صحبت دربارهی کسی اگر او وارد شود این عبارت را میگویند) حلالزاده!، انگار که موش رو آتش زدند!
(عامیانه - نشان خشم یا شگفتی) غلط (کردی)، راستش را بگو!
the devil makes work for idle hands
شیطان آدم بیکار را آسانتر وسوسه میکند.
دردسر، تقاص
1- الماس نتراشیده 2- (شخص یا چیز) خوب ولی از کار درنیامده، عالی ولی نیازمند به ممارست و آمایش
1- تاس تقلبی به کار بردن 2- کلاه سر کسی رفتن یا گذاشتن
(روی بته مردن مثل خیار و غیره) ناموفق شدن (به خاطر عدم همکاری یا کوشش و غیره)
for all the difference it makes
(انگلیس) فرق کمی دارد، علیرغم توفیر کمی که دارد
what's the difference? (what difference does it make?)
چه فرق میکند؟/ چه تفاوتی دارد؟/ اهمیت ندارد، علیالسویه است.
(امریکا - عامیانه) فرقی ندارد، توفیر نمیکند.
(عامیانه) خود را به زمین افکندن (مثلاً برای احتراز از تیر خوردن)، (روی زمین) ولو شدن
نارو زدن، گول زدن
discretion is the better part of valor
بهترین بخش شجاعت احتیاط است، آدم دلیر باید محتاط باشد
the age (or years) of discretion
سن کمال، سنین تجربه و پختگی
از طرف مادر، از سوی مادر
(بهویژه در ورزش و مسابقه) تا آخر دوام آوردن، تا آخر مسابقات شرکت کردن، سنگ تمام گذاشتن
کسی که چیزی را نه خودش مصرف میکند، نه میگذارد دیگران از آن استفاده ببرند، مناعالخیر، آدم بخیل
بیچاره کردن یا شدن، تباه کردن، نابود کردن
(عامیانه) نابسامان شدن، خراب شدن
(امریکا - عامیانه) تظاهر به ثروت و مقام و اشرافیت و غیره کردن، پز دادن
مورد خشم، مغضوب
آرام و افسرده، دلمرده، کساد، کمرواج
(در نمایش و کنسرت و غیره) دم در ایستادن (و بلیطها را گرفتن یا مردم را راهنمایی کردن)
(کسی را) مقصر شناختن، گناهی را به گردن کسی انداختن
کسی را (از جایی) بیرون کردن، مرخص کردن
shut (or slam) the door on someone's face
با کسی ترک صحبت یا مراوده کردن، در را توی روی کسی بستن
راه دستیابی به چیزی
(عامیانه) درست سر ساعت، درست به موقع
(انگلیس - عامیانه) سالها پیش
at the double (or on the double)
(عامیانه) زود، به سرعت، بیمعطلی
بدون هیچگونه شک و تردید
کاملاً، تا ته، تا آخر
(عامیانه ـ در میان سیاهان امریکا) شوخی رکیک (لفظی)
drag somebody's name through the mire (or mud)
شهرت کسی را به لجن کشیدن
به هدر رفتن، حرام شدن، بر باد رفتن
(در انجام کاری مثلاً کشیدن هفت تیر) از حریف تندتر بودن
draw a longbow (or draw the longbow)
غلو کردن، چاخان کردن
drink somebody under the table
(بدون اینکه خود شخص مست بشود) دیگری را مست لایعقل کردن
(عامیانه) دریا، اقیانوس
در یک چشمبههمزدن، فوراً، بیدرنگ، بدون معطلی
بهآسانی، عین آب خوردن
1- (در تیراندازی کاوبویها و غیره) از دیگری زودتر هفتتیر کشیدن و تیر خالی کردن 2- بر دیگری سبقت گرفتن (یا امتیاز یافتن)
(عامیانه) بازارگرمی کردن، جلب توجه یا علاقه کردن
(عامیانه) بیتجربه، ناآزموده، تازه کار
مغموم، دلگرفته، برزخ، پکر
1- (انگلیس - عامیانه) تا پایان جنگ 2- برای مدتی دراز
(عامیانه) مردن (به ویژه در نبرد)
خاک پای کسی را بوسیدن، دست بوسی کردن، تواضع چاپلوسانه کردن
1- با حرارت و شدت عمل کردن 2- با سرعت حرکت کردن
(با تحقیر و خصومت) ترک کردن
طبق وظایف محوله، حین انجام وظیفه
of the deepest (or blackest) dye
از بدترین نوع، بسیار بد، خبیث
گوشبهزنگ بودن، در جریان و بهروز بودن، به افکار عمومی و روندهای اجتماعی توجه کامل داشتن، مترصد وقایع روز بودن
مورد اعتماد و حرف شنوی (کسی) بودن، تماس نزدیک و اختصاصی داشتن
گوش دادن ولی عمل نکردن، از یک گوش شنیدن و از گوش دیگر در کردن
charge (or cost or pay) (somebody) the earth
(انگلیس - عامیانه) بسیار گران بودن، خیلی تمام شدن
(امریکا - عامیانه) خوشنما، جذاب، چشمگیر، چشمنواز
از شدت چیزی کاستن، ملایم کردن
(عامیانه) مورد بیوفایی قرار گرفتن، (توسط دوست یا یار) ترک شدن، طرد شدن
(عامیانه) مورد کملطفی یا بیوفایی قرار دادن، طرد کردن، دور کردن (از خود)
ژندهپوش، فقیر و درمانده، مندرس
(عامیانه) تا خرخره گرفتار، بسیار مشغول
در آخرین لحظه، در آخرین فرصت، درست پیش از آنکه دیر بشود
در آخرین فرصت، درست قبل از اینکه کار از کار بگذرد
(امریکا - عامیانه) همهچیز، همهی آن، تماماً، کاملاً
بالأخره، در مجموع، نهایتاً، با همهی این تفاسیر، در نهایت، خلاصه اینکه، مخلص کلام این است که، از این حرفها که بگذریم، بعداز همهی این حرفها
جاهای دورافتاده، جاهای دوردست، آن سوی دنیا
err on the side of (something)
(در امر خیر یا چیز خوب) زیادهروی کردن، جانب (چیزی را) گرفتن
چشم بد زدن (به)، چشم زدن
از ... سرمشق گرفتن
(امریکا - عامیانه) با چشم علامت دادن، با چشم دعوت کردن
(ناوبری) در جهت مخالف باد
1- در نظر همگان، در ملاء عام 2- مشهور، شناخته، اجتماعی
the eyes are bigger than the stomach
آرزوهای انسان همیشه بیش از نیاز واقعی اوست
the eyes are the mirrors of the soul (or mind)
چشم دریچهی روح (یا اندیشه) است
جور در نیامدن با
1- در برابر، در مقابل 2- علیرغم، با وجود
ظاهراً، تا آنجاییکه از ظواهر برمیآید، در نظر اول
اصلاً ندانستن، کاملاً بیاطلاع بودن
به قصد کشتن چیزی(مثلاً مگس) زدن و موفق نشدن
به شیوهی، به سبک، به رسم
(عامیانه) گپ زدن، (دوستانه) صحبت کردن، اختلاط کردن
کار از کار گذشته است، امر ناخوشایند انجام شد (و دیگر نمیتوان کاری کرد)، حالا دیگر دیر شده است
برکت زمین، ناز و نعمت، تجملات
put the fear of god into (somebody)
(کسی را) حسابی ترساندن
واقعبین بودن، دنبال خواب و خیال نرفتن
واقعبین بودن، عقاید پادرهوا نداشتن
مرید (کسی) بودن، کوچک کسی بودن
دودل، نامصمم، مردد، دوبهشک، بر سر دوراهی، ناتوان در تصمیمگیری
کلاهبرداریکردن، حقه سوار کردن، دوز و کلک زدن
(در مسابقه یا عملیات رزمی یا بازرگانی و غیره) ادامه دادن (به فعالیت)، (بهطور موفقیتآمیز) دنبال کردن
از همه جلو بودن، در پیشاپیش بودن
(در آن واحد) به چند فعالیت پرداختن، با بیش از یک نفر یا یک کار سر و کار داشتن، (در مورد رابطهی جنسی) از هر چمن گلی چیدن
(عامیانه) بیش از یک معشوقه داشتن
تا پایان جنگیدن، تا دم مرگ نبرد کردن
(عامیانه - ناخوشایند) با انگشت به کسی حواله دادن
1- در کاری شرکت داشتن، دستاندرکار بودن 2- فضولی کردن، دخالت بیجا کردن
(عامیانه) 1- (نزد پلیس رفتن و کسی را) لو دادن 2- محل جنایت را تعیین کردن
کاملاً، ازسرتاپا
در پایان چیزی حضور داشتن، تا آخر (مسابقه و غیره) پایداری کردن
با انجام کارهای درخشان معروف شدن
در درجهی اول، اولاً
اولاً، در مرحلهی اول
fly (or show or wave) the flag
(با به احتراز در آوردن پرچم) حمایت خود را ابراز داشتن
به پشتیبانی از مرام (یا وطن و غیرهی خود) ادامه دادن
شخص یا کسی که برای مدت کوتاهی موفقیت یا شهرت دارد
1- زنده 2- حاضر (در محل)، موجود، شخصاً
(عامیانه - در مبارزات انتخاباتی و غیره) در میان جمع ظاهر شدن و با همه دست دادن و خوشوبش کردن
سرآغاز کاری شدن، کاری را افتتاح کردن
(در پارلمان و غیره) نطق کردن، (به نوبهی خود) سخنرانی کردن
1- برخاستن و سخنرانی خود را آغاز کردن 2- روی پهنهی رقص رفتن
(پارلمان و غیره) حال میتوانید سخنان خود را ایراد کنید.
1- در حین پرواز، در هوا 2- (عامیانه) هنگام شتاب
هرچیزی که ارزش یا کارآیی چیز دیگری را کم میکند.
دلقکبازی درآوردن، لودگی کردن
(در آغاز کار) در موقعیت بد، بهطورناجور
1- مهم یا برجسته (بودن)، در جلو قرار گرفتن، پیشی گرفتن 2- در دسترس
1- پدآفند کردن، (از دژ) دفاع کردن 2- (عامیانه - در غیاب دیگران یا هنگام نیاز شدید) کارها را اداره کردن، پاییدن، مواظب جایی بودن
از ترس قالب تهی کردن، زهره ترک شدن
گرفتن صدا به خاطر التهاب حنجره، گیرکردگی گلو
out of the frying pan into the fire
از چاله به چاه افتادن
(عامیانه) 1- دودستگی ایجاد کردن، دوبههمزنی کردن، فتنه کردن 2- به نتایج درخشان رسیدن (بهسرعت)
(شخص) در جایی آنقدر ماندن یا کار کردن که مثل در و دیوار و اثاثیه آنجا شدن
1- دهانگرمی، خوشسخنی 2- وراجی، پرحرفی
(عامیانه) تاب آوردن، خوب تحمل کردن، ظرفیت داشتن (تحمل شوخی یا سختی)
(عامیانه - انگلیس) دهنلقی کردن، سری را فاش کردن
خودشیرینی کردن، بازی درآوردن
عوام فریبی کردن، برای جلب محبوبیت هر کاری کردن
دارای برگ برنده، جلوتر بودن از رقبا یا همتایان (در حوزهی فعالیت یکسان)
(عامیانه) مقررات بازی را رعایت کردن، منصفانه رفتار کردن، مطابق رسم و اصول رفتار کردن
کار تمام است، امیدی به موفقیت نیست
to lead someone down the garden path
کسی را گمراه کردن، کسی را گول زدن
(عامیانه) گاز دادن، پا روی گاز گذاشتن
(عامیانه) اخراج کردن (شدن)، بیرون کردن
1- دعوت به مبارزه را پذیرفتن 2- دفاع از کسی (یا چیزی) را بهعهده گرفتن
به مبارزه طلبیدن، نفسکش طلبیدن
1- ماهیگیری 2- (مهجور) کفاشی
to look a gift horse in the mouth
از هدیهی دریافتی عیب گرفتن، دندان اسب پیشکشی را شمردن
(عامیانه) مشتبازی کردن، بکسبازی کردن
از بین رفتن، از مزه افتادن، هدر رفتن
(عامیانه) مدام در حرکت، پویا، فعال
مزیت، به عنوان سود، برای برتری
set the fox to watch the goose
گوشت را دست گربه سپردن
in the good (or bad) graces of
محبوب (یا منفور) بودن، مورد لطف (یا قهر)
1- به بالای سر بالایی رسیدن 2- بر مشکلات فائق شدن، کامیاب شدن
برخلاف میل یا طینت کسی، ناخوشایند، رنجهآور
وسیلهی شایعهپراکنی، حرف مفتزنی
to let the grass grow under one's feet
وقت را به بطالت گذراندن، فرصت را از دست دادن
to have one's foot in the grave
سالخورده و نزدیک به مرگ بودن، بهشدت بیمار بودن، در شرف موت بودن
to grease the palm (or hand) of
رشوه دادن، سبیل کسی را چرب کردن
(در مورد حیوانات شکار) چاقوچله، آمادهی شکار شدن
مردن
keep one's nose to the grindstone
سخت و مداوم کار کردن، بیامان کوشیدن، بکوب کار کردن، با تمام وجود تلاش کردن
cut the ground from under one (or one's feet)
استدلال کسی را خنثی کردن، عقیم گذاشتن
از پایین به بالا، کاملاً
آغاز شدن یا کردن، شروع به پیشرفت کردن
(عامیانه) زیاد انجام دادن، افراط کردن، زیادهروی کردن
suit (right) down to the ground
(عامیانه) کاملاً مناسب بودن
(عامیانه) آماده به کار قبل از ساعت اداری، دارای مزیت
(آمریکا- عامیانه) روشن کردن (موتور و غیره)، سرعت گرفتن
شتابزده عمل کردن، هولهولکی اقدام کردن، بدون فکر دست به عمل زدن، زودتر از موعد اقدام کردن
(عامیانه) مورد تهدید (بودن)، در معرض خطر (بودن)، با ضربالعجل روبهرو بودن
fall (or get) out of the habit (of)
عادتی را ترک کردن
hair of the dog (that bit one)
(عامیانه) مشروب الکلی که برای از بین بردن خماری صبحگاهی نوشیده میشود
fall (or get) into the habit (of)
خوگرفتن (به)، به عادتی دچار شدن
بخش کوچکی از، فقط کمی از
در معرض حراج
توسط، بهواسطهی کارهای، به دست
از یک سو، از طرفی، از یک نظر، از یک دیدگاه
از سوی دیگر، از طرف دیگر، از دیدگاه دیگر، از طرفی، از طرف دیگر، ولی، اما
(عامیانه) ناگهان خشمگین شدن، ناگهان هیجانزده شدن، از کورهدررفتن
see the handwriting on the wall
واقعهی بدی را پیشبینی کردن
قلق کاری یا چیزی را آموختن، اسلوب عملکرد (چیزی را) یادگرفتن، لم کاری را آموختن، عادت کردن به
اعانه گردآوری کردن (بهویژه در جلسه و غیره)
وارد مبارزه شدن، خود را نامزد انتخاباتی کردن
(عامیانه - هنگام مشروبخوری) تاته!، بده بالا!
صلح کردن، دست از جنگ کشیدن
دوباره به جنگ پرداختن
haul your wind (or haul to the wind)
(کشتی را) در جهت باد راندن
در دراز مدت
(کشتیرانی) درحالیکه سینهی کشتی بیشتر در آب فرورفته است تا عقب آن
from (the bottom of) one's heart
از ته دل، با کمال خلوص و صمیمیت
have one's heart in the right place
خوش قلب بودن، منظور بدی نداشتن
1- دارای کفشی که پاشنهاش نیاز به تعمیر دارد 2- کهنه، زهوار دررفته، قراضه، مندرس، فقیرانه
کمی پشت سر (کسی)، کمی بعد از (کسی)، در دنبال، متعاقب
1- دارای کفش یا جوراب سوراخدار (در پاشنه) 2- قراضه، کهنه، مندرس، بهدردنخور
(عامیانه) بیدلیل، همینطوری، بیخودی
scare (or beat, etc.) the hell out of someone
کسی را سخت ترساندن (یا زدن و غیره)
(قرار گرفته در) پشت فرمان کشتی، زمامدار امور، در تصدی
سکان به دست گرفتن، زمام امور را به دست گرفتن، تصدی امری را به عهده گرفتن
این مکان و زمان، حالا، اکنون، زمان حال
به روش یا خط مشی (بهخصوصی) پایبند بودن
کهنسال، خیلی پیر، بسیار قدیمی
(عامیانه) 1- روبهزوال 2- (ارتش) غیبت بدون اجازه، غیرمجاز
1- بر سر کسی کوفتن 2- (با اصرار یا تکرار) در مغز کسی چپاندن، شیرفهم کردن
(عامیانه) گند بالا آوردن، موجب آبروریزی شدن، اثر بسیار بد داشتن
1- سرمقالهی روزنامهها را بهخود اختصاص دادن 2- ورد زبانها شدن، موضوع داغ روز شدن
(عامیانه) از جا دررفتن، (از شدت خشم) بهخود پریدن
همت بلند دار (که مردان روزگار از همت بلند به جایی رسیدهاند)
(عامیانه) با هزینه و تجملات زیاد
(عامیانه) در وضع بد مالی، (قسط یا وام و غیره) دارای دیرکرد، قرضدار
1- (عامیانه) زندان مجرد، زندان انفرادی 2- (فوتبال امریکایی) شکاف در خط دفاعی
نقش میزبان را به عهده داشتن (مهمانان را معرفی کردن و جام به سلامتی بلند کردن و غیره)
(گاو و گوسفند و غیره) زنده، ذبحنشده
(عامیانه) اخراج شدن، (از خدمت) منفصل شدن
(عامیانه) فارغالبال، رها، آزاد از دردسر
(انگلیس) در حال ارتکاب، غافلگیر، ناآماده
نفوس بد نزدن، (علیرغم دشواریها) امیدوار بودن
(بیسبال) پرتاب گوی از پایگاه سوم به دوم و از دوم به اول
دچار یک معما، مجبور به گزینش یکی از دو چیز بد
(امریکا - عامیانه) تلفن
(عامیانه) وحشتزدگی، دلهره
(عامیانه) بسیار خشمگین، از جا دررفته، برآشفته
سوار براسب و با سگ به شکار رفتن
برجستهترین (چیز یا شخص) در این زمان
صبح بسیار زود، ساعات اول پس از نیمه شب
مجانی، رایگان، به خرج مدیر رستوران (یا هتل و غیره)، به حساب میزبان
(عامیانه) در تلاش، سخت مشغول، در تقلا
(عامیانه) از مشکلات عبور کردن (یا گذشتن)، دشواریها را پشت سر گذاشتن
1- (بر مشکلات فایق شدن و) کاری را آغاز کردن 2- (در ایجاد آشنایی و صمیمیت) پیشقدم شدن، تعارف را کنار گذاشتن
(عامیانه) آره - داری درک میکنی!، منظور این است، حالا داری درست کار میکنی!
موضوع چیه؟ چهخبره؟، چیشده؟، چیه؟، منظور چیه؟، ایده چیه؟
idle hands are the devil's tools
دستهای آدم بیکار آلت شیطان هستند، شیطان برای آدم بیکار کار پیدا میکند.
(معمولاً به غلط) تصور کردن که، خیال کردن
1- وارد به کلیهی امور محرمانه، رازدار 2- در افکار درونی شخص
بنا به پیشنهاد، بهخاطر درخواست
به خاطر
have many (or several) irons in the fire
در چند فعالیت یا سودای مختلف دست داشتن
از فرصت استفاده کردن، تا تنور داغ است نان را چسباندن
تا تنور داغ است نان را چسباندن، تا آهن داغ است چکش کاری کردن، تا فرصت باقی است کاری را انجام دادن
1- (همهی پولهای انباشتهشده را) بردن 2- بسیار موفق شدن، بالاترین جایزه (و غیره) را به دست آوردن
فاش شدن دروغ، رو شدن چیزی، لو رفتن
درست آن چیزی است که لازم بود
کاری که فعلاً در دست است، کار فعلی، کار در پیش
(عامیانه) با شقاوت رفتار کردن، به قصد جان زدن یا حمله کردن و غیره
(عامیانه) از دیگری (یا دیگران) جلو زدن (از)، سبقت گرفتن (از)، پیشدستی کردن
(عامیانه) بهشدت در تحرک یا فعالیت
1- درست همان، عیناً 2- با این حال، معهذا
چشم و همچشمی کردن
(عامیانه) خاتمه دادن، بندآوردن، خفه کردن
شکست غیرمترقبه، عدم موفقیت شدید و ناگهانی
1- حاضر در موقع ذبح حیوان شکارشده 2- شاهد اوج یا پرهیجانترین مرحلهی هرچیز
عمل از روی حسن نیت که برای دیگری بسیار بدعاقبت است، بوسهی مرگآور، دوستی خاله خرسه، بوسه مرگ، ضربهی مهلک
(عامیانه) همه کس، هرچیز، یکجا، قلفتی
تسلیم شدن به کسی، سر تعظیم فرود آوردن، زانو خم کردن
وضع وخیم است، دو طرف آمادهی مشاجره و دعوا هستند، شمشیرها را کشیدهاند
twist (or turn) the knife in the wound
نمک روی زخم پاشیدن، بر عذاب کسی افزودن
(امریکا ـ بیسبال) با بردن مکرر موجب فراخوانی pitcher تیم حریف شدن
ازدواج کردن، وصلت کردن، عقد کردن
(عامیانه) محرم اسرار، آگاه به امور محرمانه
(گفتار و رفتار) تقریباً مستهجن
در حال فرار (بهویژه از دست پلیس)، فراری
فرار کردن، به چاک زدن
speak the same (or someone's) language
عقاید و سنتها (و غیرهی) مشترک داشتن، همزبان و همدل بودن
خارج از قدرت بشر، در دست خدا
در ناز و نعمت، در تجمل و رفاه
قطعیترین یا معتبرترین کلام یا مرجع
پس از ناراحتی نومیدی (و غیره) فایق شدن یا پیروز از کار درآمدن، خندهی آخر را کردن
laugh and the world will laugh with you; weep and you weep alone
خنده کن و دنیا با تو میخندد، گریه کن و هیچ کس با تو گریه نمیکند (مردم در شادی تو شریک میشوند، ولی در هنگام غم تو را تنها میگذارند)
laugh on the other side of one's face
(عامیانه) پس از انتظار شادی یا موفقیت و غیره با شکست و نومیدی مواجه شدن
1- آمرانه تعیین تکلیف کردن، دستور قاطع دادن 2- گوشمالی دادن
(پول یا اعتبار یا شهرت و غیره) گذاشتن، به مخاطره انداختن
مجبور به پیروی یا اطاعت بیچون و چرا کردن
(کسی را) کاملاً زیر مهارکشیدن، کاملاً مسلطبودن (بر کسی)
کار پرمخاطره (چون عاقبت آن معلوم نیست)، جهش در تاریکی
ناآرام بودن، ناشکیبایی کردن
(عامیانه) برای کسب آزادی بیشتر تقلا کردن، برای پاره کردن مهار خود کوشیدن
اصلاً، ابداً، نه حتی یک ذره
بدون اغراق بگویم، کمِ کم بگویم، در این حد بگویم، خلاصه و مختصر بگویم، دستِ کم، همینقدر بگویم که
let the chips fall where they may
هر چه باداباد
دقیقاً، حرفبهحرف، کلمه به کلمه
(عامیانه) روراست، رکوراست، راد
take the liberty of doing (something)
بدون اجازه کاری کردن
(انگلیس - عامیانه) کارد را به استخوان رساندن
افشا کردن، برملا کردن، پرده برداشتن، فاش کردن، آشکار کردن
(آمریکا- عامیانه) کمکاری کردن، تعلل کردن
1- متهم به دروغگویی کردن 2- دروغ بودن چیزی یا دروغگویی کسی را ثابت کردن
(معمولاً در جملههای منفی) حتی به قیمت جان، هرطور که شده، به جان خودم قسم
(امریکا- عامیانه) فاحشگی، حرفهی روسپیگری
(امریکا- عامیانه) زندگی پرتجمل، زندگی مرفه
کاملاً مثل نمونهی اصلی و زنده، عیناً، درست
با در نظر گرفتن، نظر به، از نقطه نظر
light at the end of the tunnel
کورسوی امید، روزنهی امید، نوری در دل تاریکی، امید به بهبود و یا اتمام اوضاع دشوار (پایان شب سیه، سپید است)
آشکار شدن، برملا شدن، اعلام شدن
1- منگ، گیج 2- احمق، سفیه، کم عقل
lightning never strikes twice in the same place
هیچ رویدادی به همان شکل سابق تکرار نمیشود
و غیره، قس علیهذا
like blazes (or crazy or the devil, etc.)
(عامیانه) با کمال شدت یا سرعت یا اشتیاق
در بهتر کردن چیزی عالی کوشش بیهوده کردن
(عامیانه) منتها درجه، به غایت، حد نهایت
1- همهجا، هرجا 2- در هر مرحله (از رویدادها)
در آینده، بعداً
حد (برای چیزی) معلوم کردن، خط و نشان کشیدن
خط دفاعی را حفظ کردن، عقبنشینی نکردن، به مقاومت ادامه دادن
1- (پول) پرداختن، سلفیدن 2- رک و راست حرف زدن 3- (شهرت یا مقام و ... خود را برای کاری) به خطر انداختن
آدم نیرومند یا سرشناسی را در محل قدرت خودش مورد حمله یا مخالفت و غیره قرار دادن
بخش عمدهی چیزی
با دقت گوش فرا دادن
پیر، سالخورده، شکسته
لب مطلب، جان کلام، خلاصهی داستان، راستش را بخواهی
غلو کردن، بزرگ جلوه دادن
(عامیانه) 1- آزاد، غیرمحبوس، ول 2- مشغول عیش و عشرت
(عامیانه) همه، (به صورت) یکجا، چکی
بهخاطر، بهواسطه، به عشق
(فریاد) از ته دل، با صدای بسیار بلند
(قدیمی) کمین کردن، (در خفا) به انتظار کسی نشستن
در موقعیت بسیار بدی قرار دادن، در معرض خطر (و غیره) قرار دادن
(عامیانه) 1- (برای موفقیت) کوشیدن 2- درصدد یافتن معشوق یا رفیق بودن
a man is known by the company he keeps
انسان را از روی دوستانش میتوان شناخت.
ارزش مرد به رفتار اوست
آموخته از بدو زندگی، خوگرفته از زمان تولد، طبیعتاً مناسب برای
(شهر یا محلی را) مشهور کردن، شناساندن
(عامیانه) قمار بزرگ کردن، به امید سود زیاد ریسک کردن
1- (نشانه گیری به آماج) خطا، به هدف نخورده 2- نامربوط
1- به هدف زدن 2- کامیاب شدن، موفق شدن 3- حق داشتن، محق بودن، درست درآمدن
(ندا - حاکی از شگفتی توام با تمسخر یا تحقیر یا کنایه) نه بابا!، خدا به داد برسد!
1- ناکامیاب شدن یا بودن، موفق نشدن 2- دقیق نبودن، به هدف نزدن
1- به هدفنخورده 2- نامربوط، بیربط
مبارزه کردن، دست و پنجه نرم کردن
the meek shall inherit the earth
(انجیل) دنیا از آن افتادگان خواهد بود
there is more to it than meets the eye
از آنچه در ظاهر به نظر میرسد بیشتر است، باطن امر پردامنهتر از ظاهر آن است
تا آنجا که به یاد دارم
(بهویژه در مورد زخم و بیماری) رو به بهبود، درحال خوب شدن
در معرض ...، اسیر ...، دستخوش ...
(عامیانه) معنی اشاره یا پیام یا عملی را فهمیدن
تا پاسی از شب بیدار ماندن و کار کردن، دود چراغ خوردن، تا دیروقت بیدار ماندن و کار کردن
the pen is mightier than the sword
قلم از شمشیر نیرومندتر است.
(در مورد ذرت و گندم و غیره) نارس، سفت نشده
(بهویژه در امور آموزشی) از آزمون سخت (گذشتن)
توافق، همفکری
تا آخرین لحظه، تا همین دقیقه، آخرین مد
(قدیمی - عامیانه) دلدار خود را رد کردن (یا از سوی دلدار خود رد شدن)، ترک معشوق کردن
(عامیانه) 1- جزو برندگان (مسابقهی اسبدوانی و غیره) 2- پولدار، موفق
(عامیانه) درست، عیناً، کاملاً
بلندهمت بودن، همت بلند داشتن
حداکثر استفاده را بردن از، از فرصت استفادهی کامل بردن
از روی عادت یا رسم ولی بدون اشتیاق کاری را کردن، رفع تکلیف کردن
(عامیانه) دارای لبولوچههای آویزان، خیط، ناخشنود، گرفته
on the wrong side of one's mouth
با ندامت، با پشیمانی
(عامیانه) در تحرک، فعال، پرکنش
دم فرو خواهم بست (یا ببند)، سکوت کامل
عواقب اعمال خود را چشیدن، با پیامد ناخوشایند عملی مواجه شدن، عقوبت کار خود را پذیرفتن، پای لرز خربزه نشستن
انتظارات را برآورده کردن، از عهدهی کاری برآمدن، بهخوبی کاری را انجام دادن
گل گفتی، زدی تو خال (حق مطلب را به درستی ادا کردن) ( وضعیت مشکلی را بهصورت دقیق شرح دادن)
آشکارا و محکم خطمشی خود را اعلان کردن
فوراً، بیوقفه
necessity is the mother of invention
نیاز مادر اختراع است، احتیاج موجب ابداع میشود
(عامیانه) سخت تنبیه شدن، مورد نکوهش قرارگرفتن
this, our, etc. neck of the woods
این حوالی، این دوروبر، این اطراف، این منطقه، این ناحیه
(عامیانه) هو کردن، اذیت کردن، سیخونک زدن
(عامیانه) معتاد به مواد مخدر
(عامیانه) نزدیک (به محلی)، در مجاورت
درحدود، تقریباً
1- از تور رد شدن یا فرار کردن 2- از دستگاه ایمنی یا مالیاتی و غیره رد شدن (و گرفتار نشدن)
never look a gift horse in the mouth
دهان (یا دندانهای) اسب پیشکشی را بررسی نکن(نمیشمارند)، از هدیه خردهگیری نکن
هرگز از مرده بدگویی نکن
نامزد بعدی این شغل
درست بهموقع، سربزنگاه، سروقت، درست بههنگام
(لباس) شیکترین حالت ممکن، بالاترین درجه، پوشیدن لباسِ چشمنواز و رسمی
(انگلیس - عامیانه) 1- با توافق رسمی و بدون جروبحث، (به تصویت رسیده) با سرتکان دادن حضار 2- نسیه، پسادست، (خرید)قسطی
فعلاً، حال، اکنون، ایندفعه، برای اینبار
(عامیانه) درست، روی هدف، کاملاً صحیح
مغبون شدن، (برای چیزی) زیادی پول دادن
جان کلام را ادا کردن، درست نوشتن یا گفتن یا انجام دادن
nothing could be further from the truth
کاملاً دروغ است، اصلاً اینطور نیست
1- به مقدار نامحدود، به توان نامحدود، به میزان بیکران 2- به شدت
1- (ارتش) به ترتیب شماره یا تسلسل 2- خودبهخود و بدون اندیشه، با بیفکری
the nuts and bolts (of something)
کارها یا اصول اولیهی چیزی
put obstacles in the way of someone
سر راه کسی مانع قرار دادن، (برای کسی) کار شکنی کردن، سد راه کسی شدن
از فرصت استفاده کردن، از عهده بر آمدن
از فرصت استفاده کردن، حق چیزی را ادا کردن، خوب از عهده برآمدن
کار خود را خوب انجام دادن، از عهدهی برخورد با چیزی بر آمدن
احتمال این است که، به احتمال زیاد
(انگلیس - عامیانه) چه اهمیتی دارد، مگه چی شده، خب حالا چی
بهترین دفاع حمله است (به دشمن نباید امان داد)
دور ولی در معرض دید، دور و دردسترس، در آیندهی نامعلوم، حصولپذیر، دستیافتنی
رشوه دادن، سبیل (کسی را) چرب کردن
جریان کارها را روان و خوب کردن، عاقلانه عمل کردن
آدم قدیمی مسلک، محافظهکار، گذشتهگرای
an ostrich with its head in the sand
(شترمرغی که سرش را زیر شن میکند و فکر میکند کسی او را نمیبیند) شخصی که واقعیت را نمیبیند
one rotten apple spoils the barrel
(یک سیب گندیده جعبهی سیب را فاسد میکند) یک بز گر گله را گر میکند
اخیراً، چند روز (یا شب) پیش
(عامیانه) درحال دشمنی، (در) شکرآب، قهر، خشم
در سرتاسر جهان
(در) سرتاسر جهان
در پشت سر رهبر یا پیشگام، نفر بعد از نفر اول (دوم یا سوم و غیره)
رهبری کردن، آهنگ حرکت (یا پیشرفت و غیره را) تعیین کردن، پیشاهنگ شدن، پیشگام شدن
(عامیانه) دارای سهمی از رشوههایی که کلانتری محل دریافت میکند
سرخر بزرگ، مزاحم، ناخوشایند
(عامیانه) در شهر راه افتادن و عیاشی کردن، در شهر خوش گذرانی کردن
برنده شدن یا بودن، جایزه را بردن
به شکست خود اعتراف کردن، به برتری دیگری اعتراف کردن
(امریکا) سخت نکوهش کردن، سخت انتقاد کردن
push (or press) the panic button
(امریکا - عامیانه) هول کردن، با دستپاچگی (و بدی) کاری را انجام دادن، وحشتزده شدن
not worth the paper it's written on
(قرارداد یا دستنوشته) بیاعتبار، بیارزش
بیشتر، اغلب، معمولاً
on the part of one (or on one's part)
1- تا آنجایی که به کسی مربوط میشود 2- از سوی، از طرف (کسی)
غیرمتداول، مربوط به گذشته، غیرمعمول
دوران عیش و نوش تمام شده و حالا موقع کار است
1- تشویق، تحسین، تسلی 2- تشویق کردن، تحسین کردن، تسلی کردن
he who pays the piper calls the tune
کسی که مزد فلوتزن را میدهد، حق انتخاب آهنگ را دارد، اختیار با کسی است که هزینه یا مسئولیت را تقبل کند
اجیر، مزد بگیر، مزدور
باید اجر زحمات دیگران را بدهی، قدرشناس باش
pay through the nose (for something)
مغبون شدن، (در خرید) گول خوردن
(عامیانه) ممر درآمد یا ثروت یا موفقیت را کشف کردن، کامیاب شدن
نظم عمومی را حفظ کردن، نظم و قانون را رعایت کردن
(انگلیس - بیشتر در مورد جامه) از پیش دوخته شده، آماده
اصلاً فکرش را هم نکنید!، در فکرش نباش (نباشید)!
بهصورت، به جای، در نقش
(عامیانه) میفهمی؟، سرت میشه؟، حالیت میشه؟
دخیل (یا نا دخیل)، وارد (یا ناوارد) در وضعیت
روی دادن، ظاهر شدن
چیزی را بدتر از آنچه هست پنداشتن یا جلوه دادن
(عامیانه) قرص ضدآبستنی، داروی جلوگیری (از آبستنی)
(انگلیس) با دشواری یا در آخرین لحظه شکست دادن
(عامیانه) سالم، خوشبنیه، سر و مر و گنده
حاصل اعمال خود را چشیدن
(انگلیس - عامیانه) ناراحت کردن، متنفر کردن، بیزار کردن
(انگلیس - عامیانه - زننده) مسخره کردن، (کسی را) دست انداختن
(عامیانه) بدترین جا یا کار یا موقعیت یا چیز
(عامیانه) از این بدتر، بدتر اینکه...، از همه بدتر
(as) plain as the nose on one's face
آشکار، هویدا
(دزدان دریایی با اسیران چنین میکردند) بستن چشم و وادار کردن به راه رفتن روی الواری که از کشتی به بیرون امتداد داشت
play both ends against the middle
1- از این شاخه به آن شاخه پریدن 2- (رقیبان را) بههم انداختن، تفرقه انداختن
(در بورس سهام) خرید و فروش کردن
سوگند ترک مشروبات الکلی را خوردن
1- خاموش کردن دستگاهی که بیمار لاعلاج را زنده نگه میدارد 2- به پایان رساندن، تمام کردن
(معمولاً پس از فکر طولانی و تردید) کاری را شروع کردن، دل به دریا زدن، دستبهکار شدن
در آستانهی، در شرف، درحال (انجام)، نزدیک به
نامربوط (به مطلب مورد بحث)، غیروارد، بیربط
در آستانهی، در شرف، درحال (انجام)، نزدیک به
مفید، دقیق، سرراست، درست، بههنگام، بهجا، بهموقع، سزاوار
(عامیانه) پیشنهاد ازدواج کردن، خواستگاری کردن
the pot calls the kettle black
دیگ به دیگ میگه روت سیاه
خیابانها را متر کردن، خیابانها را گز کردن، خیابانها را گشتن (معمولاً برای یافتن کار و غیره)
وضع بد را بدتر کردن، روی آتش بنزین ریختن
قدرت پشتپرده، شخص نیرومندی که پشتپرده و به نام دیگری کار میکند
(کنایهآمیز) از ما بهتران، مصادر امور، گردنکلفتها
در محک آزمایش قراردادن، در معرض سنجش قرار دادن
the proof of the pudding is in the eating
مشک آنست که خود ببوید نه آنکه عطار گوید
پیشدستی کردن، زودتر ضربه زدن
از نژاد شاهان یا بزرگان، شهتبار، بزرگزاده
مقام شاهی، مقام شامخ، بلند پایگی
بدون ثابت کردن چیزی آن را صادق فرض کردن و مبنای استدلال یا اظهار بعدی قرار دادن
نامربوط به موضوع مورد بحث
بهسرعت آغاز کردن، زود واکنش نشاندادن
محرمانه، زیر جلی
(لباس) پیش دوخته
(عامیانه) صحبت دوستانه کردن، اختلاط کردن
مد، گرایش جنونآمیز، ولع، باب روز
1- منحرف شدن، گمراه شدن 2- دیوانه شدن
get a rap on (or over) the knuckles
(عامیانه) مورد نکوهش یا گوشمالی قرار دادن
give someone a rap on (or over) the knuckle
(عامیانه) کسی را نکوهش یا مجازات کردن
1- دستنخورده، بکر، طبیعی، پردازش یا پرداختنشده 2- لخت و پتی، عریان
همت و هدف عالی داشتن، تلاش برای انجام کار دشوار، اهداف بلندپروازانه
به حالت آمادهباش، مهیا، آمادهی عمل
(عامیانه) 1- هدیه دریافت کردن، زیر بار منت بودن، مدیون بودن 2- هدف یا طعمهی حمله یا تجاوز بودن 3- (ورزش) پاس گیریکردن، بهعنوان گیرندهی پاس عمل کردن
put (or set) the record straight
رفع سوء تفاهم کردن، شرح صحیح چیزی را دادن
بدهکار، مقروض، متضرر
با شکوه تمام پذیرایی کردن
to redress the balance (or scales)
عدالت برقرار کردن، حق را به حقدار رساندن
(امریکا - عامیانه) بیدرنگ، بدون تردید
همراه ولی نه درگیر در عمل
زیردریایی را برای زیر آب رفتن آماده کردن
دستور پایین آوردن پرده را دادن
به پایان رساندن
(عامیانه) موفق شدن، به کامیابی رسیدن
دستور بالا بردن پرده را دادن
آغاز کردن
(انگلیس) در مورد رفتار بد هشدار دادن، هند تمام کردن
مورد ظلم و جور قرار دادن، نارو زدن
(امریکا) به زندان، به ندامتگاه، در زندان
(چیزی را) آغاز کردن، راه انداختن
آخرین مشروب قبل از عزیمت
ولگرد شدن، ولگردی کردن، خانه به دوشی کردن
the road to hell is paved with good intentions
راه جهنم با نیتهای خوب سنگفرش شده است
(عامیانه) 1- در معرض نابودی، دستخوش خطر 2- ورشکسته، بیپول 3- (مشروب الکلی) با یخ (ولی بدون افزودن آب)
(امریکا - عامیانه) قاچاقی سوار قطار باری شدن
(عامیانه) جماع
(بهویژه در تئاتر) بیاختیار خندیدن
(عامیانه) 1- (برای کاستن از شدت ضربه) در جهت ضربه خود را عقب کشیدن 2- در مقابل ناملایمات نرمش داشتن
1- بسیار خشمگین شدن 2- (قیمتها) بسیار بالا رفتن
(عامیانه) 1- (از خشم یا شادی و غیره) سروصدا به پا کردن 2- (شدیداً) شکایت کردن، (بلند) شکوه کردن
جای بلند، فلات (بهویژه فلات تبت)
ارباب بودن، سروری کردن، حکومت کردن، اداره کردن
(عامیانه) راه و چاه را بلد بودن، به رموز کار آشنا بودن
1- (مشتزنی) ضربهخورده و پرتشده بر نردهی طنابی 2- (عامیانه) در شرف تباهی، بیچاره
پایان صبر و حوصله یا استقامت یا چارهجویی، رسیدن کارد به استخوان
a rotten apple spoils the barrel
یک بز گر گله را گر میکند
(گوهر) نتراشیده، صیقلشده، پرداختنشده، به حالت اولیه، ناتمام، بهصورت پیشنویس
(سالن تئاتر و غیره) دارای صندلی در چهار طرف صحنه
(مجسمه) سهبعدی (نه حک شده روی صفحه)
واقعینما
rub someone's nose in it (or in the dirt)
با تذکر خطاهای قبلی کسی را تنبیه یا تحقیر کردن
خلاف میل کسی کار کردن و موجب آزردگی یا خشم او شدن
(عامیانه) اثر شانس خوب یا بد، بخت خوب، بخت بد
مقررات را کش دادن، تبعیض قائل شدن
در آغاز، در ابتدا، در کوتاه مدت
درحال دویدن
در تکاپو، سخت مشغول
درحال فرار، درحال عقب نشینی
(فوتبال و بسکتبال و غیره - در اواخر مسابقه) توپ را کنترل کردن، وقت کشی کردن
در (یا حذف شده از) مسابقه، دارای (یا فاقد) شانس برد
(عامیانه) اخراج شدن، (از خدمت) منفصل شدن
خوابیدن، کپهی مرگ گذاشتن، کپیدن، به رختخواب رفتن، به بستر رفتن
1- نشسته برزین 2- در قدرت، صاحب قدرت، مصدر حکومت
در صدر میز (یا در پایین میز)، در مقام شامخ (یا در مقام پایین)
(انجیل) صالح و خوب، نیکومنش
بههمینطریق، بههمیندلیل، همینطور
به همین دلیل، بنابراین، همینطور
عیناً یکجور، همان
1- همان آش و همان کاسه 2- چیز مکرر
(آمریکا - عامیانه) مست
what is sauce for the goose is sauce for the gander
هر چیزی که برای یک نفر مجاز است باید برای دیگران هم مجاز باشد
با موفقیت کار مشکلی را انجام دادن، به داد رسیدن
فرمان آغاز را دادن، دستور (شروع به کاری را) دادن
تعیین کردن، تصمیم گرفتن، معین کردن، معلوم کردن
ظاهر شدن، فرارسیدن، هویدا شدن، وارد شدن
(عامیانه) 1- حضور داشتن 2- شرکت کردن، (در کاری) فعالیت کردن
on the scent of something (or somebody)
در شرف پی بردن به چیزی، نزدیک به چیزی
put (or throw) somebody off the scent
(بهویژه با دادن اطلاعات غلط) گمراه کردن، موجب پی گم کردن شدن
به بخش کوچکی پرداختن، بهطور سطحی بررسی کردن، بهصورت اجمالی بررسی کردن، ناخنک زدن
put the screw on (or to) somebody
(با تهدید و غیره) وادار کردن، تحت فشار گذاشتن
از راه کار در کشتی امرار معاش کردن، ملوانی کردن
(چیزی را) قطعی کردن، نهایی کردن، (به چیزی) قطعیت بخشیدن، مهر تأیید (بر چیزی) زدن
by the seat of one's (or the) pants
(عامیانه) با ابتکار شخصی (نه طبق برنامه یا به کمک دستگاههای خودکار)
separate the sheep from the goats
آدمهای خوب را از بدها مجزا کردن یا تمیز دادن
separate the wheat from the chaff
انسانها یا چیزهای پرارزش را از کمارزشترها جدا کردن
ابنالوقت بودن، نان را به نرخ روز خوردن
1- به تاریکی، به درون سایه 2- دچار تنزل رتبه یا گمنامی
در خطر چیزی، محکوم به چیزی
(از نظر سن) بیش از
(عامیانه) گول خوردن
the real thing (or the real mccoy)
(شخص یا چیز) اصیل، واقعی
(عامیانه) کسی را گول زدن، چپاندن، (به کسی) انداختن
give someone (or something) the shake
(عامیانه) قال گذاشتن، از شر کسی راحت شدن، از گیر کسی فرار کردن، از سر باز کردن
1- (در اصل) عصر 2- سر شب
همه، همهی آن چیز یا آن معامله، سر و ته
بیمصرف، کنار گذاشته، ناکارا، فاقد کارآرایی، بهدردنخور
beat (or kick) the shit out of (someone)
(عامیانه) (کسی را) کتک جانانه زدن، له و لورده کردن
(عامیانه) تا خرخره در گه، سخت گرفتار، سخت بدبخت
scare the shit out (of someone)
(عامیانه) کسی را سخت ترساندن، زهره ترک کردن
(عامیانه) هنگام بحران، وقت سختی
وضعیت معکوس شده است، وضع کاملاً تغییر کرده است
محلی که کفش پا را میزند، (مجازی) منبع گرفتاری یا صدمه یا دردسر
the shoemaker's kids always go barefoot
کوزهگر از کوزهشکسته آب میخورد
عجولانه یا بدون فکر عمل کردن یا حرف زدن، نسنجیده کار کردن
1- (قمار) موجودی خود را شرطبندی کردن، رست زدن 2- حداکثر کوشش را کردن
(امریکا - عامیانه) 1- (پوکر) رست زدن، همهچیز را یکباره به خطر انداختن 2- سخت کوشیدن، بهشدت تقلا کردن
مغبون شدگی
وسیلهی قوت قلب و کمک در هنگام سختی، آمپول نیروبخش
1- دستور دادن، فرمان دادن 2- کارها را سرپرستی کردن، اداره کردن
put one's shoulder to the wheel
با جدیت کار کردن، جد و جهد کردن
1- (ضربهی مشت و غیره) مستقیماً از شانه به جلو، سرراست 2- رک، صاف و پوستکنده
put (or get) the show on the road
(عامیانه) دست به کار شدن، کار را آغاز کردن
کسی را بیرون کردن (از اتاق یا خانه و غیره)، عذر کسی را خواستن
کسی را (دریافتن راه یا آدرس) راهنمایی کردن
(در نمایش و غیره - سایر بازیگران را) تحتالشعاع قرار دادن
(بهویژه در تئاتر) خود را مرکز توجه تماشاچیان کردن، دیگر بازیگران را تحتالشعاع قرار دادن
(باوجود مشکلات و غیره) کار را باید ادامه داد
(بهواسطهی شلوغی و عدمنظم) از قلم افتادن یا انداختن، گم کردن یا شدن
(عامیانه) غایب (بهواسطهی بیماری)، جزو بیماران
سوگلی کسی، محبوب کسی، مورد محبت و لطف کسی
هوادار، طرفدار
مورد بیلطفی کسی، مورد غضب کسی
(عامیانه) با چتر نجات (از هواپیما) پریدن
شکوه کردن، (بدبینانه یا یأسآمیز) حرف زدن
(شخص یا رویداد) بههمزنندهی خوشی، عیشزدا
اسرار مگو، رسوایی مستور
(عامیانه) شکست خوردن، روبه نزول بودن
(عامیانه) ناکام کردن، موجب شکست شدن
با چنگ و دندان، با هزار ضرب و زور، با هزار بدبختی، با دشواری بسیار، بهسختی، (برنده یا کامیاب) با برتری ناچیز، با امتیاز کم
حد ندارد، تا دلت بخواهد، حد و حصری برآن متصور نیست، هیچ محدودیتی وجود ندارد و هرچیزی امکانپذیر است، بسیار زیاد
بیحدوحصر، تا عرش، بسیار بسیار
1- تو گوشی، سیلی 2- توهین، خوارشماری، تودهنی
(به منظور تشویق و غیره) دست بر شانه یا پشت کسی زدن
اصلاٌ نمیدانم، کوچکترین اطلاعی ندارم، روحم خبردار نیست
ابداً، اصلاً، بههیچوجه
از گیر کسی فرار کردن، فلنگ را بستن، جیم شدن
رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود
slow off the mark (or slow on the uptake)
کندفهم، دیرفهم
مخفیانه، پنهانی، بهطور سری
1- حروف چاپی ریز 2- مطالب ریزی که پشت قراردادها و بیمهنامهها نوشته میشود
خطر پنهان، دوست خیانتکار، مار خوش خط و خال، گرگ در لباس میش، آدم موذی
(عامیانه) 1- زکام، سرماخوردگی 2- (در اثر گریه) فن فن
(عامیانه) زکام، سرما خوردگی (the sniffles هم میگویند)
میهن، وطن، موطن، زادگاه (بهویژه در اشاره به ایرلند)
مرده و دفنشده، زیر خاک سیاه
احمق، کله خشک، ابله
sometimes one can't see the wood for the trees
گهگاه درختها نمیگذارند آدم جنگل را ببیند
(معمولاً غیرعمدی و ناخودآگاه) رازی را افشا کردن، قضیهای را لو دادن، دهنلقی کردن، بند را به آب دادن، پتهی کسی را روی آب ریختن، رازی را برملا کردن
(بهویژه مشتزنی) تسلیم شدن، به شکست خود اعتراف کردن
(عامیانه) به رئوس مطالب پرداختن، مطالب عمده را مورد بحث قرار دادن
(عامیانه) نیاز مبرم یا خواستهی شدیدی را اقناع کردن، برآوردن، به هدف خوردن
1- در محل ذکرشده 2- فوراً، بیدرنگ 3- (عامیانه) گرفتار، در وضع بد، تحت فشار 4- (عامیانه) در خطر، در خطر مرگ
(انگلیس - عامیانه) 1- (قدیمی) در گرو 2- ورشکسته، مفلس 3- آبستن
با عجله، غفلتاً، بیمقدمه، بدون نقشهی قبلی
وضعیت را ارزیابی کردن، جوانب را سنجیدن
از پشت به کسی خنجر زدن، به اعتماد کسی خیانت کردن
1- ورق جور کردن (بهطور تقلبآمیز) 2- قرار و مدار سری گذاشتن، گاوبندی کردن
زمینه را برای چیزی مهیا کردن، مقدمهی چیزی بودن
(دادگاه) در جایگاه شهود قرار گرفتن و شهادت دادن
1- به صورت کسی خیره شدن، به کسی براق شدن 2- روبهرو شدن با، مواجه شدن، رودررو شدن
start off on the right (or wrong) foot
سنگ اول را درست (یا کج) گذاشتن، از آغاز درست (یا غلط) عمل کردن
(عامیانه) هشیار، با عرضه، لایق، کارآمد
در عیبجویی یا گناهنمایی پیشقدم شدن
از هیچ اقدامی فروگذار نکردن
به کاسبی رسیدن، دکان را پاییدن
نشانهای از آینده که احتمال دارد به وقوع بپیوندد، اشارهای جزئی به تحولات احتمالی آینده
the last straw (that breaks the camel's back)
آخرین کاه (که کمر شتر را میشکند)، رسیدن کارد به استخوان، تجاوز از حد
(انگلیس - عامیانه) لخت و پتی کردن یا شدن
(عامیانه) درست خودش است!، درست همین!
جای برجسته یا موردعلاقه، موقعیت خوب
در این جهان، در دنیا
گول خوردن، باور کردن، ملعبه شدن
طبق مد امروز، متداول
خلاف جهت رودخانه حرکت کردن، خلاف رسم یا خواستهی مردم و غیره عمل کردن
get into the swing of something
به چیزی آشنا شدن و از آن لذت بردن
1- با شمشیر کشتن 2- قتل عام کردن
هزینه یا صورتحساب و غیره را پرداختن
گزینهی قابلانتخاب، گزینهی بحث برانگیز
وضعیت را معکوس کردن، ورق را برگرداندن، اوضاع را دگرگون کردن
رشوه، زیرمیزی، عمل مخفیانه
تحت بررسی، در دست مطالعه
دارای عیوب و نواقص مشابه، از یک قماش
هر چهقدر هم که پاداش آن باشد
armed (or dressed) to the teeth
کاملاً مسلح (یاملبس)
1- در برابر، در مقابل، رو در روی (چیزی) 2- در مبارزه با، در مقابله با، در مصاف با
در مقابله با، رو در رو با، در برابر
از خطر جان به در بردن و برای دیگران گزارش دادن
(عامیانه) حرفهایت را باور نمیکنم!، کم دروغ بگو!
tell the truth and shame the devil
حتی اگر بهضررت تمام میشود راست بگو
آشکارا به همه اعلام کردن، به جهانیان گفتن
راستش را بخواهی (بخواهید)، راستی
آزمودن، در بوتهی آزمایش قرار دادن
در اثر مرور زمان ارزش خود را ثابت کردن، خوب دوام آوردن
کارد کسی که به استخوان رسیده، در سرحد بیتابی، جان به لب رسیده
غصهی کار شده را نباید خورد
کم (بودن)، نایاب (بودن)، معدود (بودن)
عمل یا چیز بیاهمیت که طلیعهی اعمال مهمتری است
مطلب عمده این است که
(عامیانه) درست است!، صحیح میفرمایید!، عیناً!
جلو موج چیزی را گرفتن
وضع را کاملاً عوض کردن، جریان را معکوس کردن
در موقعیت خطرناک گیر کردن، راه پسوپیش نداشتن
شب را به میگساری و پایکوبی گذراندن
قدیمی مسلک، عقبافتاده، امل، از حال بیخبر
سلام و تعارف کردن
نمونهی کوچکی از مشکلات بزرگتر و پنهان
راستش را بخواهی، بهراستی
(معمولاً علیرغم میل و خواستهی باطنی) تابع دستورات بودن، فرمانبرداری کردن، سربهراه بودن
صلح کردن، دست از جنگ کشیدن
on the tip of one's (or the) tongue
در شرف گفتن یا گفته شدن، برسر زبان (گیر کرده)
سرتاپا مسلح، کاملاً مسلح
پیر، بیشتر از سن معمول (برای انجام کار بهخصوص)
(عامیانه) از محل درآمدهای ناخالص
سرسری، نسنجیده، همین جوری
argue the toss (about something)
(انگلیس - عامیانه) دربارهی چیز کماهمیت جروبحث کردن
امتحان کردن، آزمودن، محک زدن
(عامیانه) سپر افکندن، لنگ انداختن، تسلیم شدن
(امریکا - عامیانه) گردش و تفریح در شهر
در (یا خارج از) مسیر، مربوط (یا نامربوط) به موضوع، متوجه (یا منحرف از) هدف
محلهی فقیرنشین، محلهی بد شهر
بدون تقاضا یا برنامهی قبلی، بیمقدمه
در صحنهی نمایش ظاهر شدن، بازیگری کردن
به نتیجهی مطلوب رسیدن، مؤثر بودن
همهی دوز و کلکها، هر کار لازم برای رسیدن به موفقیت
(عامیانه) 1- تند دست در تیراندازی 2- هشیار، فرز، تندکار، زرنگ، زبل
رقصیدن، پایکوبی کردن
(عامیانه) 1- پیدرپی، متوالی، پشت سرهم
2- در فعالیت دایم، در حال دوندگی
(عامیانه) اسهال، به ریق افتادن، ریق زنی
trust everyone, but cut the cards!
به همه اعتماد کن؛ ولی ورقها را هم خوب بر بزن!
واقعیت اغلب دردناک است
(عامیانه) تباه شدن، بدفرجام شدن، به هم خوردن
(امریکا - عامیانه) تلویزیون
اداره کردن، سرپرستی کردن، آقا بالا سر بودن، زمام در دست داشتن
(عامیانه) به مبلغ، به میزان، به تعداد
درست پیشبینی کردن
take a turn for the better (or worse)
(بهویژه بیماری) رو به بهبود (یا وخامت) گذاشتن
با دم شیر بازی کردن
uneasy lies the head that wears the crown
سری که تاج دارد آرام نمیخوابد، اشخاص پرمسئولیت زندگی پرتلاطمی دارند
(عامیانه) بیشیلهپیله، بیپردهپوشی، صادقانه
تا بناگوش، (قرض یا گرفتار یا کار و غیره) تا خرخره
چیره شدن، مستولی شدن
(امریکا - عامیانه) دارای فهم سریع (یا آهسته)، تند (یا کند) ذهن
راهبه شدن، تارک دنیا شدن
مایهی صد من شیر، باعث همهی دردسرها، گناهکار اصلی
(عامیانه) دهات، جاهای دورافتاده، بیخ گور سیاه
things that go bump in the night
چیزهای عجیبوغریب و ترسآور
بسیار دوست داشتن یا تحسین کردن، نور چشم خود دانستن
those who don't learn from the past are condemned to repeat it
آنان که از تاریخ درس نمیآموزند محکوم به تکرار آن هستند
(عامیانه) مخکار، چیزی که کاملاً بهدرد میخورد
(امریکا - عامیانه) معتاد به الکل که اعتیاد را رها کرده است
ترک الکل، عدم مصرف مشروبات الکلی
1- در عقب (چیزی )، دنبال، دنباله 2- در اثر، پیامد، درنتیجهی
(در اثر درد یانگرانی و غیره) در اتاق پس و پیش رفتن، در اتاق راه رفتن
(عامیانه) در تنگنا قرار دادن، عاجز کردن، در موقعیت بد قرار دادن
(عامیانه) کاملاً خشمگین کردن، (از شدت خشم یا آزردگی ) بیتابی کردن
(عامیانه) 1- تسلیم شدن، شکست خوردن، 2- ورشکست شدن
راه فرار نداشتن، در شرایط سخت قرار گرفتن، در دردسر افتادن، در تنگنا بودن، سخت گرفتار بودن، مستأصل بودن، راه برگشت نداشتن
(عامیانه) 1- خل، دیوانه 2- غیرعادی، عجیبوغریب
(عامیانه) 1- دیر یا زود معلوم شدن 2- خود به خود معین یا حل شدن
آزمودن، اکتشاف کردن، مزهی دهن کسی را فهمیدن، (کاری را) بهطور آزمایشی انجام دادن
کاری که شده است و قابلجبران نیست، کاری که از کار گذشته است، زیان و غیره که غصه خوردن دربارهی آن بیفایده است، عمل انجام شده
1- سرتاسر، از اول تا آخر، تا آخرین حد یا محل 2- کاملاً، صددرصد
نابود شدن، دچار همان سرنوشت شدن
1- سرمشق بودن، نمونه بودن 2- پیشگام بودن، پیشاپیش حرکت کردن
1- در شرف موت، درحال مرگ 2- روبهزوال، درحال از مد افتادن
کنار گذاشتن، انبار کردن، صرفنظر کردن
(عامیانه) رئیس خانواده بودن، (در خانواده) تصمیمگیری را بهعهده داشتن
ناخوشاحوال، چاییده، مریضاحوال، دچار کسالت، کسل
صدای بسیار بلند ایجاد کردن، آسمان را به غرش در آوردن
(عامیانه) بیتجربه، ناشی، بچهمچه، چلغوز
چرخ را دوباره اختراع کردن، کار عبث کردن، دوباره کاری کردن
when in rome, do as the romans do
«خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو»
when the cat's away, the mice will play
گربه که نیست موشها بازی میکنند، در غیاب رئیس زیردستانش جولان میدهند
when the going gets tough, the tough get going
ارزش انسانها در هنگام سختی معلوم میشود
get (or hold) the whip hand over somebody
(انگلیس - عامیانه) بر کسی مسلط بودن
لو دادن، افشاگری کردن، (بهمنظور گزارش تخلف یا فساد) سوتزنی
(هنگام خطر و غیره) سنگینی و ثبات خود را آزمودن، تظاهر به خونسردی کردن
بهطورکلی، معمولاً
whom the gods want to destroy they first make mad
خدایان آنهایی را که میخواهند نابود کنند ابتدا دیوانه میکنند، عقل که نیست جان در عذاب است، بیعقل سبب تباهی است
علل، دلایل
چگونگی افکار عمومی وضع کلی، اوضاع و احوال
in the teeth of the wind (or in the wind's eye)
درست در جهت مخالف باد
در شرف وقوع، در حال روی دادن
take the wind out of someone's sails
1- خیط کردن، باد غرور کسی را خالی کردن 2- دلزده کردن، دلسرد کردن
آمادهی ادامهی کار، آمادهی تحویل گرفتن کار از کسی دیگر
تا لحظات آخر، تا پایان کار
در آخرین لحظه وارد شدن یا انجام دادن
(قادر به پیشبینی چیزی نبودن ولی) پساز روی دادن آن اظهار فضل کردن
دارای همان اطلاعات پیشین (نه بیشتر)
the wish is father to the thought
آرزو سرچشمهی اندیشه است
وسایل زندگی را فراهم کردن، خود را برای روز مبادا آماده کردن
(امریکا ـ عامیانه) زوجه، زن، همسر
از بطن مادر تا دل خاک، از تولد تا مرگ، از آغاز تا پایان
از خطر جسته، رها از گرفتاری یا بحران
come (or crawl) out of the woodwork
(عامیانه) از اختفا درآمدن، (ناگهان) ظاهر شدن، از در و دیوار سر درآوردن
pull the wool over someone's eyes
گول زدن، سر کسی شیره مالیدن، سر کسی کلاه گذاشتن، فریب دادن
برای عاقل یک حرف بس است، عاقل را اشارتی کافی است، العاقل یکفی بالاشاره
take the words (right) out of one's mouth
آنچه را که کس دیگری میخواهد بگوید گفتن، در گفتن پیشدستی کردن
(امریکا - عامیانه) مشمول حداکثر مجازات یا سختگیری شدن
(امریکا - عامیانه) 1- کشتن، سر کسی را زیر آب کردن 2- (از روی بدجنسی یا شوخی) بلا به سر کسی آوردن
(عامیانه) در دست عمل، در شرف انجام
1- (ساعت و غیره) بخشهای متحرک، چرخ و مهره 2- (عامیانه) لوازم اضافی، ابزار یدکی، همهی متعلقات
(عامیانه) همهی اضافات و متعلقات، همهی لوازم یدکی، بود و نبود، همهچیز
مرد (یا زن) دنیادیده، پرتجربه، سرد و گرم چشیده
be all the world (to somebody)
(برای کسی) یک دنیا ارزش داشتن
از هرجهت، از هر نظر، بههردلیل، اصلاً، ابداً، بههیچوجه
(عامیانه) سربلند، خشنود، غرق در شور و شعف
برای کسی ارزش و احترام زیاد قائل شدن
(برای بیان ناخشنودی یا شکایت یا بدبینی) این چه وضعی است؟، دنیا خراب است!
(انگلیس - عامیانه) همهکس
the world of the flesh and the devil
وسوسههای این جهان، دنیای شهوات و شیطان
the early bird catches the worm
سحرخیز باش تا کامروا شوی
برنده زودتر شروع میکند (فردی که زودتر از دیگران دست به عملی بزند، احتمال موفقیت بیشتری دارد)
the world is your (or my etc.) oyster
دنیا به کام تو (یا من و غیره) است
درحال بدتر شدن، رو به وخامت
شکست دادن، در بدترین وضع قرار دادن
if (the) worst comes to (the) worst
اگر وضع به بدترین حالت برسد، در بدترین شرایط
(امریکا - عامیانه) خیلی، بسیار زیاد، یک عالمه، به بدترین وجه
همهچیز، کلِ، تمامِ، هرچیز ممکن
(کاری را) به طریق ناصواب شروع کردن، خشت اول را کج گذاشتن
put someone through the wringer
(امریکا - عامیانه) تحت فشار قرار دادن، (بهشدت) بازپرسی کردن
گوشمالی دادن، تنبیه جزئی
در اشتباه، غیر ذیحق، دچار خطا، هوادار جناح خاطی
(عامیانه) شکست قطعی دادن
قریبالوقوع، در آیندهی نزدیک، در شرف روی دادن
بدبین بودن (دربارهی چیزی)، بدترین احتمالات را درنظر گرفتن
سر خانهی اول برگشتن، از اول شروع کردن (به این معنا که طرح یا ایدهی قبلی با شکست مواجه شده و مجدداً باید از نو شروع کرد و یا رویکرد جدیدی ارائه داد)
(اخبار و اطلاعات) داغ، بهتازگی منتشرشده، بهتازگی انتشار یافته
سخت در اشتباهی، این قبری که سرش گریه میکنی مردهای توش نیست، داری اشتباه میزنی، سوراخ دعا رو گم کردی
هوشیار، حواسجمع، تیزوبُز
صاحب توپ بودن، در دست داشتن توپ (بسکتبال و فوتبال آمریکایی)، زیر پا داشتن توپ (فوتبال)
از دو طرف سود بردن، از مزایای دو چیز مختلف بهطور همزمان بهرهمند شدن
تیر خلاص، موردی که باعث میشود کارد به استخوان برسد (آخرین کار از مجموعهای از کارها که دیگر برای فرد قابل تحمل نیست و کاسهی صبر او را لبریز میکند)
دستدست کردن، تعلل کردن
بیطرف ماندن، سکوت اختیار کردن و نظر ندادن
to hear something straight from the horse's mouth
از منبع موثق شنیدن، مستقیم از دهان خود شخص شنیدن
از رفتن کسی خوشحال شدن، از تمام شدن چیزی خوشحال بودن
the best thing since sliced bread
نوبر، تا حالا روی دستش نیامده است (بهترین و عالیترین چیز در نوع خود)
چه حلالزاده!، تا حرفشو زدیم پیداش شد!، همین الان ذکر خیرت بود!
در اوج عصبانیت، در اوج هیجان، جَوزدگی، لحظهی عصبانیت و هیجان (که فرد ممکن است بدون فکر دست به کاری بزند یا سخنی بگوید)
همرنگ جماعت شدن، به اکثریت پیوستن، سوار موج شدن، تقلید و دنبالهروی کردن
تمام شد، به پایان رسید (نخود، نخود، هرکه رود خانهی خود) (برای اعلام اتمام یک رویداد کاربرد دارد)
فضولی موقوف، فضولی ممنوع
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «the» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/the