امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

The

ðə ðə
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

definite article determiner A1
حرف تعریف معرفه‌ساز (پیش از کلمه‌ای که پیش‌تر به آن اشاره شده است)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- The story ended.
- داستان پایان یافت.
- I bought the book.
- کتاب را خریدم.
- Where did you put the book?
- کتاب را کجا گذاشتی؟
definite article determiner
وقتی مصداق اسم در بافت موقعیت معلوم باشد (بدون معادل در فارسی)
- She took the money.
- پول‌ را برداشت.
- Please pass me the salt on the table.
- لطفاً نمک روی میز را به من بدهید.
definite article determiner A1
حرف تعریف معرفه‌ساز (پیش از اسامی اماکن بدون اشاره به نوع یا اسم خاص آن مکان)
- Let's go to the park for a picnic.
- بیا برای پیک‌نیک بریم پارک.
- I love taking a walk in the forest.
- عاشق قدم زدن در جنگل هستم.
definite article determiner A1
–ی، آن، آن ... –ی (در ابتدای اسمی که به دنبال آن جمله‌ی موصولی می‌آید)
- The man who is standing under the tree is my brother.
- مردی که زیر درخت ایستاده است برادر من است.
- She enjoyed the book she's just finished reading.
- از آن کتابی که به‌تازگی خواندنش را به پایان رسانده لذت برد.
definite article determiner A1
پیش از اسم‌های دارای مصداق واحد (بدون معادل در فارسی)
- The moon can be seen in the night sky.
- ماه را می‌توان در آسمان شب دید.
- The sun is shining in the sky.
- خورشید در آسمان می‌درخشد.
definite article determiner A2
در گروه اسمی پیش از صفت عالی (بدون معادل در فارسی)
- The tallest building in the city is the Empire State Building.
- بلندترین ساختمان شهر، ساختمان امپایر استیت است.
- The brightest star in the night sky is Sirius.
- درخشان‌ترین ستاره در آسمان شب شباهنگ است.
definite article determiner A2
در گروه اسمی پیش از اشاره به ترتیب مثل اولین و دومین و غیره و همچنین «فقط و تنها و غیره» (بدون معادل در فارسی)
- The first time I saw the sunrise was unforgettable.
- اولین باری که طلوع خورشید را دیدم فراموش‌نشدنی بود.
- The last thing I ate was a piece of chocolate cake.
- آخرین چیزی که خوردم یک تکه کیک شکلاتی بود.
definite article determiner
بهترین، مهم‌ترین، همان ... معروف (با تلفظ مؤکد برای اشاره به اهمیت و مشهور بودن شخص یا چیزی)
- She is the best singer in the entire country.
- او بهترین خواننده در کل کشور است.
- You don't mean you met the Ali Daei?
- منظورتان این نیست که همان علی دایی معروف را دیدید؟
definite article determiner
پیش از برخی از صفت‌ها برای تبدیل آن‌ها به اسم‌هایی که به یک شخص یا چیز خاصی که توسط صفت توصیف‌شده اشاره دارد (بدون معادل در فارسی)
- It seems that the deceased had many living relatives.
- به نظر می‌رسد که آن مرحوم اقوام زنده‌ی زیادی داشته است.
- I suppose you'll just have to wait for the inevitable.
- فکر می‌کنم فقط باید منتظر چیزهای اجتناب‌ناپذیر باشی.
definite article determiner
سازنده‌ی اسم از صفت که به‌صورت علامت جمع بازنموده می‌شود
- The wealthy often have extravagant lifestyles.
- ثروتمندان اغلب سبک زندگی پرریخت‌وپاشی دارند.
- The poor deserve our support.
- فقرا سزاوار حمایت ما هستند.
definite article determiner
پیش از اسم مفرد برای اشاره به آن در مجموع و در حالت کلی
- The great bustard is a rare bird.
- میش‌مرغ پرنده‌ای کمیاب است.
- The fuel is responsible for causing a lot of damage to our environment.
- سوخت مسئول ایجاد صدمات زیادی به محیط‌زیست ماست.
definite article determiner
پیش از نام‌ خانوادگی برای اشاره به دو فرد متاهل یا کل خانواده (بدون معادل در فارسی)
- The Wilsons are coming over for dinner tonight.
- ویلسون‌ها امشب برای شام می‌آیند.
- I can't wait to meet the Smiths at the party.
- بی‌صبرانه منتظرم تا اسمیت‌ها را در مهمانی ببینم.
definite article determiner
پیش از برخی از اسم‌هایی که به آلات موسیقی یا رقص‌ها اشاره می‌کنند به معنای نوع ساز یا رقص به‌طور کلی (بدون معادل در فارسی)
- The guitar is one of the most popular instruments in the world.
- گیتار یکی از محبوب‌ترین سازها در جهان است.
- The ballet is a classical dance form that requires grace and precision.
- باله یک فرم رقص کلاسیک است که نیاز به ظرافت و دقت دارد.
definite article determiner
پیش از اسم برای نشان دادن فعالیت مرتبط با آن اسم (بدون معادل در فارسی)
- She's going under the knife next month.
- او ماه آینده زیر تیغ (جراحی) می‌رود.
- Never spend more than three hours at the wheel without a break.
- هرگز بیش از سه ساعت بدون وقفه پشت فرمان نمانید.
definite article determiner B2
پیش از اعدادی که به دوره‌های ده‌ساله اشاره دارند (بدون معادل در فارسی)
- The 1920s marked the beginning of the jazz age.
- دهه‌ی ۱۹۲۰ آغاز عصر جاز بود.
- The 1970s were a time of cultural and social change.
- دهه‌ی ۱۹۷۰ زمان تغییرات فرهنگی و اجتماعی بود.
definite article determiner
پیش از صفت یا قید تفضیلی برای نشان دادن مقایسه (بدون معادل در فارسی)
- The later you do it, the more you'll regret it.
- هر چه دیرتر آن کار را بکنی بیشتر پشیمان خواهی شد.
- The longer I waited, the more anxious I became.
- هر چه بیشتر صبر می‌کردم، بیشتر مضطرب می‌شدم.
definite article determiner
پیش از صفت‌ یا قید تفضیلی برای اشاره به اینکه شخصی یا چیزی کم‌وبیش حالت خاصی پیدا کرده است (بدون معادل در فارسی)
- He doesn't seem to be any the worse for his bad experience.
- به نظر نمی‌رسد از تجربه‌ی بدش بدتر باشد.
definite article determiner
برای تأکید در ابراز نظر در مورد کسی یا چیزی (بدون معادل در فارسی)
- Felipe's got a new job, the lucky devil.
- فیلیپه شغل جدیدی دارد، شیطان خوش‌اقبال.
- John the Ripper
- جان قاتل
definite article determiner B1
به جای صفت ملکی مانند your و her و my
- She can't remember where she parked the (= her) car.
- یادش نمی‌آید که ماشین (=خود) را کجا پارک کرده است.
- He held his son by the arm (= his arm).
- پسرش را در آغوش گرفته بود.
definite article determiner
کافی
- I have the money to buy a new car.
- پول کافی برای خرید ماشین جدید را دارم.
- She had the skills to succeed in the competition.
- او مهارت‌های کافی برای موفقیت در مسابقات را داشت.
determiner preposition
هر، –ی، هر ...–ی (با واحدهای اندازه‌گیری)
- The price is 70p (for) the dozen.
- قیمت این جنس هر دوجین هفتاد پوند است.
- two dollars the dozen
- هر دوجینی دو دلار
adverb
با صفت و قیدهای عالی بیانگر درجه‌ی اهمیت و شدت (بدون معادل در فارسی)
- She was the fastest swimmer in the race.
- او سریع‌ترین شناگر در این مسابقه بود.
- She is the smartest student in the class.
- او باهوش‌ترین دانش‌آموز کلاس است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد the

  1. adjective The definite article
    Synonyms: some, a-few, a particular one, a special one, a specific one, a certain one, an individual one, this, that, each, every, these, those, the whole, the entire
  2. adjective Special or unique; often italics
    Synonyms: preeminent, outstanding, particular, unparalleled, unequaled, supreme, unsurpassed, unusual, uncommon, rare, singular, unprecedented, exceptional, one, sole, single, significant, distinguished, especial, specific, choice, individual, peculiar, occasional, unfamiliar, strange, spectacular, phenomenal, unheard-of, unknown, unattainable, invincible, impregnable, almighty, all-powerful
    Antonyms: common, usual, ordinary

Phrasal verbs

Collocations

  • the seventies

    سال‌های هفتاد (به‌ویژه از 1970 تا 1979)

  • the sooner the better

    هرچه زودتر بهتر

  • off the record

    محرمانه و خصوصی

  • chancellor of the exchequer

    (انگلیس) وزیر دارایی

  • loop the loop

    (هواپیما) حلقه درست کردن، دور زدن، چرخ زدن

  • the amorite

    (انجیل) آموریان

  • in the ascendant

    در حال ترقی، طالع، در حال فرازش

  • to get the ax

    (عامیانه) 1- اعدام شدن (با تبر) 2- (از شغل خود) اخراج شدن

  • the bastille

    زندان باستیل در پاریس که در انقلاب فرانسه (سال 1789) ویران شد.

  • on the beam-ends

    (کشتی یا زورق) کج شدن به یک‌سو، در خطر چپه شدن

  • the bowery

    نام خیابان و محله‌ای در شهر نیویورک که به واسطه‌ی میخانه‌ها و ولگردانش شهرت دارد.

  • the carolinas

    (امریکا) دو ایالت کارولینای شمالی و کارولینای جنوبی

  • the cenozoic (or the cenozoic era)

    دوران نو

  • the dakotas

    دو ایالت داکوتای شمالی و داکوتای جنوبی (در شمال و مرکز ایالات متحده)

  • on the drawing board

    در مرحله‌ی نقشه‌کشی، مورد مطالعه

  • on the half shell

    (خوراک‌پزی) سروشده روی صدف

  • the hanse

    (قرون وسطی) اتحادیه‌ی شهرهای شمالی آلمان به منظور حفظ و گسترش منافع اقتصادی مشترک آنها (the Hansa و یا LeagueHanseatic هم میگویند)

  • the hexameron

    (انجیل) شش روز آفرینش

  • the historical method

    روش بررسی (چیزی) از نظر تاریخی

    روش تاریخی، روش‌شناسی تاریخی

  • the internal revenue service

    (امریکا) اداره‌ی مالیات بر درآمد فدرال

    (آمریکا) اداره‌ی وصول مالیات‌های درون‌مرزی

    (آمریکا) اداره‌ی مالیات بر درآمد

  • the jurassic

    دوران ژوراسیک، سنگ‌های دوران ژوراسیک

  • the great karroo

    بیابان کارو (در جنوب جمهوری افریقای جنوبی)

  • in the long run

    در درازمدت، در طی زمان

  • the lowlands

    جلگه‌های زیرین (اسکاتلند)

  • the marshal plan

    طرح مارشال (برنامه کمک امریکا به کشورهای جنگ زده‌ی اروپا پس از جنگ دوم جهانی)

  • to the max

    به بیشترین میزان

  • the oligocene

    عصر اولیگوسن

  • the ordovician

    عصر اُردوویشن

  • the quaternary

    (زمین شناسی) دوران چهارم

  • the savior (or saviour)

    1- خداوند 2- عیسی

  • in the affirmative

    موافق، همراه، با جواب مثبت، با آری گفتن

  • the absolute

    (فلسفه) واقعیت‌نمایی، فلسفه‌ی مطلق

  • the academy

    1- نام باغی که افلاطون در آن تدریس می‌کرد، مدرسه‌ی افلاطون 2- مکتب افلاطون، فلسفه‌ی افلاطونی 3- پیروان افلاطون

  • the camp david accords

    توافق‌های کمپ دیوید

  • catch in the act (of)

    مچ کسی را گرفتن، حین ارتکاب جرم سر رسیدن

  • the adversary

    شیطان

  • against the law

    خلاف قانون، غیر قانونی

  • the odds against (something or someone)

    احتمال، امکان

  • in the aggregate

    جمعاً، بر افزوده، همگی

  • on the alert

    مواظب، گوش به زنگ، آماده، به حالت آماده‌باش

  • all the same

    1- در هر حال، با این همه

    2- علی‌السویه، بی‌تفاوت

  • the almighty

    خداوند

  • the annunciation

    (مسیحیت - A بزرگ) 1- بشارت جبرئیل به مریم 2- جشن یادبود این رویداد (عید تبشیر)

  • the antarctic

    قطب جنوب، جنوبگان

  • the apple (big apple)

    شهر نیویورک

  • the arctic

    قطب شمال و دریاها و سرزمینهای اطراف آن (شمال عرض جغرافیایی 70 درجه)، شمالگان

  • the argentine

    (انگلیس) کشور آرژانتین

  • ark of the testimony

    (انجیل) تابوت شهادت

  • the visual arts

    هنرهای تجسمی، هنرهای بصری (دیدوار)

  • the ascension

    (انجیل) عروج حضرت عیسی به عرش در چهلمین روز رستاخیز او

  • to have the audacity to

    پررویی کردن

  • the axis

    (جنگ دوم جهانی) دول محور (آلمان و ایتالیا که بعدا ژاپن نیز به آنها ملحق شد)

  • hold the balance of power

    در موقعیت شاهین ترازو بودن، موازنه‌ی قوا را در اختیار داشتن، موازنه‌ی (تعادل) قدرت را حفظ کردن

  • on the first ballot

    در رأی‌گیری اول، در مرحله‌ی اول انتخابات

  • in the ballpark

    (امریکا ـ عامیانه) 1- (تخمین) نسبتاً دقیق 2- (تقریباً) مناسب

  • the bard

    شکسپیر

  • the bare essentials

    حداقل چیزهای ضروری، کمترین ضروریات

  • the bare minimum

    کمینه‌ترین، کمترین حد ممکن

  • into (or in) the bargain

    به علاوه، اضافه بر قرارداد

  • on the basis of

    برپایه‌ی، براساس، برمبنای

  • the battery

    پارک باتری در شهر نیویورک (Battery Park هم می‌گویند)

  • half the battle

    بخش عمده‌ی کار، مهمترین گام در راه انجام کاری

  • on the beat

    موزون، دارای آهنگ درست

  • the beatitudes

    (مسیحیت) هشت موردی که عیسی در موعظه‌ی سرکوه به انسان‌ها وعده‌ی سعادت داده و وعده‌ی نخستین چنین شروع می شود:«آمرزیده‌اند افتادگان»

  • below (the) ground

    زیرزمین، در ژرفای زمین

  • make the bed

    تختخواب را مرتب کردن

  • on the bias

    اریب، مورب، میان‌بر

  • do the bidding of

    دستور (کسی را) اجرا کردن، فرمان بردن

  • the blue

    1- آسمان 2- دریا

  • the boards

    صحنه‌ی تئاتر، تخته‌بندی کف صحنه

  • the bomb

    بمب اتمی (یا هیدروژنی)

  • be on the booze

    زیاده مشروب الکلی خوردن

  • the border

    سرزمین مرزی بین انگلیس و اسکاتلند

  • the future is bright

    آینده درخشان است

  • the british

    انگلیسی‌ها، مردم بریتانیا

  • the canvas

    صحنه‌ی مشت‌بازی (که کف آن با کرباس فرش شده است)

  • the cape

    (حرف بزرگ) 1- دماغه‌ی امید 2- استان دماغه‌ی امید (افریقای جنوبی) 3- دماغه‌ی کاد (در خاور ایالات متحده)

  • the carboniferous

    1- (زمین شناس) دوره‌ی زغال‌زا (کربونیفر) 2- لایه‌های سنگ و زغال‌سنگ که در این دوره به وجود آمده است

  • as the case may be (or whatever the case may be)

    در هر صورت، در هر حال، به هر وجه

  • the chair

    صندلی اعدام

  • under the charge of

    تحت سرپرستی یا تصدی، زیر نظر

  • chart the development (or progress) of something

    پیشرفت چیزی را نشان دادن یا طرح‌ریزی کردن یا روی نمودار نگاره کردن

  • the chosen few

    اشخاص نخبه، معدودی اشخاص برگزیده

  • the christian calendar

    تقویم مسیحی، گاه‌شمار مسیحی

  • the christian religion

    آیین مسیحیت، مذهب عیسوی

    دین مسیحی

  • the city

    محله‌ی تجاری و مالی شهر لندن

  • in the same class (as)

    هم‌درجه، هم‌جور، از یک نوع یا طبقه، هم‌رده، هم‌ردیف

  • by the clock (or according to the clock)

    طبق ساعت، به موقع، با در نظر گرفتن زمان

  • turn (or set or put) the clock back

    1- (عقربه‌ی) ساعت را به عقب کشیدن 2- به زمان گذشته بازگشتن، به قهقرا رفتن

  • the cloth

    1- جامه‌ی روحانیت، کسوت کشیش، عبا و عمامه

    2- جامعه‌ی روحانیت، روحانیون

  • off the coast

    در نزدیکی کرانه، نزدیک به ساحل

  • the coast

    (امریکا - عامیانه) کرانه‌ی غربی (یعنی سواحل کالیفرنیا و اورگان و واشنگتن)

  • the comforter

    (انجیل) روح‌القدس

  • the ten commandments

    ده فرمان

  • the house of commons

    (انگلیسی) مجلس عوام

    مجلس عوام (انگلیس)

  • the commune

    1- حکومت انقلابی پاریس (2 (1792-94- حکومت انقلابی مستقر در پاریس (از 18 تا 21 مارس 1871)، کمون پاریس

  • the confederacy

    (امریکا) اتحاد ایالتهای جنوبی (1860-61) در جنگهای داخلی (نام کامل این پیمانگان: Confederate States of America)

  • the confederation

    1- (امریکا بین سالهای 1781-89) کنفدراسیون (پیمانگان) ایالتهای متحده 2- (کانادا در سال 1867) پیوند استانهای اونتاریو وکبک و نووسکوشیا و نیوبرونزویک (که بخش مستقلی را تحت حمایت انگلیس تشکیل دادند)

  • the (norman) conquest

    فتح انگلستان توسط نورمانها (در سال 1066 میلادی)

  • the conscious

    (روان شناسی) خودآگاه، ضمیر خودآگاه

  • take (or suffer or bear) the consequences

    نتیجه‌ی عمل خود را چشیدن، گرفتار پیامد عمل خود شدن

  • the consulate

    (فرانسه: 1799-1804) دولت کنسولی

  • the continent

    قاره‌ی اروپا (به استثنای بریتانیای کبیر)، اقلیم اروپا

  • on the contrary

    برعکس، برخلاف (آنچه که گفته شده)

  • to the core

    تا ته، اصالتاً و طبیعتاً، دوآتشه، تا مغز استخوان، تا اعماق وجود، از ته دل

  • the (four) corners of the earth (or world)

    از هر طرف، اکناف جهان، چهار گوشه‌ی جهان

  • the corruption of minors

    از راه به در بردن اشخاص نابالغ (به‌ویژه هم‌خوابی با آنان)

  • the security council of the united nations

    شورای امنیت سازمان ملل متحد

  • in the course of

    طی، در حین، به هنگام

  • crab one's act (or the deal, etc.)

    کار (یا معامله و غیره) را خراب کردن

  • the creed

    اعتقادنامه حواریون عیسی

  • the creeps

    احساس بیزاری (تهوع یا ترس و غیره)، چندش

  • the cretaceous

    دوران کرتاسه و یا سنگ‌های وابسته به آن (رجوع شود به: geology)

  • the crook of one's arm (or leg)

    بخش نرم و خمش‌پذیر بازو (یا ران)

  • make the sign of the cross

    (با انگشت در هوا و یا روی سینه‌ی خود) صلیب کشیدن

  • the curse

    (عامیانه) قاعدگی (زن)

  • the damned

    (الهیات) دوزخیان، ملاعین، جهنمی‌ها، ناآمرزیدگان، ملعونین

  • fight (or resist, etc.) to the death

    تا سرحد مرگ جنگیدن (یا مقاومت کردن وغیره)

  • to the death

    تا سرحد مرگ، تا آخر، همیشه، تا پایان زندگی

  • not have the decency to

    معرفت (انجام کاری را) نداشتن

  • on the decline

    روبه ضعف، روبه ناتوانی، رو به نقصان

  • on the decrease

    روبه کاهش، در حال تقلیل، در حال نقصان

  • do your good deed for the day

    کار نیک کردن، عمل خیر (روزانه را) انجام دادن

  • the deity

    کردگار، خدا، الهه

  • the deluge

    (انجیل) طوفان نوح (Noah's flood هم می‌گویند)

  • under the delusion that

    تحت این توهم که، زیر این کژپنداشت که

  • the (great) depression

    رکورد اقتصادی امریکا بین سالهای 1929 و 1939

  • in the depths of something

    در شور چیزی، در وسط یا بحبوحه‌ی چیزی

  • be the despair of

    موجب نومیدی بودن

  • to the detriment of

    به زیان، موجب گزند

  • into the discard

    دست‌خوش فراموشی، مطرود، دورانداخته، به درد نخور

  • at the discretion of

    به صلاح‌دید، به داوری، به اختیار، به میل

  • at the disposal of

    در اختیار، به صلاح‌دید، بنا به خواست

  • disturbing the peace

    به هم زدن نظم و آرامش همگانی، اختلال نظم

  • the divinity

    خدا، خداوند

  • on the downgrade

    در حال انحطاط، در حال تنزل

  • by the dozen

    دوجینی، دوازده تا دوازده تا

  • draw the fangs

    (دندان یا نیش‌جانوری را) کشیدن، بی‌آزار کردن

  • the driver's seat

    صندلی راننده

  • the dutch

    1- هلندیها، مردم هلند 2- هلندی نژادان ساکن پنسیلوانیا 3- (مهجور) آلمانها، مردم آلمان

  • ease the rudder (or helm)

    (کشتی‌رانی) سکان را به آرامی کشیدن، سکان را به تدریج چرخاندن

  • the east

    1- بخش شرقی ایالات متحده (شرق رود میسی‌سیپی و شمال ایالت اوهایو)

    2- خاور دور، آسیای خاوری 3- (سابقاً) کشورهای بلوک شرق

  • at the ebb (or at a low ebb)

    در حال زوال (یا ضعف)، در کمترین یا پایین‌ترین حد

  • to the echo

    (صدا) بلند، طنین‌انداز، پژواکین

  • to the effect that

    بدین مضمون که، به این معنی که

  • the war effort

    چالش (برای بردن) جنگ

  • the eighties

    سالهای هشتاد (یعنی از 1980 تا 1989)

  • the elect

    1- نخبگان، دست‌چین‌شدگان، ممتازها، فرمندان 2- (الهیات) برگزیدگان خدا، رستگاران، مقربان درگاه خدا

  • the english

    انگلیسی‌ها، مردم انگلستان

  • in the end

    1- در پایان 2- بالأخره، به هرحال

  • the enlightenment

    (جنبش فلسفی و ادبی قرن هیجدهم در اروپا که ویژگی آن اتکا به عقل و منطق و تجربه به جای تعصب و سنت و احکام مذهبی و غیره بود) دوران روشنگری، جنبش روشن‌فکری

  • of the essence

    بسیار مهم، اساسی

  • in the event

    (انگلیس) چنانچه، آن‌طور که پیداست (یا پیدا بود)، در واقع

  • in the event of

    درصورت

  • in the event that

    به این احتمال که، اگر چنین اتفاق بیفتد

  • the everglades

    (سرزمین پوشیده از باتلاق که بخش بزرگی از جنوب ایالت فلوریدا را در بر دارد) اورگلید

  • the everlasting

    خداوند، باری‌تعالی، خداوند لایزال

  • on the evidence of

    بنابرگواهی، بر مبنای، از روی قراین

  • the evil one

    شیطان، اهریمن، ابلیس

  • with the exception of

    به استثنای، بجز، مگر

  • to the exclusion of...

    برای برون داری ...، به منظور محروم‌سازی...

  • the exile

    دوران اسارت یهودیان در بابل (سده‌ی ششم پیش از میلاد)

  • at the expense of

    به حساب، به هزینه‌ی، به قیمت

  • experience is the best teacher

    تجربه بهترین معلم است

  • to the extent of

    تا حد، تا سرحد

  • to the extent that

    به حدی که، به طوری که

  • in view of the fact that

    نظر به اینکه

  • the fact is ... (or the fact of the matter is ...)

    واقعیت این است که ...

  • the fall (of man)

    گمراهی آدم (و حوا)، نافرمانی از خداوند

  • the fall of the cards

    (در بازی‌های با ورق) دست، ورق‌هایی که از روی بخت به هر نفر می‌دهند.

  • for (the) fault of

    (مهجور) به‌واسطه‌ی فقدان، در فقدان، به‌خاطر کم‌داشت

  • for the fear of

    تا اینکه، مباد، چون نمی‌خواستم که ...

  • the feast of nowruz

    عید نوروز

  • the fed

    (امریکا) بانک مرکزی

  • the federalist

    تعداد 85 مقاله که طی سالهای 1787-88 توسط الکساندر هامیلتون و جیمز مدیسون و جان جی نگاشته شد

  • study (or test) in the field

    در زمینه یا حوزه‌ی واقعی خود مورد آزمایش و بررسی قرار دادن

  • the fiend

    شیطان

  • the atonement

    (مسیحیت) آشتی خدا با بشر و بخشش گناهان به واسطه‌ی رنج و مرگ عیسی

  • the fifties

    سال‌های پنجاه (مثلا از 1850 تا 1859 یا از 1950 تا 1959)

  • dip the flag

    (بنابه‌احترام یا هنگام رژه) پرچم فرود آوردن، پرچم خم کردن

  • the fleet

    1- نهر فلیت (در شهر لندن) 2- (در سابق) زندان فلیت (در شهر لندن)

  • the flemish

    مردم فلاندر

  • the flood

    (انجیل) طوفان نوح

  • foam at the mouth

    کف کردن دهان

  • take the form of ...

    شکل ... به خود گرفتن

  • the forties

    سالهای چهل، سالهای میان 1940 و 1949

  • the forum

    فوروم (ورزشگاه و کنکاشگاه بزرگ و باستانی شهر روم)

  • lay the foundations of

    پی‌ریزی کردن، بنا نهادن، بنیادگذاری کردن

  • the french

    مردم کشور فرانسه، فرانسوی‌ها

  • at the full

    در حد کمال، سرشار

  • to the full

    کاملاً، به حد اکثر، درست‌وحسابی، تا بیشینه

  • the galilean

    عیسی، مسیح

  • the sea of galilee

    دریاچه‌ی جلیل

    دریای جلیل

  • the gapes

    بیماری جوجه‌ی مرغ و خروس و سایر پرندگان که موجب تنگی نفس و خفگی می‌شود

  • at the last gasp

    در دم واپسین، در دم آخر، قبل از مرگ

  • the gentle sex

    زن، جنس لطیف

  • the gentleman from kansas

    (در کنگره آمریکا) نماینده‌ی محترم ایالت کانزاس

  • the gift of gab

    استعداد خوش‌بیانی، دهان‌گرمی، خوش‌صحبتی

  • the good

    مردم خوب، خوبان، نیکان، سعادت، نیکی

  • have the grace

    ملاحظه و شعور (انجام کاری را) داشتن، بزرگواری کردن

  • the grades

    دبستان، مدرسه‌ی ابتدایی

  • the great

    (معمولاً به معنی جمع) بزرگان، زعما

  • in the gross

    1- به‌طور عمده (به‌ویژه در مورد کالا)، به مقدار زیاد، عمده‌فروشی 2- به‌طور کلی (by the gross هم می‌گویند)

  • the gulf

    خلیج فارس

  • the handicapped

    معلولان، آکمندان، توان‌کاستگان، توان‌خواهان

  • the heat of the day

    گرم‌ترین هنگام روز

  • take the height of

    1- (نجوم) فرازای ستاره و غیره را اندازه گرفتن، فرازا سنجی کردن 2- بلندی چیزی را سنجیدن، بلندا سنجی کردن، ارتفاع‌سنجی‌ کردن

  • the heptarchy

    1- (در اصل) اتحادیه‌ی هفت نفر از شاهان انگلوساکسون (در انگلیس قرون وسطی) 2- هفت کشور پادشاهی انگلیس پیش از سده نهم‌ میلادی

  • the highlands

    نیمه‌ی شمالی اسکاتلند (که کوهستانی است)

  • the hill

    (امریکا) 1- محل کنگره‌ی امریکا (در واشنگتن) 2- قوه‌ی مقننه‌ی امریکا، کنگره

  • the holocaust

    کشتار یهودیان توسط آلمانها در جنگ دوم جهانی

  • the holocene

    کنون دوران و سنگهای وابسته به آن

  • in the hope (that or of)

    به امید اینکه

  • by the hour

    به‌طور ساعتی

  • the house

    (انگلیس) مجلس عوام، (امریکا) مجلس نمایندگان

  • the household

    (انگلیس) خانواده‌ی سلطنتی

  • the hub

    شهر بوستون (امریکا)

  • by the hundred

    صدتا صدتا، صدتایی

  • in the hush of the night

    در سکوت شب

  • get the idea

    فهمیدن، درک کردن

  • get the idea that

    پنداشتن، انگاشتن که، فکر کردن، حدس زدن

  • not have the first idea (about something)

    (درباره‌ی چیزی) اصلاً اطلاع نداشتن

  • be under the illusion that

    به غلط تصور کردن، هرز پنداشتن

  • the immediate past (or future)

    گذشته‌ی (آینده‌ی) نزدیک

  • on the increase

    روبه افزایش، رو به تزاید

  • the infinite (being)

    خدا، یزدان

  • on the instant

    بی‌درنگ، بدون تأخیر

  • the instant

    به مجرد اینکه

  • the invisible

    1- خداوند 2- جهان باقی، دنیای دیگر

  • the irish

    ایرلندی‌ها، مردمان ایرلند

  • on the jar

    (در و پنجره) نیمه باز

  • the jitters

    (عامیانه) دلهره، ترس و لرز، لرزه، دلشوره

  • do the job

    کار را انجام دادن، به‌درد خوردن، (برای انجام کار) کافی بودن

  • make the best of a bad job

    کار یا چیز بد یا ناخوش‌آیند را تا می‌شود خوب انجام دادن

  • on the job

    1- حین انجام کار

  • on with the job of

    سرگرم یا درگیر در عمل یا شغل به خصوصی

  • join the army

    به خدمت نظام در آمدن، سرباز شدن

  • jump the track

    (قطار) از خط خارج شدن، از روی ریل بیرون پریدن

  • the kirk

    کلیسای پرسبیتاری اسکاتلند

  • a knot between the brows

    گره پیشانی، اخم

  • to the best of my knowledge

    تا آنجا که می‌دانم

  • the kremlin

    1- دژ مرکزی شهر مسکو (دیوانهای کلیدی دولت روسیه)، کرملین 2- (مجازی) دولت شوروی سابق 3- (مجازی) دولت روسیه

  • the lamb

    حضرت عیسی

  • see the last of

    برای آخرین بار دیدن

  • on the latch (or off the latch)

    (در مورد در یا پنجره که چفت آن را طوری کشیده‌اند که خود به خود قفل نشود) چفت باز

  • at the latest

    حد اکثر

  • the law

    قانون موسی

    (عامیانه) پلیس

  • at (the) least

    1- دست کم، لااقل

  • the less ... the less

    هرچه کمتر ... کمتر

  • the less ... the more

    هرچه کمتر ... بیشتر

  • hit the line

    1- (فوتبال آمریکایی) توپ را از میان خط دفاعی تیم مخالف به پیش بردن 2- شجاعت به‌ خرج دادن

  • at the longest

    (زمان) حداکثر، بیشینه

  • the lords

    (انگلیس) مجلس لردان، مجلس اعیان

  • by the lump (or in the lump)

    یکجا، یکپارچه، جمعاً، چکی، روی‌هم‌رفته

  • of the first magnitude

    مهم‌ترین، بزرگ‌ترین، درجه یک

  • the maid

    ژاندارک

  • in the mail

    در پست

  • in the main

    مطلب یا بخش اصلی، به‌طور کلی، به‌طور عمده

  • the main reason

    دلیل عمده

  • the main of

    بخش عمده‌ی، بخش اصلی (چیزی)

  • to the last man

    تا نفر آخر

  • the manx

    مردم جزیره‌ی من

  • wipe off the map

    نابود کردن، از نقشه محو کردن

  • on the march

    در حال پیشرفت

  • the marches

    سرزمین‌های مرزی میان انگلیس و اسکاتلند و انگلیس و ویلز

  • at the market

    به قیمت روز، به قیمت بازار

  • away from the market

    به قیمت مستقل از قیمت بازار

  • be in the market for

    خریدار بودن، خواستار خرید چیزی بودن

  • be on the market

    فروشی بودن، در معرض فروش بودن

  • put on the market

    برای فروش عرضه کردن

  • in the mass

    دسته جمعی، همه با هم، به طور کلی، مشترکا

  • the masses

    آحاد مردم، توده‌های مردم، عوام‌الناس، توده‌ها، عامه

  • at the mast (or at mast)

    در عرشهی اصلی کشتی، زیر دکل اصلی

  • before the mast

    (قدیمی) ناویگری، (خدمت) به عنوان ملوان، ملوانی

  • in the matter of (something)

    (قدیمی) درباره‌ی (چیزی)

  • to the memory of somebody (in memory of somebody)

    به یادبود کسی

  • the mercantile system

    نظام سوداگرای

  • the merest

    کم‌ترین، کوچک‌ترین

  • the mesolithic

    دوران میان‌سنگی

  • the mesozoic

    دوران میان زیوی، دوران میانه

  • in the middle

    1- در وسط، از میان 2- در مخمصه، دچار گرفتاری

  • the midrash

    سفرنگ‌های تورات

  • in the midst of

    در میان، در وسط، درطی، درحین

  • in the mill

    در دست ساختمان یا آماده‌سازی

  • be in a (or the) minority

    در اقلیت بودن

  • the minute (that)

    (در) لحظه‌ای که، (در) دقیقه‌ای که، به مجردی که

  • the miocene

    دوره‌ی میوسن و سنگ‌های آن

  • at the last moment

    در آخرین لحظه، در آخرین فرصت

  • at the moment

    فعلاً، اکنون، حالا

  • for the moment

    اکنون، حال، در این هنگام

  • the moment that

    به مجردی که

  • the more...the less

    بیشتر... کمتر

  • the more... the more

    بیشتر ... بیشتر

  • at (the) most

    حداکثر، حداعلی

  • in the name of

    به نام

  • the narrows

    نام تنگ دریایی که جزیره‌ی لانگ ایلند را از جزیره‌ی ستاتن ایلند جدا می‌کند (ایالت نیویورک - امریکا)

  • the nations

    1- (انجیل) مردم غیریهودی 2- (شعر قدیم) همه‌ی مردم جهان، جهانیان

  • the nativity

    میلاد مسیح، زادروز عیسی

  • of (or in) the nature of

    مانند، همانند، مثل، دارای، دارای ویژگی

  • the nazarene

    حضرت عیسی

  • in the negative

    در رد یا نفی طرح یا نقشه یا پیشنهاد

    با پاسخ منفی

  • the neolithic

    دوران نوسنگی

  • cast the net wider

    1- تور ماهیگیری را گسترده‌تر کردن 2- ترفندها و روش‌های متنوع‌تری را به کار‌زدن

  • the week (or month) after next

    هفته (یا ماه) پس از هفته (یا ماه) آینده

  • the nine

    (اسطوره‌ی یونان) نه الهه‌ی الهام‌بخش هنرها و فنون و ادبیات

  • the nineties

    سالهای نود (مثلا1990 تا 1999 یا 1890 تا 1899)

  • the norse

    1- اسکاندیناوی‌ها، نورس‌ها 2- اسکاندیناوی‌های غربی (نروژی و ایسلندی)

  • the northeast

    بخش شمال شرقی ایالات متحده

  • the northwest

    1- رجوع شود به: 2 Northwest Territory- بخش شمال غربی ایالات متحده 3- بخش شمال غربی کانادا

  • in the nude

    به‌طور برهنه، بی‌جامه، لخت و پتی

  • the numbers (or numbers game)

    لاتاری غیرقانونی

  • on the occasion of

    به مناسبت، به‌خاطر، در هنگام (روی دادن چیزی)

  • take the occasion

    از فرصت استفاده کردن

  • the good (or bad) old days

    دوران خوش (یا بد) گذشته

  • the omniscient

    خداوند، ایزد، قادر متعال

  • every hour on the hour

    هر ساعت و سر ساعت، ساعت به ساعت

  • the one

    خداوند، خدای یکتا

  • be of the opinion that

    عقیده داشتن که، براین نظر بودن که

  • on the order of

    به مقیاس، در حدود، تا اندازه‌ای همانند

  • to the order of

    در وجه، به حواله کرد

  • in the ordinary way

    در شرایط عادی، معمولاً

  • at the outside

    حداکثر، در بیشترین حد

  • on the outside

    (انگلیس) نوار وسط جاده یا خیابان، نوار میانی

  • the pandects

    خلاصه‌ی قوانین روم در پنجاه جلد که در قرن ششم میلادی تدوین شد

  • the better part of

    بیشتر، تقریباً

  • parting of the ways

    جدا شدن راه‌ها، انشعاب جاده

  • the pentagon

    (عمارت پنج ضلعی وزارت دفاع امریکا) ارتش امریکا، وزارت پدافند امریکا، پنتاگون

  • the permian

    دوره‌ی پرمیان

  • pervert the course of justice

    عدالت را از راه خود منحرف کردن

  • cross the picket line

    اعتصاب‌شکنی کردن، در اعتصاب شرکت نکردن

  • on the picket line

    در صف پیشگامان اعتصاب

  • take the place of

    جای چیز دیگری را گرفتن، جایگزین چیز دیگری شدن

  • the pleasure of (somebody's) company

    افتخار شرف‌یابی به حضور کسی، مسرت مصاحبت با کسی، افتخار میزبانی کسی

  • under the plow

    (انگلیس) زمین زیر کشت (در مقابل زمین چرا: pasture)

  • plumb the depths of

    به ته چیزی رسیدن، به پایین‌ترین جا رسیدن، به حضیض رسیدن

  • the pointers

    (نجوم) دو ستاره‌ی دب اکبر که اگر خط راستی از آن دو رد شود به ستاره‌ی قطبی می‌رسد

  • within (or beyond) the bounds of possibility

    ممکن (یا خارج از امکان)، در (خارج از) محدوده‌ی امکانات

  • the powers of darkness

    نیروهای اهریمنی، قدرت‌های شیطانی

  • on the edge of a precipice

    در لبه‌ی پرتگاه، (مجازی) در وضع خطرناک

  • prepare the ground (for something)

    زمینه را (برای چیزی) فراهم کردن

  • at the present time

    فعلاً، در زمان حال، اکنون،درحال حاضر

  • for the present

    موقتی، تا مدتی، فعلاً

  • under the pretext of

    به بهانه‌ی

  • in the process (of)

    در طی، درحین، در اثنای

  • the prophets

    (یکی از سه بخش کتاب مقدس یهود) پیامبران

  • the psalmist

    حضرت داوود (که اکثر مزامیر انجیل را به او نسبت داده‌اند)

  • to the purpose

    مربوط، بجا، درخور

  • the (great) pyramids

    اهرام سه‌گانه‌ی مصر

  • out of the question

    غیرممکن

  • the rabble

    (تحقیرآمیز) توده‌ی مردم، عوام‌الناس، عوام

  • the (human) race

    نژاد بشر، آدمیزاد

  • on the rack

    در موقعیت دشوار یا دردناک، مورد شکنجه

  • raise a number by the power of another number

    (ریاضی) عددی را به توان معینی رساندن

  • the raj

    دوران حکومت بریتانیا بر هند

  • within the range of (something or someone)

    در تیررس (چیزی یا کسی)

  • the rapture

    (مسیحیت - اغلب با R بزرگ) عروج

  • as far as the eye can reach

    تا آنجا که چشم کار می‌کند

  • the (grim) reaper

    مرگ، عزرائیل، ملک‌الموت

  • at the rear

    در عقب، در پشت

  • on the rebound

    1- درحال عقب‌نشینی، پس زنی، پس از کمانه کردن 2- (مثلاً در عشق یا ازدواج) کمی پس از پایان، درحال واکنش

  • (just) for the record

    برای ثبت رسمی، به منظور اعلام رسمی

  • on (the) record

    ثبت‌ شده، رسماً اعلام‌ شده

  • the redeemer

    عیسی، ناجی، نجات‌دهنده، رستگارگر

  • the reformation

    (سده‌ی 16) جنبش پروتستان‌ها، به‌سازگرایی کلیسایی

  • draw rein (or draw in the reins)

    1- عنان را کشیدن 2- (اسب) ایستاندن، متوقف کردن

  • go (or come) to the relief of (someone)

    به کمک (کسی) رفتن (یا آمدن)

  • reserve the right (to do something)

    حق خود را (برای انجام کاری) محفوظ نگه‌داشتن

  • at the request of

    بنابه خواهش، طبق تقاضای

  • have the reputation of

    به چیزی معروف بودن، شهرت (چیزی را) داشتن

  • the restoration

    1- بازگردانی چارلز دوم به تاج و تخت انگلیس در سال 2 1660- دوران سلطنت چارلز دوم (1660-85)

  • the policy of wage restraint

    سیاست خودداری از دادن یا خواستن دستمزد بیشتر

  • with the result that

    با این نتیجه که، با این پیامد

  • the resurrection

    1- (مسیحیت) زنده شدن دوباره‌ی عیسی 2- روز قیامت، روز رستاخیز، بازخیزش مردگان، معاد، حشر

  • reverse the charge

    پول تلفن را به حساب گیرنده گذاشتن (آمریکا: call collect هم می‌گویند)

  • ride the brake (or the clutch)

    پا را نیمه‌کاره روی ترمز (یا پدال کلاچ) گذاشتن

  • in the right

    ذی‌حق، حق‌دار

  • on the road

    در سفر، در حرکت، در تحرک

  • call the roll

    حاضر غایب کردن

  • strike off (or from) the rolls

    از عضویت اخراج کردن

  • rotate the tires of a car

    تایرهای اتومبیل را عقب و جلو کردن

  • go the round (or rounds)

    1- شایع بودن 2- (پلیس یا مأمور گشت و غیره) گشت زدن، دور زدن

  • go the route

    (امریکا- بیسبال) در تمام مدت بازی گوی‌پران (pitcher) بودن

  • against the rules

    خلاف مقررات

  • break the rules

    از مقررات تخطی کردن، قانون‌شکنی کردن، تخلف کردن

  • sail against the wind

    1- خلاف جهت باد کشتی رانی کردن 2- با مشکلات روبه‌رو بودن، به مخالف برخوردن (near to the wind sail هم می‌گویند)

  • at the same time

    1- هم‌زمان، باهم

    2- در عین حال، ضمنا

    1- در همان زمان، در همان هنگام 2- به‌هرحال، با وجوداین، در عین حال

  • be of the same mind about something (or someone)

    درباره‌ی چیزی (یا کسی) هم‌عقیده بودن

  • to the satisfaction of (someone)

    بنا به دلخواه و رضایت کسی

  • satisfy the examiners

    (انگلیس) در امتحان قبول شدن

  • the scales of justice

    ترازوی عدالت

  • on the scene

    حاضر (در محل)

  • set the scene for something

    شرح دادن صحنه‌ای که در آن چیزی در شرف وقوع است، (برای چیزی) صحنه‌چینی کردن

  • the scotch

    مردم اسکاتلند، اسکاتلندی‌ها

  • the scottish

    اسکاتلندی‌ها، مردم اسکاتلند

  • beyond (or over) the sea(s)

    در آن سوی دریا(ها)، در ماورای بحار

  • on the sea

    در کنار دریا، در کرانه

  • the seven seas

    هفت دریا، همه‌ی دریاها

  • the secular power

    دولت (در برابر: کلیسا و روحانیون)

  • if the occasion serves

    اگر وضع مناسب باشد، اگر فرصتی دست بدهد

  • the shades

    1- تاریکی فزاینده 2- عالم اموات، دنیای مردگان 3- ارواح مردگان

  • in (or under) the shadow of

    1- مجاور، در شرف 2- تحت‌الشعاع، تحت‌تأثیر

  • in the shape of something (or someone)

    به‌صورت چیزی (یا کسی)

  • the shape of things to come

    نمای آینده، تصویری از آنچه که روی خواهد داد

  • the shires

    بلوکات یا بخش‌های خاور و مرکز انگلیس (به‌ویژه: Cambridgeshire و Lincolnshire)

  • on the sidelines

    1- در نواره‌ی خارج از زمین بازی 2- خارج از گود، غیر‌فعال، تماشاچی

  • the silent majority

    اکثریت خموش

  • the sixties

    سالهای شصت (به ویژه از 1960 تا 1969)

  • slack up the slack

    بکش تا تنگ شود، شلی را با کشیدن رفع کن

  • on the sneak

    به‌طور پنهانی، دزدانه، یواشکی

  • the soil

    زندگی روستائی، کار کشاورزی

  • the son

    عیسی، حضرت مسیح

  • the south

    (آمریکا) 1- ایالت‌های جنوبی 2- رجوع شود به: the Confederacy

  • the southeast

    بخش جنوب خاوری ایالت متحده‌ی آمریکا

  • the southwest

    بخش جنوب باختری آمریکا (به‌ویژه تگزاس و اوکلاهوما و نیومکزیکو و اریزونا و جنوب کالیفرنیا)

  • the spanish

    مردم اسپانیا

  • break the speed limit

    از سرعت مجاز تجاوز کردن

  • in (or with) the spirit of ...

    با روح ...، با نیت ...

  • the spirit

    روح‌القدس

  • on the square

    1- عمود (بر چیزی)، در حالت 90 درجه 2- (عامیانه) منصفانه، صادقانه

  • square the circle

    1- (در هندسه‌ی اقلیدسی غیر‌ممکن است) دایره را تربیع کردن 2- کار ظاهراً غیر‌ممکن را انجام دادن، به کار غیر‌ممکن پرداختن

  • put the squeeze on someone

    کسی را تحت فشار قرار دادن

  • on the stocks

    (در مورد کشتی و غیره) در دست ساختمان

  • put the record straight

    سابقه‌ی امری را دقیقاً و صادقانه بیان کردن

  • on the strength of

    برمبنای، به‌دلیل، به‌صرف (اینکه)، به‌خاطر، بنابر

  • on the surface

    ظاهراً، تا آنجا که به‌نظر می‌رسد

  • under the sway (of)

    تحت سلطه‌ی، زیر نفوذ

  • the swedish

    سوئدی‌ها، مردم سوئد

  • the swiss

    سوئیسی‌ها، اهالی سوئیس

  • tell the time (or tell time)

    ساعت را خواندن، وقت روز را دانستن

  • the tempter

    شیطان، ابلیس، اهریمن

  • in the long (or short) term

    در آینده‌ی دراز (یا کوتاه) مدت

  • the tertiary

    دوران سوم (Tertiary Period هم می‌گویند)

  • the thirties

    سال‌های 1930 (از 1930 تا 1939)، سال‌های 1830، دهه‌ی سی

  • in the throes of

    در کشاکش، در گیر‌و‌دار، گرفتار، دستخوش

  • abreast of the times

    مطابق یا همراه با زمان، مطلع به آخرین اطلاعات، آگاه بر اوضاع زمانه

  • tip of the tongue

    نوک زبان، سرزبان، کاک

  • tip the scales at ...

    (روی ترازو) دارای وزن ... بودن

  • bring down the tone of something

    از کیفیت چیزی کاستن

  • set the tone for something

    جو یا کیفیت چیزی را تعیین کردن، آهنگ چیزی را معین کردن

  • be on the trail of

    (از روی رد پا یا شواهد و مدارک) دنبال کسی یا چیزی بودن، در تعقیب بودن

  • trick of the light

    فریب نور، داشتن رنگ یا جلای به‌خصوص به‌دلیل تابش نور

  • the trinity

    (مسیحیت) تثلیث (خدا و عیسی و روح‌القدس)

  • troop the colors

    (انگلیس - رژه‌ی نظامی) پرچم را جلو صف حمل کردن

  • take the trouble to (or of)

    دردسر چیزی را به خود هموار کردن، زحمت کشیدن

  • the least of one's troubles

    یکی از مشکلات (یا دردسرهای) فرعی شخص

  • the trouble is ...

    اشکال این است که ...، مسئله از این قرار است ...

  • the twelve

    دوازده پیرو عیسی

  • the twenties

    سال‌های بیست (به‌ویژه از 1920 تا 1929)

  • under the cover of night (or darkness)

    در پوشش تاریکی شب

  • the union

    1- ایالات‌متحده‌ی امریکا 2- (جنگ‌های داخلی امریکا) ایالات شمالی

  • on the upgrade

    روبه‌رونق، روبه‌بهبود، روبه‌خوبی

  • in the vicinity of

    در نزدیکی، نزدیک به، مجاور، در مجاورت

  • take the long view (of something)

    (چیزی را) از نظر درازمدت مورد ملاحظه قرار دادن

  • the virgin

    مریم باکره (مادر عیسی)

  • the visitation

    (کلیسای کاتولیک) دیدار حضرت مریم از الیزابت

  • the wain

    رجوع شود به: Charles's Wain یا Big Dipper

  • on the wane

    درحال افول، در محاق، روبه فروگرایی

  • on the warpath

    1- درحال جنگ 2- آماده‌ی جنگ 3- در پی بهانه برای جنگ، مستعد جنگ

  • be in the wash

    درحال شسته شدن بودن، هنوز خیس بودن

  • on the watch

    مواظب، مراقب، هشیار، گوش به زنگ، درحال دیده‌بانی یا نگهبانی

  • in the (or one's) way

    سد راه، در جلو راه (کسی)

  • the weald

    بخشی از جنوب‌شرقی انگلیس که در گذشته جنگل بوده است

  • at (or behind) the wheel

    1- (اتومبیل یا قایق و غیره)، پشت فرمان، درحال رانندگی 2- در رأس امور، همه‌کاره

  • (the) reason why

    1- علت، دلیل

    2- که چرا

  • live in the wild

    در حالت طبیعی و دست‌نخورده زیست کردن، ناپرورده بودن، در دامن طبیعت زیستن

  • before the wind

    (کشتی) هم‌مسیر باد، همراه بادی که از عقب کشتی می‌وزد، جلو باد

  • cast to the wind

    برباد دادن

  • into the wind

    در جهت وزش باد، همسوی باد

  • off the wind

    (درحالی‌که) باد از عقب (کشتی و غیره) می‌وزد، پشت به باد

  • on the wind

    تقریباً در جهت وزش باد

  • sail close to the wind

    1- (کشتی) در جهت باد حرکت کردن 2- صرفه‌جویی کردن

  • on the wing

    1- درحال پرواز 2- درحال حرکت، دست به کار

  • the seven wonders of the world

    عجایب هفتگانه‌ی جهان

  • in the wool

    (استرالیا - گوسفند) آماده‌ی پشم‌چینی

  • the word

    1- انجیل، کتاب مقدس، کلام‌الله 2- رجوع شود به Logos

  • against the world

    در مقابل جهانیان، بر ضد همه‌ی مردم

  • bring into the world

    به دنیا آوردن، زادن، زاییدن، به وجود آوردن

  • come into the world

    متولد شدن، به دنیا آمدن، زاده شدن، به وجود آمدن

  • in the world

    1- در دنیا، در جهان، در عالم

  • the outside world

    دنیای خارج، دیگر مردم و جاها

  • the yard

    Scotland Yard

  • yield the right of way

    (رانندگی) حق تقدم دادن

  • on the defensive

    در حالت (یا موضع) دفاعی، آماده‌ی پدافند

  • the commonwealth

    (انگلیس) دولت کرومول (۶۰-۱۶۴۹) (آن را Protectorate هم می‌نامیدند)، کشورهای مشترک‌المنافع بریتانیا

  • dominate the landscape

    مسلط بر چشم‌انداز

  • destroy the countryside

    تخریب حومه

  • admire the view

    حظ بردن از منظره

  • block the view

    جلوی منظره را گرفتن

  • protect the environment

    حفاظت از محیط زیست

Idioms

  • in the long run

    بالأخره، در دراز مدت، نتیجه‌ی نهایی

  • the driver's seat

    صندلی راننده، (مجازی) موقعیت ممتاز، مقام پرقدرت

  • on the job

    2- (عامیانه) دارای دقت در کار، دقیق، هوشیار، زبل 3- در محل کار (یا کارگاه)

  • at (the) least

    2- به‌هر حال، در هر صورت

  • in the middle

    1- در وسط، از میان 2- در مخمصه، دچار گرفتاری

  • cast the net wider

    1- تور ماهیگیری را گسترده‌تر کردن 2- ترفندها و روش‌های متنوع‌تری را به کار‌زدن

  • parting of the ways

    جدایی، پایان همکاری یا رابطه

  • the patience of job

    صبر ایوب، بردباری بسیار، تاب‌آوری فراوان

  • go the round (or rounds)

    1- شایع بودن 2- (پلیس یا مأمور گشت و غیره) گشت زدن، دور زدن

  • sail against the wind

    1- خلاف جهت باد کشتی رانی کردن 2- با مشکلات روبه‌رو بودن، به مخالف برخوردن (near to the wind sail هم می‌گویند)

  • on the square

    1- عمود (بر چیزی)، در حالت 90 درجه 2- (عامیانه) منصفانه، صادقانه

  • square the circle

    1- (در هندسه‌ی اقلیدسی غیر‌ممکن است) دایره را تربیع کردن 2- کار ظاهراً غیر‌ممکن را انجام دادن، به کار غیر‌ممکن پرداختن

  • at (or behind) the wheel

    1- (اتومبیل یا قایق و غیره)، پشت فرمان، درحال رانندگی 2- در رأس امور، همه‌کاره

  • sail close to the wind

    1- (کشتی) در جهت باد حرکت کردن 2- صرفه‌جویی کردن

  • on the wing

    1- درحال پرواز 2- درحال حرکت، دست به کار

  • in the world

    2- اصلاً، به هر طریق

  • by the way

    در ضمن، ضمناً، راستی

  • pie in the sky

    نقشه‌ی غیرعملی، آرمان تحقق‌ناپذیر، خواب و خیال

  • under-the-counter

    مخفیانه (و به‌طور معمول به‌طور غیرقانونی)، قاچاقی

  • rock the boat

    تنش ایجاد کردن، دردسر ایجاد کردن، آشوب درست کردن، وضع را به هم زدن، اغتشاش ایجاد کردن

  • in the black

    سودآور، دارای سود

  • go the extra mile

    سنگ‌تمام گذاشتن، از دل‌وجان مایه گذاشتن، تمام تلاش خود را به کار بستن، با تمام وجود تلاش کردن

  • take the bull by the horns

    با مصائب و دشواری‌ها شاخ‌به‌شاخ شدن، دل را به دریا زدن، قاطعانه عمل کردن، با مشکلات و مخاطرات مقابله کردن

  • in the red

    بدهکار، مقروض، متضرر

  • read between the lines

    معنی نهفته‌ی چیزی را دریافتن، معانی پنهان یا ژرف چیزی را درک کردن، فحوای کلام را دریافتن

  • miss the boat

    (به‌علت کندی و تعلل) موقعیت خوبی را از دست دادن، از فرصت استفاده نکردن، فرصت را از دست دادن

  • the thing

    مد، باب روز

  • let the cat out of the bag

    (معمولاً غیرعمدی و ناخودآگاه) رازی را آشکار کردن، قضیه‌ای را لو دادن، دهن‌لقی کردن، بند را به آب دادن، پته‌ی کسی را روی آب ریختن

  • throw caution to the wind

    دل به دریا زدن، احتیاط را کنار گذاشتن (انجام دادن کاری بدون نگرانی در مورد خطر یا شکست یا نتایج منفی آن)

  • make hay while the sun shines

    تا تنور داغ است نان را بچسبان، از فرصت استفاده کن

  • weather the storm

    به‌سلامتی از سختی‌ها عبور کردن. تاب آوردن. تحمل کردن. دوران سختی را تحمل کردن.

  • show the white feather

    ترس از خود نشان دادن، متزلزل شدن

    ترس از خود بروز دادن، بزدلی خود را ظاهر کردن

    (انگلیس - عامیانه) ترس از خود نشان دادن

  • know the score

    (محاوره) اوضاع دست (کسی) بودن، از همه‌چیز خبر داشتن

  • back the wrong horse

    (در مسابقه‌ی اسب‌دوانی) روی اسب بازنده شرط‌بندی کردن، (مجازی) طرف بازنده را گرفتن، از بازنده حمایت کردن، راه غلط رفتن، اشتباه محاسبه کردن، شریک بد گزیدن

  • from the horse's mouth

    (عامیانه) از منابع قابل اعتماد، از مراجع اصلی، از منبع موثق

  • the coast is clear

    (مجازی) راه باز است، خطری در میان نیست.

    کار روبه‌راه است، مشکلی نیست، کسی مزاحم نیست

  • to upset the apple cart

    کارها را خراب کردن، نقشه را به‌هم زدن

  • the whole ballgame

    (عامیانه) عامل یا رویداد سرنوشت‌ساز، اصل کار

  • caviar to the general

    چیزی که در نظر عموم مردم جلوه و اهمیت و جذابیت ندارد (ولی خبرگان قدر آن را می‌دانند)

  • draw the color line

    مانع نژادی ایجاد کردن

  • to stick in one's craw (or to stick in the craw)

    اکراه داشتن، پذیرا نبودن، مشمئزکننده بودن

  • behind the eight ball

    (عامیانه) در موقعیت بسیار بد

  • put on the feed bag

    (عامیانه) خوراک خوردن

  • on the front burner

    ارجح، دارای ارجحیت

  • give (or get) the go-by

    بی‌اعتنایی کردن، محل نگذاشتن، بی‌محلی کردن، مورد بی‌محلی قرار گرفتن

  • deliver the goods

    (عامیانه) تحویل دادن، به وعده وفا کردن، شرایط لازم را حایز شدن

    به قول خود عمل کردن

  • get (or have) the goods on

    (آمریکا - عامیانه) درباره‌ی سوء سابقه‌ی کسی اطلاعات داشتن یا کشف کردن

  • to cut the gordian knot

    (در رویارویی با مشکلی بغرنج) راه حل سریع و دلیرانه‌ای یافتن

  • to give (or get) the green light

    اجازه‌ی شروع یا ادامه‌ی کاری را دادن (دریافت کردن)

  • enter the lists

    وارد مسابقه (یا رقابت یا رزم) شدن

  • take the mickey

    لودگی کردن، مورد تمسخر قراردادن، دست انداختن

  • take the mickey out of

    خیط کردن، باد غرور کسی را خواباندن، سرجای خود نشاندن

  • the hostess with the mostest!

    خانم میزبانی که کم و کاست ندارد!

  • to get down to the nitty gritty

    مبانی و اصول را مورد ملاحظه قرار دادن

  • hold the purse strings

    سرکیسه‌ی پول را در دست داشتن، اختیار پول را داشتن

  • tighten (or loosen) the purse strings

    سر کیسه‌ی پول را سفت کردن (یا شل کردن)، در خرج امساک کردن (یا گشاده دستی کردن)

  • on the quivive

    گوش‌به‌زنگ، هوشیار، مراقب، به حالت آماده‌باش

  • on the ragged edge

    در شرف از دست دادن مشاعر یا خودداری یا شکیبایی و غیره

  • read the riot act to

    با تهدید به مجازات از عمل خلاف بازداشتن، هند تمام کردن، اتمام حجت کردن

  • the whole schmear

    بود و نبود، همه، کلا

  • throw (or cast) on the scrapheap

    دور انداختن

  • on the sunny side (of)

    جوانتر از ...، در اوایل سن ...

  • put out the welcome mat

    با گرمی خوش‌آمد گفتن

  • accessory before (or after) the fact

    کسی که مجرم را قبل (یا بعد) از ارتکاب به جرم تشویق و کمک می‌کند، معاونت در جرم پیش (یا پس) از ارتکاب

  • to hold all the aces

    برتری داشتن، برگ‌های برنده را در دست داشتن

  • the old adam

    تمایل (فرضی) بشر به گناه

  • after the feast comes the reckoning

    کسی که خربزه می‌خورد، باید پای لرز آن هم بنشیند.

  • after us the deluge

    ما که رفتیم هر چه می‌خواهد بشود.

  • against the grain

    به طور عمود بر آوندهای چوب، برخلاف میل یا ظرفیت شخص

  • piling on the agony

    سوخته‌کنی کردن، وضعیت را بد کردن، وضعیت بد بیشتر شدن

  • to come over the air

    (توسط رادیو یا تلویزیون) پخش شدن

  • to give (or get) the air

    (عامیانه) معشوق را ترک کردن، معشوق را رد کردن

  • in the air

    1- جاری، متداول 2- معلق، بلاتکلیف

  • off the air

    (رادیو و تلویزیون) خاموش، وقفه در پخش

  • on the air

    (رادیو و تلویزیون) در حال پخش، در حال سخن پراکنی

  • to take the air

    به هوای آزاد رفتن، در هوای آزاد تنفس یا تفریح کردن

  • up in the air

    پادرهوا، معلق، نابسامان، بلاتکلیف، رو هوا، لِنگ‌درهوا، نامعلوم، در هاله‌ای از ابهامات

  • all cats are gray in the dark

    در تاریکی همه‌ی گربه‌ها خاکستری می‌نمایند، بدون اطلاعات کافی تفاوتها قابل تشخیص نیستند.

  • all the better

    چه بهتر، بهتر است

  • all the farther (closer)

    (عامیانه) تا، به فاصله‌ی

  • the almighty dollar

    (عامیانه) پول (به عنوان حلال مشکلات)

  • to lead to the altar

    ازدواج کردن

  • to raise (or up) the ante

    1- (پوکر) توپ زدن 2- (مذاکرات یا دعوی‌ها) بر خواسته‌های خود افزودن، ادعای خود را زیادتر کردن

  • an apple a day keeps the doctor away

    خوردن روزانه‌ی یک سیب موجب سلامتی می‌شود، خوردنِ روزانه یک سیب شما را از پزشک بی‌نیاز می‌کند

  • if the occasion arises

    اگر موقعیت ایجاب کند (فرصتی پدیدار شود)

    اگر فرصتی دست بدهد

    اگر فرصت دست بدهد

  • to come out of the ark

    بسیار کهنه و قدیمی بودن (به طور تمسخر آمیز)، مال عهد دقیانوس بودن

  • the long arm of the law

    قدرت همه‌جا گسترده‌ی قانون

  • put the arm on

    (امریکا - عامیانه) 1- بازداشت کردن 2- برای گرفتن اعانه یا وام مراجعه کردن به

  • for the asking

    به دل‌خواه

  • attack is the best form of defence

    حمله بهترین نوع دفاع است

  • to be left holding the baby

    (عامیانه) مجبور به انجام کاری شدن (به خاطر شانه خالی کردن دیگران)، (کارها) روی دست کسی افتادن

  • to throw the baby out with the bathwater

    تر و خشک را با هم سوزاندن، خوب و بد را با هم از دست دادن

  • with one's back to the wall

    در تنگنا، در شرایط سخت، در موقعیت خطیر

  • bring home the bacon

    (عامیانه) 1- نان‌آور خانواده بودن 2- موفق شدن

    1- نان‌آور خانواده بودن 2- موفق شدن

  • go to the bad

    (عامیانه) بدجنس و فاسد شدن، منحط شدن

  • be left holding the bag

    (عامیانه) تقصیرکار شناخته شدن (در حالی که دیگران سودش را می‌برند)، دلال مظلمه شدن

  • in the bag

    (امریکا - عامیانه) 1- حتمی، محقق

    2- مست

  • in the balance

    معلق، در شرف تعیین، بحرانی

  • carry the ball

    (عامیانه) مسئولیت به عهده گرفتن، کارها را در دست گرفتن

  • get the ball rolling

    شروع کردن، دست‌به‌کار شدن، به راه انداختن

  • have something on the ball

    توانایی یا مهارت داشتن

  • the ball is in your court

    تصمیم با توئه، به خودت بستگی داره، نوبت توئه که عمل کنی

  • bang in the middle of (something)

    درست وسط (چیزی)

  • in the bank

    (انگلیس) مقروض

  • cross the bar

    مردن

  • scrape the bottom of the barrel

    (عامیانه) به ته دیگ رسیدن، دچار کمبود شدن

  • (right) off the bat

    از همان ابتدا، (عامیانه) از بای بسم الله، فوراً، بدون تأخیر، بی‌معطلی، بلافاصله

  • have bats in one's (or the) belfry

    (امریکا - عامیانه) خل بودن، عقاید احمقانه داشتن

  • go to the bathroom

    (امریکا - عامیانه) شاشیدن یا ریدن

  • to batten down the hatches

    مدخلهای کشتی را با برزنت پوشاندن (به ویژه هنگام طوفان)

  • off the beam

    1- گمراه، در جهت خطا، غلط، در اشتباه 2- پیروی نکردن از پیام‌ها و راهنمایی‌های رادیویی

  • on the beam

    1- عمود بر درازای کشتی 2- پیرو راهنمایی‌های رادیو و غیره (هواپیما)، در جهت درست 3- (عامیانه) روبه‌راه، درست، خوش‌کار، موفق، هشیار، زیرک

  • spill the bean

    (عامیانه) افشا کردن، بروز دادن

  • beat the rap

    (از تنبیه و کیفر و غیره) گریختن، جستن

  • to beat the band (or the devil)

    (عامیانه) با حرارت و اشتیاق عمل کردن، تند و پرآب و تاب انجام دادن

  • off the beaten track (or path)

    (مکان و مسیر) کمتر شناخته‌شده، تا حدودی ناآشنا، تا حدی خارج از دایره‌ی شناخت افراد

  • beauty is in the eye of the beholder

    زیبایی بستگی به سلیقه دارد، علف باید به دهن بزی مزه کند

  • at the beck and call of

    در اختیار، مطیع

  • child of the second bed

    بچه‌ی زن دوم

  • get up on the wrong side of the bed

    از دنده‌ی چپ بلند شدن، بدخلقی کردن، زودرنج و زودخشم بودن

  • you must lie on the bed you have made

    خود کرده را تدبیر نیست

  • for the time being

    فعلاً، حالا

    فعلاً، موقتاً

  • in the belief that

    به این باور که، به این گروش که

  • to the best of my belief

    بنابر عقیده‌ی راسخ من

  • below the belt

    (مشت بازی) ضربه به زیر کمربند (که مجاز نیست)، غیر‌منصفانه، نامردانه

  • on the bench

    1- رئیس دادگاه، در مسند قضاوت 2- (ورزش) ورزشکار ذخیره

  • bend the rules

    قانون یا مقررات را به نفع خود تفسیر کردن یا تغییر دادن

  • round the bend

    (انگلیس - عامیانه) خل، دیوانه، مجنون

  • to (or at) the top of one's bent

    با حداکثر کوشش و تقلا، با تمام نیرو

  • all for the best

    به خیر گذشتن، نیک‌فرجام بودن

  • get (or have) the best of

    1- شکست دادن، پیشی گرفتن، فایق شدن بر

    2- زرنگ‌تر بودن (از)

  • make the best of

    ساختن با، تحمل کردن

  • with the best

    مانند بهترین، با بهترین

  • better to light a candle than to curse the darkness

    به جای شکوه و انتقاد باید کار مثبت کرد

  • for the better

    در شرایط بهتر

  • get (or have) the better of

    پیشی گرفتن، بردن، فایق آمدن بر، چیره شدن

  • fill the bill

    (عامیانه) رضایت‌بخش بودن، حایز شرایط بودن

    به‌کارخوردن، به‌دردخوردن، قابل استفاده بودن

  • a bird in the hand is worth two in the bush

    «سیلی نقد، به از حلوای نسیه» (سرکه‌ی نقد، به از حلوای نسیه)

  • for the birds

    (عامیانه) چرند، بی‌ارزش، بی‌فایده، بدردنخور، احمقانه

  • the bird has flown

    تیر از کمان رها شده است، فرار کرد و رفت، دیگر دیر شده

  • the birds and the bees

    (عامیانه) واقعیات درباره‌ی امور جنسی (به نحوی که بچه بفهمد)

  • take the biscuit

    (انگلیس - عامیانه) کار بد یا مأیوس‌کننده کردن

  • take (or get) the bit in one's teeth

    مهارپذیر نبودن، سرپیچی کردن

  • bite the bullet

    سختی چیزی را با شجاعت به جان خریدن، رنجی را با شکیبایی پذیرفتن، دل را به دریا زدن، خم به ابرو نیاوردن، دندان روی جگر گذاشتن، سوختن و ساختن

  • bite the hand that feeds one

    (عامیانه) حق‌ناشناسی کردن، نمک‌نشناسی کردن، نمک خوردن و نمکدان شکستن

  • put the bite on

    برای دریافت وام یا هدیه یا رشوه فشار آوردن، اصرار کردن

  • to the bitter end

    (با همه‌ی سختی‌ها و به هر قیمیت شده) تا آخرِ آخر، تا انتها، تا دم مرگ، تا پایان

  • into the black

    (از نظر مالی) سودآور، سودبخش، پرسود

  • the blind leading the blind

    کوری عصاکش کور دگر شود

  • go on the blink

    (انگلیس) خراب شدن (در مورد ماشین و غیره)، خوب کار نکردن

  • go to the block

    1- اعدام شدن (از طریق قطع سر) 2- حراج کردن، به حراج گذاشتن

  • on the block

    در معرض حراج یا فروش

  • run the blockade

    محاصره (به ویژه دریابند) را شکستن

  • soften (or cushion) the blow

    اثر ضربه یا چیز ناگواری را کم کردن

  • out of the blue

    به‌طور ناگهانی، یکهویی، بی‌مقدمه، بدون پیش‌بینی، غیرمنتظره، غیرمترقبه، برخلاف انتظار

  • go by the board

    1- از لبه‌ی کشتی پرت شدن 2- گم شدن، از دست رفتن، ناموفق بودن، از رسم افتادن

  • be in the same boat

    در وضعیت (ناخوشایند) مشابهی بودن، دچار همان مخمصه بودن، شرایط نامطلوب یکسانی داشتن

  • push the boat out

    (به‌ویژه در مهمانی و جشن) ریخت‌وپاش کردن، پول زیادی خرج کردن، بریزوبپاش کردن، ولخرجی کردن

  • a bolt from the blue

    1- آذرخش، برق از آسمان 2- رویداد ناگهانی (و معمولاً ناخوشایند)، چیز برق‌آسا

  • it is close to the bone

    دارد (کارد) به استخوان می‌رسد، دارد رنجش‌آور می‌شود.

  • lower the boom

    (امریکا - عامیانه) با سرعت و قاطعیت عمل کردن (به ویژه در تنبیه یا انتقاد یا حمله کردن)

  • get the boot

    اخراج شدن، با تیپا بیرون شدن

  • give the boot

    اخراج کردن، با تیپا بیرون کردن

  • lick the boots of

    خوش‌خدمتی و چاپلوسی کردن، چکمه لیسی کردن

  • put the boot in

    (انگلیس - عامیانه) چزاندن، (به کسی که از پیش ناراحت و افتاده است) حمله یا درشتی کردن

  • the boot is on the other foot

    ورق برگشته است

  • lift (or raise) oneself by the (or one's own) bootstraps

    با کوشش خود (و بدون کمک دیگران) موفق شدن

  • hit the bottle

    (امریکا - عامیانه) در خوردن مشروب الکلی زیاده روی کردن، حسابی دم به خمره زدن

    (عامیانه) به بطری (مشروب) پناه بردن، مشروب زیاد خوردن

  • on the bottle

    (کودک) شیرخوار از بطری، میخواره

  • be at the bottom of

    اصل و منشا بودن

  • for the bottom drawer(s)

    (انگلیس - قدیم) برای جهیزیه، برای شب عروسی

  • from the bottom of my heart

    از ته دل، از صمیم قلب

  • getting to the bottom of something

    ته و توی چیزی را درآوردن

  • box the compass

    سی و دو مکان قطب‌نما را نام بردن، یک دور کامل زدن

  • the boys (or our boys)

    (عامیانه) سربازان ما

  • have on the brain

    دائماً در فکر چیزی بودن، وسواس چیزی را داشتن

  • break the back (of)

    کمر (کسی یا چیزی را) شکستن، از پای در آوردن

  • break the bank

    (انگلیس - عامیانه - در قمار) تمام پول بانک را بردن

  • in the same breath

    در آن واحد، در یک دم، در همان لحظه

    بلافاصله

  • the breath of life

    نور چشم، مایه‌ی لذت و خوشی، مورد نیاز مبرم

  • shoot (or bat) the breeze

    (امریکا - عامیانه) گپ زدن، اختلاط کردن، وراجی کردن

  • hit the brick

    (امریکا - عامیانه) اعتصاب کردن

  • look on the bright side

    جنبه‌های مثبت چیزی را درنظر گرفتن

  • bring down the house

    موجب خنده‌ی شدید یا کف زدن حضار شدن

    (عامیانه) مورد تشویق و کف زدن حضار قرار گرفتن

  • bring up the rear

    در عقب صف حرکت کردن، آخر از همه آمدن

    (به‌ویژه در رژه و غیره) در عقب حرکت کردن، آخر (صف یا قطار اتومبیل‌ها و غیره) بودن

  • bear (or take) the brunt of

    بخش عمده‌ی کار شاقی را به عهده داشتن، بیشتر بار چیزی را متحمل شدن

  • pass the buck

    از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردن

  • kick the bucket

    (عامیانه) مردن

    مردن، نفس آخر را کشیدن

  • the buck stops here

    من مصدر کار و مسئول تصمیم‌گیری هستم.

  • nip in the bud

    غنچه را کندن یا سرما زدن، جوانه را کشتن، در نطفه کشتن (خفه کردن)

    از آغاز با ناکامی روبه‌رو کردن یا شدن

  • in (the) bud

    1- در حال جوانه آوری، پر غنچه 2- هنگام جوانه زنی

  • in the buff

    عریان، لخت و پتی، لخت و عور

  • get the bulge on

    چیره شدن (بر)، برتری داشتن

  • shoot the bull

    (امریکا - عامیانه) گپ زدن، حرف خودمانی زدن

  • give (or get) the bum's rush

    (امریکا - عامیانه) به زور اخراج کردن (یا شدن)

  • on the bum

    (عامیانه) 1- مشغول ولگردی و بی‌غیرتی 2- خراب (ابزار و غیره)، نیازمند به تعمیر

  • she has got a bun in the oven

    (انگلیس - عامیانه - توهین آمیز) او آبستن است

  • the best of a bad bunch

    در میان بدها از همه بهتر (یا کمتر بد)

  • the pick of the bunch (the best of the bunch)

    گل سرسبد، زبده‌ترین، نخبه

  • a burnt child fears the fire

    مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد.

  • bursting at the seams

    کاملاً پر، پر از آدم، پرمشغله، اشباع‌شده

  • beat around the bush

    به اصل مطلب نپرداختن، طفره رفتن، منظور خود را بیان نکردن، صغراوکبرا چیدن، آسمان‌وریسمان به‌هم بافتن

  • give (or get) the business

    (آمریکا، عامیانه) با خشونت رفتار کردن، مورد شوخی خرکی قرار گرفتن یا قرار دادن

  • on the button

    به‌موقع، سر وقت

    کاملاً درست، مطابق انتظار

  • by the by

    ضمناً، راستی، تصادفاً

  • by the bye

    تصادفاً، اتفاقی، ضمناً، درضمن

  • put the pedal to the metal

    تخته‌گاز رفتن، پدال گاز را ته فشار دادن

    گاز دادن، خیلی سریع کار کردن

  • by the book

    طبق قوانین، در چهارچوب مقررات، براساس مقررات

  • all the time in the world

    وقت زیادی داشتن (برای انجام کاری)

  • beat the odds

    موفق شدن، به موفقیت رسیدن (علی‌رغم نداشتن شانس خوب برای موفقیت)

  • take the initiative

    پیش‌قدم شدن، آغازکننده بودن، ابتکار عمل را به دست گرفتن

  • until the cows come home

    به مدت طولانی

  • clear the air

    سوء تفاهم را برطرف کردن، شفاف‌سازی کردن، کدورت را کنار گذاشتن

  • the odd one out

    ناهماهنگ، متمایز، متفاوت (شخص یا چیزی که با دیگر اعضای یک گروه یا دسته متفاوت است)

  • shoot the breeze

    گپ زدن، اختلاط کردن، از این‌ در و آن‌ در حرف زدن

  • rub the wrong way

    رنجاندن، آزردن، آزار دادن، اذیت کردن

  • out of the closet

    گرایش جنسی خود را اعلام کردن

  • on the double

    فوراٌ، الساعه، به‌سرعت، شتابان

  • on the blink

    (دستگاه و وسیله) خراب، ازکارافتاده

  • green around the gills

    زرد، رنگ‌پریده، بیمار

  • give the cold shoulder

    سرد برخورد کردن، سرد رفتار کردن

  • get the lead out

    سریع انجام دادن کاری، زود باش، بجنب

  • eat high on the hog

    مثل اشراف‌زاده‌ها زندگی کردن، لای پر قو زندگی کردن

  • a drop in the bucket

    خیلی ناچیز، بسیار اندک، خیلی کم

  • be in the soup

    به دردسر افتادن

  • laughter is the best medicine.

    خنده بر هر درد بی‌درمان دواست.

  • cut the cackle!

    (انگلیس - عامیانه) حرف را بس کن! وراجی موقوف!

  • take the cake

    (عامیانه)پیشی جستن، سبقت گرفتن، جایزه بردن

  • kill the fatted calf

    سور دادن، (به عنوان یادبود یا خوشامد) مهمانی دادن

  • carry the can

    (انگلیس - عامیانه) تقصیر را به عهده گرفتن

  • in the can

    (عامیانه) 1- تمام، کامل 2- ضبط یا فیلمبرداری شده؛ ولی هنوز به بازار نیامده

  • burn the candle at both ends

    بیش از حد کار و تقلا کردن (به طوری‌که به سلامتی و پویایی گزند بزند)

  • (a game) not worth the candle

    کاری که به زحمتش نمی‌ارزد.

  • cap the climax

    (امریکا - عامیانه) بیش یا بهتر از حد انتظار انجام دادن، از خوب هم بهتر عرضه کردن، شاهکار کردن

  • if the cap fits!

    (در مورد کنایه و غیره) اگر به شما می‌خورد، به خود بگیرید!، منظورم شما بود!

  • in the cards (or on the cards)

    محتملالوقوع، محتمل

  • be on the carpet

    مورد خشم (کسی) بودن

  • call on the carpet

    سرزنش کردن، مؤاخذه کردن، سرکوفت زدن

  • on the carpet

    1- مورد مطالعه، مورد نظر 2- در شرف تنبیه شدن

  • sweep under the carpet

    (خاکروبه و کثافت را) زیر فرش جارو کردن، نادیده انگاشتن

  • carry the day

    (در جنگ یا مناظره و غیره) برنده شدن

  • put the cart before the horse

    کار وارونه کردن، کار غیرمنطقی کردن

  • cast one's mind back to a time in the past

    به زمان گذشته اندیشیدن، در فکر گذشته بودن

  • build castles in the air

    خیال‌بافی کردن، خواب طلایی دیدن

  • looks like something the cat brought in (or dragged in)

    خیلی کثیف است، مثل چیزی که گربه به خانه آورده است

  • while the cat's away, the mice will play

    موش که چشم گربه را دور ببیند دم در میآورد

  • throw caution into the wind

    احتیاط را کنار گذاشتن، به سیم آخر زدن

  • hit the ceiling

    (عامیانه) از جا در رفتن، آتشی شدن

  • the cellar

    (عامیانه - در مورد رده‌بندی فرد یا گروه در مسابقات) مرتبه‌ی آخر

  • chafe at the bit

    برآشفتن، به خود پیچیدن، کلافه شدن

  • in the chair

    در مقام ریاست جلسه

  • take the chair

    (در جلسه) ریاست کردن

  • at the bit champing

    1- (اسب) دهنه را جویدن (پی‌درپی و با سروصدا) 2- بی‌قراری کردن، بی‌صبر و قرار شدن

  • (the) chances are

    احتمال براین است که

  • on the chance (or off chance) that

    در صورتی که، به این احتمال که

  • ring the changes

    1- (موسیقی - آلت زنگوله‌ای) زنگوله‌ها را با آواهای گوناگون به صدا درآوردن 2- به طرق گوناگون گفتن یا انجام دادن

  • on the cheap

    ارزان، کم‌بها، کم‌خرج

  • turn the other cheek

    (حرف عیسی: اگر کسی به یک گونه‌ات سیلی زد، گونه‌ی دیگر را نیز جلو ببر) در مقابل ظلم و خشونت مهربانی کن، بدی را با نیکی پاسخ بده

  • another bite at the cherry (or a second bite at the cherry)

    (انگلیس - عامیانه) یک فرصت دیگر

  • pull someone's chestnuts out of the fire

    (با زور یا حیله) کسی را وادار به انجام کار خطرناکی کردن (به ویژه اگر به سود وادارکننده باشد)

  • chew the rag (or fat)

    (عامیانه) گپ زدن، دوستانه حرف زدن

  • chew the scenery

    (عامیانه - در مورد ایفای نقش در فیلم و تئاتر و غیره) بیش از حد آب و تاب دادن، زیاده‌روی کردن

  • the child is father of the man

    شخصیت هر کس در دوران کودکی تعیین می‌شود.

  • take it on the chin

    (امریکا - عامیانه) سخت شکست خوردن، سختی کشیدن

  • choose the lesser of two evils

    (در گزینش یکی از دو چیز بد) چیز کم‌زیان‌تر را انتخاب کردن

  • for the chop

    (انگلیس) در شرف بسته شدن یا تعطیل شدن

  • get the chop

    (انگلیس) اخراج شدن، شغل خود را از دست دادن

  • take to the cleaners

    (امریکا ـ عامیانه) مفلس کردن (مثلاً در قمار)، لخت کردن

  • clip the wings of

    بال پرنده‌ای را چیدن، (انسان) محدود کردن

  • against the clock

    با شتاب

  • around (or round) the clock

    بیست و چهار ساعته، در تمام ساعات، شب و روز

  • close to the wind

    1- (کشتی‌رانی) در جهت باد 2- قانون و مقررات را کج‌دار و مریض رعایت کردن

  • come out of the closet

    تمایل جنسی خود را آشکار کردن

  • clothes make the man

    طرز لباس پوشیدن سرشت هر شخص را نشان می‌دهد

  • have one's head in the clouds

    (عامیانه - تداعی منفی) الکی‌خوش، (به‌طور غیرواقع‌بینانه) سرگرم اندیشه‌ها یا امیال خود

  • in the clouds

    1- فرازین، توی ابرها 2- غیر‌عملی، تخیلی 3- در خواب و خیال

  • haul (or rake, drag, call) over the coals

    شدیداً مؤاخذه کردن، عیب‌جویی کردن

  • blow (or clear) the cobwebs away

    (در مورد انسان) سر حال آوردن، (در مورد موتور و غیره) روان کردن

  • the cock of the walk

    گردن کلفت محل، داش مشدی

  • pay a person back in the same coin

    معامله‌ی به مثل کردن، اقدام متقابل کردن، تقاص گرفتن

  • the other side of the coin

    از سوی دیگر، طرف دیگر قضیه، جنبه‌ی دیگر موضوع

  • two sides of the same coin

    دو جنبه‌ی مختلف چیز به‌خصوص

  • come in from the cold

    فعالیت خود را از سرگرفتن، از عزلت به در آمدن

  • in the cold

    دور از توجه، دست‌خوش غفلت، مورد مسامحه

  • get hot under the collar

    از جا در رفتن، خشمگین شدن

  • go for the collar

    (امریکا - بیسبال) بدون hit بودن

  • call to the colors

    1- به خدمت زیر پرچم احضار کردن 2- (ارتش) شیپور زدن و پایین آوردن پرچم

  • too many cooks spoil the broth

    ماما که دو تا شد سر بچه کج درمی‌آید، آشپز که دو تا شد آش یا شور می‌شود یا بی‌نمک

    آشپز که دو تا شد آش شور می‌شود

  • that's the way the cookie crumbles

    (انگلیس - عامیانه) زندگی همین است، جز این نمی‌شود، چاره‌ای نیست

  • fly the coop

    (امریکا - عامیانه) فرار کردن (به ویژه از زندان)

  • cut the corner

    میان بر رفتن، میان بر زدن

  • just around the corner

    1- مجاور، در نزدیکی، نزدیک

    2- زود، (از نظر زمان) نزدیک، عن‌قریب

  • turn the corner

    رو به بهبود گذاشتن

  • on the couch

    (عامیانه) تحت درمان روانی

  • count the cost (of something)

    تقاص پس دادن، ضرر چیزی را کشیدن، خسارت دیدن

  • go to the country

    (انگلیس) پارلمان را منحل و انتخابات تازه را اعلام کردن

  • have (or lack) the courage of one's convictions

    دل و جرئت پیروی از آرمان‌های خود را داشتن (یا نداشتن)

  • in the course of time

    با گذشت زمان، پس از چندی، در طول زمان، در طی زمان، با گذر زمان

  • stay the course (or stick the course)

    دلسرد نشدن و کار را دنبال کردن

  • the coward dies a thousand deaths, the brave but one

    آدم بزدل هزار بار می‌میرد، آدم شجاع فقط یک بار

  • fall between (or through) the cracks

    (عامیانه) جور در نیامدن (با برنامه یا طرح یا تشکیلات)، ملعبه شدن، قربانی (دستگاه یا وضع و غیره) شدن

  • from the cradle to the grave

    از گهواره تا گور، سرتاسر زندگانی، همه‌ی عمر

  • rob the cradle

    معشوقه یا همسر بسیار جوانتر از خود گرفتن

  • the creakiest wheel gets oiled first

    چرخ پر سروصداتر اول روغن‌کاری می‌شود، به اشخاص پر سروصدا زودتر توجه می‌شود

  • cream always comes to the top

    سرشیر همیشه روی شیر جمع می‌شود/ آدم برجسته همیشه رو می‌آید

  • cream of the crop

    گل سر سبد، بهترین، نخبه‌ترین، سرآمد، سرچین

  • the creature

    (مزاح‌آمیز) مشروب الکلی (به‌ویژه ویسکی)

  • up the creek

    (امریکا ـ عامیانه) در مهلکه، دچار دردسر

  • as the crow flies

    سرراست، مستقیم

  • chew the cud

    1- نشخوار کردن 2- تعمق کردن، بازاندیشی کردن، مداقه کردن

  • off the cuff

    (عامیانه) بدون آمادگی قبلی، بی‌مقدمه، بدون پیش‌اندیشی

  • take up the cudgel (for)

    به دفاع (از چیزی) برخاستن، کمر همت بستن

  • on the cuff

    (امریکا - عامیانه) نسیه، قرضی

  • draw (or drop) the curtain on

    1- پایان دادن، پایان یافتن 2- پنهان کردن

  • lift (or raise) the curtain (on)

    1- آغاز کردن یا شدن 2- آشکار کردن

  • push up (the) daisies

    (عامیانه) مردن و دفن شدن

  • the damage is done

    حالا دیگر دیر شده است (چون خسارت وارد آمده)

  • what's the damage?

    (عامیانه) چقدر باید (خسارت) بپردازم؟

  • on the danger

    بسیار بیمار (جزو فهرست مردنی‌ها یا بیماران بدحال)

  • be in the dark (about something)

    ناآگاه بودن (به چیزی)

  • in the dark

    به طور محرمانه

  • leap (or shot) in the dark

    الله‌بختی کاری را کردن

  • that'll be the day

    (عامیانه) هرگز، احتمال ندارد، بعید است

  • those were the days!

    خوشا به حال آن روزها!، چه روزهایی!

  • to the day

    درست (به احتساب دقیق روز)

  • win the day (lose the day)

    (نبرد یا مسابقه و غیره) بردن، چیره شدن (باختن، مغلوب شدن)

  • knock (or beat) the living daylights out of someone

    (عامیانه) حسابی کتک زدن، لت و پار کردن

  • scare the living daylight out of someone

    حسابی ترساندن، زهره‌ی کسی را آب کردن

    کسی را بسیار ترساندن (زهره ترک کردن)

  • dead to the world

    (عامیانه) کاملاً خواب، غرق خواب

  • rise (or be raised) from the dead

    زنده شدن یا کردن، رستاخیز کردن

  • in at the death

    1- حاضر و شاهد کشته شدن شکار توسط سگ‌های شکاری 2- حاضر و شاهد (در پایان یا نقطه‌ی عطف چیزی)

  • clear the decks

    1- (برای آمادگی رزمی و غیره) عرشه‌ی کشتی را (از چیزهای غیرضروری) پاک کردن 2- آماده‌ی عمل شدن

  • hit the deck

    (امریکا - عامیانه) 1- (از بستر) برخاستن 2- آماده‌ی عمل شدن 3- (در زلزله یا انفجار و غیره) خود را بر زمین افکندن 4- (در اثرضربه و غیره) نقش بر زمین شدن

  • go off the deep end

    (عامیانه) 1- بدون تفکر و آینده‌نگری کاری را آغاز کردن، شورتی‌گری کردن، زرع نکرده بریدن 2- خشمگین یا هیجان زده شدن، ازکوره در رفتن

  • spare (someone) the details

    وارد جزئیات نشدن، تمام جزئیات را تعریف نکردن

  • better the devil you know than the devil you don't

    آدم بدجنس آشنا از آدم بدجنس غریبه بهتر است

  • between the devil and the deep blue sea

    گیر افتادن بین بد و بدتر، نه راه پس و نه راه پیش داشتن

  • give the devil his due

    پاداش کار خوب همه حتی شیطان را باید داد، حتی حق شیطان را هم نباید پایمال کرد

  • go to the devil

    1- گمراه و فاسد شدن 2- (حرف امر حاکی از خشم) برو به جهنم!، گورت را گم کن!

  • play the devil with

    (عامیانه) به هم‌ زدن، خراب کردن، دخل کسی (یا چیزی) را آوردن

    سخت صدمه زدن، به‌شدت مختل کردن

  • raise the devil

    1- شیطان را احضار کردن 2- (عامیانه) شادی و بزن و بکوب کردن

  • talk of the devil!

    (هنگام صحبت درباره‌ی کسی اگر او وارد شود این عبارت را می‌گویند) حلال‌زاده!، انگار که موش رو آتش زدند!

  • the devil

    (عامیانه - نشان خشم یا شگفتی) غلط (کردی)، راستش را بگو!

  • the devil makes work for idle hands

    شیطان آدم بیکار را آسان‌‌‌تر وسوسه می‌کند.

  • the devil to pay

    دردسر، تقاص

  • a diamond in the rough

    1- الماس نتراشیده 2- (شخص یا چیز) خوب ولی از کار درنیامده، عالی ولی نیازمند به ممارست و آمایش

  • load the dice

    1- تاس تقلبی به کار بردن 2- کلاه سر کسی رفتن یا گذاشتن

  • die on the vine

    (روی بته مردن مثل خیار و غیره) ناموفق شدن (به خاطر عدم همکاری یا کوشش و غیره)

  • for all the difference it makes

    (انگلیس) فرق کمی دارد، علیرغم توفیر کمی که دارد

  • what's the difference? (what difference does it make?)

    چه فرق می‌کند؟/ چه تفاوتی دارد؟/ اهمیت ندارد، علی‌السویه است.

  • (it's the) same difference

    (امریکا - عامیانه) فرقی ندارد، توفیر نمی‌کند.

  • hit the dirt

    (عامیانه) خود را به زمین افکندن (مثلاً برای احتراز از تیر خوردن)، (روی زمین) ولو شدن

  • do the dirty on somebody

    نارو زدن، گول زدن

  • discretion is the better part of valor

    بهترین بخش شجاعت احتیاط است، آدم دلیر باید محتاط باشد

  • the age (or years) of discretion

    سن کمال، سنین تجربه و پختگی

  • on the distaff side

    از طرف مادر، از سوی مادر

  • go the distance

    (به‌ویژه در ورزش و مسابقه) تا آخر دوام آوردن، تا آخر مسابقات شرکت کردن، سنگ تمام گذاشتن

  • dog in the manger

    کسی که چیزی را نه خودش مصرف می‌کند، نه می‌گذارد دیگران از آن استفاده ببرند، مناع‌الخیر، آدم بخیل

  • drive to the dogs

    بیچاره کردن یا شدن، تباه کردن، نابود کردن

  • go to the dogs

    (عامیانه) نابسامان شدن، خراب شدن

  • put on the dog

    (امریکا - عامیانه) تظاهر به ثروت و مقام و اشرافیت و غیره کردن، پز دادن

  • in the doghouse

    مورد خشم، مغضوب

  • (be) in the doldrums

    آرام و افسرده، دل‌مرده، کساد، کم‌رواج

  • (be) on the door

    (در نمایش و کنسرت و غیره) دم در ایستادن (و بلیط‌ها را گرفتن یا مردم را راهنمایی کردن)

  • lay at the door of

    (کسی را) مقصر شناختن، گناهی را به گردن کسی انداختن

  • show someone the door

    کسی را (از جایی) بیرون کردن، مرخص کردن

  • shut (or slam) the door on someone's face

    با کسی ترک صحبت یا مراوده کردن، در را توی روی کسی بستن

  • the door to something

    راه دستیابی به چیزی

  • on the dot

    (عامیانه) درست سر ساعت، درست به موقع

  • the year dot

    (انگلیس - عامیانه) سالها پیش

  • at the double (or on the double)

    (عامیانه) زود، به سرعت، بی‌معطلی

  • beyond the shadow of a doubt

    بدون هیچ‌گونه شک و تردید

  • down to the ground

    کاملاً، تا ته، تا آخر

  • the dozens

    (عامیانه ـ در میان سیاهان امریکا) شوخی رکیک (لفظی)

  • drag somebody's name through the mire (or mud)

    شهرت کسی را به لجن کشیدن

  • (go) down the drain

    به هدر رفتن، حرام شدن، بر باد رفتن

  • beat to the draw

    (در انجام کاری مثلاً کشیدن هفت تیر) از حریف تندتر بودن

  • draw a longbow (or draw the longbow)

    غلو کردن، چاخان کردن

  • drink somebody under the table

    (بدون اینکه خود شخص مست بشود) دیگری را مست لایعقل کردن

  • the drink

    (عامیانه) دریا، اقیانوس

  • at the drop of a hat

    در یک چشم‌به‌هم‌زدن، فوراً، بی‌درنگ، بدون معطلی

    به‌آسانی، عین آب خوردن

  • get (or have) the drop on

    1- (در تیراندازی کاوبوی‌ها و غیره) از دیگری زودتر هفت‌تیر کشیدن و تیر خالی کردن 2- بر دیگری سبقت گرفتن (یا امتیاز یافتن)

  • beat the drum for

    (عامیانه) بازارگرمی کردن، جلب توجه یا علاقه کردن

  • not dry behind the ears

    (عامیانه) بی‌تجربه، ناآزموده، تازه کار

  • (down) in the dumps

    مغموم، دلگرفته، برزخ، پکر

  • for the duration

    1- (انگلیس - عامیانه) تا پایان جنگ 2- برای مدتی دراز

  • bite the dust

    (عامیانه) مردن (به ویژه در نبرد)

  • lick the dust

    خاک پای کسی را بوسیدن، دست بوسی کردن، تواضع چاپلوسانه کردن

  • make the dust fly

    1- با حرارت و شدت عمل کردن 2- با سرعت حرکت کردن

  • shake the dust off one's feet

    (با تحقیر و خصومت) ترک کردن

  • in the line of duty

    طبق وظایف محوله، حین انجام وظیفه

  • of the deepest (or blackest) dye

    از بدترین نوع، بسیار بد، خبیث

  • keep an ear to the ground

    گوش‌به‌زنگ بودن، در جریان و به‌روز بودن، به افکار عمومی و روندهای اجتماعی توجه کامل داشتن، مترصد وقایع روز بودن

  • have the ear of

    مورد اعتماد و حرف شنوی (کسی) بودن، تماس نزدیک و اختصاصی داشتن

  • in one ear and out the other

    گوش دادن ولی عمل نکردن، از یک گوش شنیدن و از گوش دیگر در کردن

  • charge (or cost or pay) (somebody) the earth

    (انگلیس - عامیانه) بسیار گران بودن، خیلی تمام شدن

  • easy on the eyes

    (امریکا - عامیانه) خوش‌نما، جذاب، چشمگیر، چشم‌نواز

  • take the edge off

    از شدت چیزی کاستن، ملایم کردن

  • get the elbow

    (عامیانه) مورد بی‌وفایی قرار گرفتن، (توسط دوست یا یار) ترک شدن، طرد شدن

  • give somebody the elbow

    (عامیانه) مورد کم‌لطفی یا بی‌وفایی قرار دادن، طرد کردن، دور کردن (از خود)

  • out at (the) elbows

    ژنده‌پوش، فقیر و درمانده، مندرس

  • up to the elbows

    (عامیانه) تا خرخره گرفتار، بسیار مشغول

  • at the eleventh hour

    در آخرین لحظه، در آخرین فرصت، درست پیش از آنکه دیر بشود

    در آخرین فرصت، درست قبل از اینکه کار از کار بگذرد

  • the whole enchilada

    (امریکا - عامیانه) همه‌چیز، همه‌ی آن، تماماً، کاملاً

  • at the end of the day

    بالأخره، در مجموع، نهایتاً، با همه‌ی این تفاسیر، در نهایت، خلاصه اینکه، مخلص کلام این است که، از این حرف‌ها که بگذریم، بعداز همه‌ی این حرف‌ها

  • ends of the earth

    جاهای دورافتاده، جاهای دوردست، آن سوی دنیا

  • err on the side of (something)

    (در امر خیر یا چیز خوب) زیاده‌روی کردن، جانب (چیزی را) گرفتن

  • give (someone) the evil eye

    چشم بد زدن (به)، چشم زدن

  • follow the example of ...

    از ... سرمشق گرفتن

  • give someone the eye

    (امریکا - عامیانه) با چشم علامت دادن، با چشم دعوت کردن

  • in the eye of the wind

    (ناوبری) در جهت مخالف باد

  • in the public eye

    1- در نظر همگان، در ملاء عام 2- مشهور، شناخته، اجتماعی

  • the eyes are bigger than the stomach

    آرزوهای انسان همیشه بیش از نیاز واقعی اوست

  • the eyes are the mirrors of the soul (or mind)

    چشم دریچه‌ی روح (یا اندیشه) است

  • fly in the face of

    جور در نیامدن با

  • in the face of

    1- در برابر، در مقابل 2- علیرغم، با وجود

  • on the face of it

    ظاهراً، تا آنجایی‌که از ظواهر برمی‌آید، در نظر اول

  • not have the faintest idea

    اصلاً ندانستن، کاملاً بی‌اطلاع بودن

  • fan the air

    به قصد کشتن چیزی(مثلاً مگس) زدن و موفق نشدن

  • after the fashion of

    به شیوه‌ی، به سبک، به رسم

  • chew the fat

    (عامیانه) گپ زدن، (دوستانه) صحبت کردن، اختلاط کردن

  • the fat is in the fire

    کار از کار گذشته است، امر ناخوشایند انجام شد (و دیگر نمی‌توان کاری کرد)، حالا دیگر دیر شده است

  • the fat of the land

    برکت زمین، ناز و نعمت، تجملات

  • put the fear of god into (somebody)

    (کسی را) حسابی ترساندن

  • have one's feet on the ground

    واقع‌بین بودن، دنبال خواب و خیال نرفتن

    واقع‌بین بودن، عقاید پادرهوا نداشتن

  • sit at the feet of

    مرید (کسی) بودن، کوچک کسی بودن

  • on the fence

    دودل، نامصمم، مردد، دوبه‌شک، بر سر دوراهی، ناتوان در تصمیم‌گیری

  • be on the fiddle

    کلاه‌برداری‌کردن، حقه سوار کردن، دوز و کلک زدن

  • keep (or hold) the field

    (در مسابقه یا عملیات رزمی یا بازرگانی و غیره) ادامه دادن (به فعالیت)، (به‌طور موفقیت‌آمیز) دنبال کردن

  • lead the field

    از همه جلو بودن، در پیشاپیش بودن

  • play the field

    (در آن واحد) به چند فعالیت پرداختن، با بیش از یک نفر یا یک کار سر و کار داشتن، (در مورد رابطه‌ی جنسی) از هر چمن گلی چیدن

    (عامیانه) بیش از یک معشوقه داشتن

  • fight to the finish

    تا پایان جنگیدن، تا دم مرگ نبرد کردن

  • give somone the finger

    (عامیانه - ناخوشایند) با انگشت به کسی حواله دادن

  • have a finger in the pie

    1- در کاری شرکت داشتن، دست‌اندرکار بودن 2- فضولی کردن، دخالت بیجا کردن

  • put the finger on

    (عامیانه) 1- (نزد پلیس رفتن و کسی را) لو دادن 2- محل جنایت را تعیین کردن

  • to one's (or the) fingertips

    کاملاً، ازسرتاپا

  • in at the finish

    در پایان چیزی حضور داشتن، تا آخر (مسابقه و غیره) پایداری کردن

  • set the world on fire

    با انجام کارهای درخشان معروف شدن

  • in the first place

    در درجه‌ی اول، اولاً

    اولاً، در مرحله‌ی اول

  • fly (or show or wave) the flag

    (با به احتراز در آوردن پرچم) حمایت خود را ابراز داشتن

  • keep the flag flying

    به پشتیبانی از مرام (یا وطن و غیره‌ی خود) ادامه دادن

  • flash in the pan

    شخص یا کسی که برای مدت کوتاهی موفقیت یا شهرت دارد

  • in the flesh

    1- زنده 2- حاضر (در محل)، موجود، شخصاً

  • press the flesh

    (عامیانه - در مبارزات انتخاباتی و غیره) در میان جمع ظاهر شدن و با همه دست دادن و خوش‌وبش کردن

  • open the floodgates of

    سرآغاز کاری شدن، کاری را افتتاح کردن

  • hold the floor

    (در پارلمان و غیره) نطق کردن، (به نوبه‌ی خود) سخنرانی کردن

  • take the floor

    1- برخاستن و سخنرانی خود را آغاز کردن 2- روی پهنه‌ی رقص رفتن

  • the floor is yours

    (پارلمان و غیره) حال می‌توانید سخنان خود را ایراد کنید.

  • on the fly

    1- در حین پرواز، در هوا 2- (عامیانه) هنگام شتاب

  • fly in the ointment

    هرچیزی که ارزش یا کارآیی چیز دیگری را کم می‌کند.

  • play the fool

    دلقک‌بازی درآوردن، لودگی کردن

  • on the wrong foot

    (در آغاز کار) در موقعیت بد، به‌طور‌ناجور

  • be (or come) to the fore

    1- مهم یا برجسته (بودن)، در جلو قرار گرفتن، پیشی گرفتن 2- در دسترس

  • hold the fort

    1- پدآفند کردن، (از دژ) دفاع کردن 2- (عامیانه - در غیاب دیگران یا هنگام نیاز شدید) کارها را اداره کردن، پاییدن، مواظب جایی بودن

  • get the fright of one's life

    از ترس قالب تهی کردن، زهره ترک شدن

  • frog in the throat

    گرفتن صدا به خاطر التهاب حنجره، گیرکردگی گلو

  • out of the frying pan into the fire

    از چاله به چاه افتادن

  • make the fur fly

    (عامیانه) 1- دودستگی ایجاد کردن، دوبه‌هم‌زنی کردن، فتنه کردن 2- به نتایج درخشان رسیدن (به‌سرعت)

  • be part of the furniture

    (شخص) در جایی آنقدر ماندن یا کار کردن که مثل در و دیوار و اثاثیه آنجا شدن

  • gift of (the) gab

    1- دهان‌گرمی، خوش‌سخنی 2- وراجی، پرحرفی

  • stand the gaff

    (عامیانه) تاب آوردن، خوب تحمل کردن، ظرفیت داشتن (تحمل شوخی یا سختی)

  • blow the gaff

    (عامیانه - انگلیس) دهن‌لقی کردن، سری را فاش کردن

  • play to the gallery

    خودشیرینی کردن، بازی درآوردن

    عوام فریبی کردن، برای جلب محبوبیت هر کاری کردن

  • ahead of the game

    دارای برگ برنده، جلوتر بودن از رقبا یا همتایان (در حوزه‌ی فعالیت یکسان)

  • to play the game

    (عامیانه) مقررات بازی را رعایت کردن، منصفانه رفتار کردن، مطابق رسم و اصول رفتار کردن

  • the game is up

    کار تمام است، امیدی به موفقیت نیست

  • to lead someone down the garden path

    کسی را گمراه کردن، کسی را گول زدن

  • step on the gas

    (عامیانه) گاز دادن، پا روی گاز گذاشتن

  • to give (get) the gate

    (عامیانه) اخراج کردن (شدن)، بیرون کردن

  • take up the gauntlet

    1- دعوت به مبارزه را پذیرفتن 2- دفاع از کسی (یا چیزی) را به‌عهده گرفتن

  • throw down the gauntlet

    به مبارزه طلبیدن، نفس‌کش طلبیدن

  • the gentle craft (or art)

    1- ماهیگیری 2- (مهجور) کفاشی

  • to look a gift horse in the mouth

    از هدیه‌ی دریافتی عیب گرفتن، دندان اسب پیش‌کشی را شمردن

  • put on the glove

    (عامیانه) مشت‌بازی کردن، بکس‌بازی کردن

  • go down the drain

    از بین رفتن، از مزه افتادن، هدر رفتن

  • no the go

    (عامیانه) مدام در حرکت، پویا، فعال

  • to the good

    مزیت، به عنوان سود، برای برتری

  • set the fox to watch the goose

    گوشت را دست گربه سپردن

  • in the good (or bad) graces of

    محبوب (یا منفور) بودن، مورد لطف (یا قهر)

  • to make the grade

    1- به بالای سر بالایی رسیدن 2- بر مشکلات فائق شدن، کامیاب شدن

  • against the (or one's) grain

    برخلاف میل یا طینت کسی، ناخوشایند، رنجه‌آور

  • the grapevine telegraph

    وسیله‌ی شایعه‌پراکنی، حرف مفت‌زنی

  • to let the grass grow under one's feet

    وقت را به بطالت گذراندن، فرصت را از دست دادن

  • to have one's foot in the grave

    سالخورده و نزدیک به مرگ بودن، به‌شدت بیمار بودن، در شرف موت بودن

  • to grease the palm (or hand) of

    رشوه دادن، سبیل کسی را چرب کردن

  • in (the) grease

    (در مورد حیوانات شکار) چاق‌و‌چله، آماده‌ی شکار شدن

  • to cross the great divide

    مردن

  • keep one's nose to the grindstone

    سخت و مداوم کار کردن، بی‌امان کوشیدن، بکوب کار کردن، با تمام وجود تلاش کردن

  • cut the ground from under one (or one's feet)

    استدلال کسی را خنثی کردن، عقیم گذاشتن

  • from the ground up

    از پایین به بالا، کاملاً

  • get off the ground

    آغاز شدن یا کردن، شروع به پیشرفت کردن

  • run into the ground

    (عامیانه) زیاد انجام دادن، افراط کردن، زیاده‌روی کردن

  • suit (right) down to the ground

    (عامیانه) کاملاً مناسب بودن

  • in on the ground floor

    (عامیانه) آماده به کار قبل از ساعت اداری، دارای مزیت

  • give it the gun

    (آمریکا- عامیانه) روشن کردن (موتور و غیره)، سرعت گرفتن

  • jump the gun

    شتاب‌زده عمل کردن، هول‌هولکی اقدام کردن، بدون فکر دست به عمل زدن، زودتر از موعد اقدام کردن

  • (to be) under the gun

    (عامیانه) مورد تهدید (بودن)، در معرض خطر (بودن)، با ضرب‌العجل روبه‌رو بودن

  • fall (or get) out of the habit (of)

    عادتی را ترک کردن

  • hair of the dog (that bit one)

    (عامیانه) مشروب الکلی که برای از بین بردن خماری صبحگاهی نوشیده می‌شود

  • fall (or get) into the habit (of)

    خوگرفتن (به)، به عادتی دچار شدن

  • not the half of

    بخش کوچکی از، فقط کمی از

  • under the hammer

    در معرض حراج

  • at the hand (or hands) of

    توسط، به‌واسطه‌ی کارهای، به دست

  • on the one hand

    از یک سو، از طرفی، از یک نظر، از یک دیدگاه

  • on the other hand

    از سوی دیگر، از طرف دیگر، از دیدگاه دیگر، از طرفی، از طرف دیگر، ولی، اما

  • fly off the handle

    (عامیانه) ناگهان خشمگین شدن، ناگهان هیجان‌زده شدن، از کوره‌دررفتن

  • see the handwriting on the wall

    واقعه‌ی بدی را پیش‌بینی کردن

  • get (or have) the hang of

    قلق کاری یا چیزی را آموختن، اسلوب عملکرد (چیزی را) یادگرفتن، لم کاری را آموختن، عادت کردن به

  • pass the hat (around)

    اعانه گردآوری کردن (به‌ویژه در جلسه و غیره)

  • throw one's hat into the ring

    وارد مبارزه شدن، خود را نامزد انتخاباتی کردن

  • down the hatch!

    (عامیانه - هنگام مشروب‌خوری) تاته!، بده بالا!

  • bury the hatchet

    صلح کردن، دست از جنگ کشیدن

  • dig up the hatchet

    دوباره به جنگ پرداختن

  • haul your wind (or haul to the wind)

    (کشتی را) در جهت باد راندن

  • over (or in) the long haul

    در دراز مدت

  • by (or down by) the head

    (کشتی‌رانی) درحالی‌که سینه‌ی کشتی بیشتر در آب فرورفته است تا عقب آن

  • from (the bottom of) one's heart

    از ته دل، با کمال خلوص و صمیمیت

  • have one's heart in the right place

    خوش قلب بودن، منظور بدی نداشتن

  • down at (the) heel(s)

    1- دارای کفشی که پاشنه‌اش نیاز به تعمیر دارد 2- کهنه، زهوار دررفته، قراضه، مندرس، فقیرانه

  • on (or upon) the heels of

    کمی پشت سر (کسی)، کمی بعد از (کسی)، در دنبال، متعاقب

  • out at the heel(s)

    1- دارای کفش یا جوراب سوراخ‌دار (در پاشنه) 2- قراضه، کهنه، مندرس، به‌دردنخور

  • for the hell of it

    (عامیانه) بی‌دلیل، همین‌طوری، بیخودی

  • scare (or beat, etc.) the hell out of someone

    کسی را سخت ترساندن (یا زدن و غیره)

  • at the helm

    (قرار گرفته در) پشت فرمان کشتی، زمامدار امور، در تصدی

  • take the helm of

    سکان به دست گرفتن، زمام امور را به دست گرفتن، تصدی امری را به عهده گرفتن

  • the here and now

    این مکان و زمان، حالا، اکنون، زمان حال

  • hew to the line

    به روش یا خط مشی (به‌خصوصی) پای‌بند بودن

  • as old as the hills

    کهنسال، خیلی پیر، بسیار قدیمی

  • over the hill

    (عامیانه) 1- روبه‌زوال 2- (ارتش) غیبت بدون اجازه، غیرمجاز

  • hit (someone) over the head

    1- بر سر کسی کوفتن 2- (با اصرار یا تکرار) در مغز کسی چپاندن، شیرفهم کردن

  • hit the fan

    (عامیانه) گند بالا آوردن، موجب آبروریزی شدن، اثر بسیار بد داشتن

  • hit the headlines

    1- سرمقاله‌ی روزنامه‌ها را به‌خود اختصاص دادن 2- ورد زبان‌ها شدن، موضوع داغ روز شدن

  • hit the roof (or ceiling)

    (عامیانه) از جا دررفتن، (از شدت خشم) به‌خود پریدن

  • hitch your wagon to the stars

    همت بلند دار (که مردان روزگار از همت بلند به جایی رسیده‌اند)

  • high on (or off) the hog

    (عامیانه) با هزینه و تجملات زیاد

  • in the hole

    (عامیانه) در وضع بد مالی، (قسط یا وام و غیره) دارای دیرکرد، قرض‌دار

  • the hole

    1- (عامیانه) زندان مجرد، زندان انفرادی 2- (فوتبال امریکایی) شکاف در خط دفاعی

  • do the honors

    نقش میزبان را به عهده داشتن (مهمانان را معرفی کردن و جام به سلامتی بلند کردن و غیره)

  • on the hoof

    (گاو و گوسفند و غیره) زنده، ذبح‌نشده

  • get the hook

    (عامیانه) اخراج شدن، (از خدمت) منفصل شدن

  • off the hook

    (عامیانه) فارغ‌البال، رها، آزاد از دردسر

  • on the hop

    (انگلیس) در حال ارتکاب، غافلگیر، ناآماده

  • hope for the best

    نفوس بد نزدن، (علیرغم دشواری‌ها) امیدوار بودن

  • around the horn

    (بیسبال) پرتاب گوی از پایگاه سوم به دوم و از دوم به اول

  • on the horn of a dilemma

    دچار یک معما، مجبور به گزینش یکی از دو چیز بد

  • the horn

    (امریکا - عامیانه) تلفن

  • the horrors

    (عامیانه) وحشت‌زدگی، دلهره

  • hot under the collar

    (عامیانه) بسیار خشمگین، از جا دررفته، برآشفته

  • follow the hounds

    سوار براسب و با سگ به شکار رفتن

  • of the hour

    برجسته‌ترین (چیز یا شخص) در این زمان

  • the small (or wee) hours

    صبح بسیار زود، ساعات اول پس از نیمه شب

  • on the house

    مجانی، رایگان، به خرج مدیر رستوران (یا هتل و غیره)، به حساب میزبان

  • on the hump

    (عامیانه) در تلاش، سخت مشغول، در تقلا

  • to be over the hump

    (عامیانه) از مشکلات عبور کردن (یا گذشتن)، دشواری‌ها را پشت سر گذاشتن

  • break the ice

    1- (بر مشکلات فایق شدن و) کاری را آغاز کردن 2- (در ایجاد آشنایی و صمیمیت) پیش‌قدم شدن، تعارف را کنار گذاشتن

  • that's the idea!

    (عامیانه) آره - داری درک می‌کنی!، منظور این است، حالا داری درست کار می‌کنی!

  • what's the idea?

    موضوع چیه؟ چه‌خبره؟، چی‌شده؟، چیه؟، منظور چیه؟، ایده چیه؟

  • idle hands are the devil's tools

    دست‌های آدم بیکار آلت شیطان هستند، شیطان برای آدم بیکار کار پیدا می‌کند.

  • be under the impression that

    (معمولاً به غلط) تصور کردن که، خیال کردن

  • on the inside

    1- وارد به کلیه‌ی امور محرمانه، رازدار 2- در افکار درونی شخص

  • at the instance of

    بنا به پیشنهاد، به‌خاطر درخواست

  • in the interest(s) of

    به خاطر

  • have many (or several) irons in the fire

    در چند فعالیت یا سودای مختلف دست داشتن

  • strike while the iron is hot

    از فرصت استفاده کردن، تا تنور داغ است نان را چسباندن

    تا تنور داغ است نان را چسباندن، تا آهن داغ است چکش کاری کردن، تا فرصت باقی است کاری را انجام دادن

  • hit the jackpot

    1- (همه‌ی پول‌های انباشته‌شده را) بردن 2- بسیار موفق شدن، بالاترین جایزه (و غیره) را به دست آوردن

  • the jig is up

    فاش شدن دروغ، رو شدن چیزی، لو رفتن

  • is just the job

    درست آن چیزی است که لازم بود

  • the job at hand

    کاری که فعلاً در دست است، کار فعلی، کار در پیش

  • go for the jugular

    (عامیانه) با شقاوت رفتار کردن، به قصد جان زدن یا حمله کردن و غیره

  • get (or have) the jump on

    (عامیانه) از دیگری (یا دیگران) جلو زدن (از)، سبقت گرفتن (از)، پیش‌دستی کردن

  • on the jump

    (عامیانه) به‌شدت در تحرک یا فعالیت

  • just the same (as)

    1- درست همان، عیناً 2- با این حال، مع‌هذا

  • keep up with the joneses

    چشم و هم‌چشمی کردن

  • put the kibosh on

    (عامیانه) خاتمه دادن، بندآوردن، خفه کردن

  • kick in the teeth

    شکست غیرمترقبه، عدم موفقیت شدید و ناگهانی

  • in at the kill

    1- حاضر در موقع ذبح حیوان شکار‌شده 2- شاهد اوج یا پرهیجان‌ترین مرحله‌ی هرچیز

  • the kiss of death

    عمل از روی حسن نیت که برای دیگری بسیار بدعاقبت است، بوسه‌ی مرگ‌آور، دوستی خاله خرسه، بوسه مرگ، ضربه‌ی مهلک

  • the whole kit and caboodle

    (عامیانه) همه کس، هرچیز، یکجا، قلفتی

  • bend the knees to (someone)

    تسلیم شدن به کسی، سر تعظیم فرود آوردن، زانو خم کردن

  • the knives are out

    وضع وخیم است، دو طرف آماده‌ی مشاجره و دعوا هستند، شمشیرها را کشیده‌اند

  • twist (or turn) the knife in the wound

    نمک روی زخم پاشیدن، بر عذاب کسی افزودن

  • knock out of the box

    (امریکا ـ بیسبال) با بردن مکرر موجب فراخوانی pitcher تیم حریف شدن

  • tie the knot

    ازدواج کردن، وصلت کردن، عقد کردن

  • in the know

    (عامیانه) محرم اسرار، آگاه به امور محرمانه

  • near the knuckle

    (گفتار و رفتار) تقریباً مستهجن

  • on the lam

    در حال فرار (به‌ویژه از دست پلیس)، فراری

  • take it on the lam

    فرار کردن، به چاک زدن

  • speak the same (or someone's) language

    عقاید و سنت‌ها (و غیره‌ی) مشترک داشتن، هم‌زبان و هم‌دل بودن

  • in the lap of the gods

    خارج از قدرت بشر، در دست خدا

  • in the lap of luxury

    در ناز و نعمت، در تجمل و رفاه

  • the last word in (something)

    قطعی‌ترین یا معتبرترین کلام یا مرجع

  • have the last laugh

    پس از ناراحتی نومیدی (و غیره) فایق شدن یا پیروز از کار درآمدن، خنده‌ی آخر را کردن

  • laugh and the world will laugh with you; weep and you weep alone

    خنده کن و دنیا با تو می‌خندد، گریه کن و هیچ کس با تو گریه نمی‌کند (مردم در شادی تو شریک می‌شوند، ولی در هنگام غم تو را تنها می‌گذارند)

  • laugh on the other side of one's face

    (عامیانه) پس از انتظار شادی یا موفقیت و غیره با شکست و نومیدی مواجه شدن

  • lay down the law

    1- آمرانه تعیین تکلیف کردن، دستور قاطع دادن 2- گوشمالی دادن

  • lay on the line

    (پول یا اعتبار یا شهرت و غیره) گذاشتن، به مخاطره انداختن

  • lead by the nose

    مجبور به پیروی یا اطاعت بی‌چون و چرا کردن

    (کسی را) کاملاً زیر مهار‌کشیدن، کاملاً مسلط‌بودن (بر کسی)

  • leap in the dark

    کار پرمخاطره (چون عاقبت آن معلوم نیست)، جهش در تاریکی

  • strain at the leash

    ناآرام بودن، ناشکیبایی کردن

    (عامیانه) برای کسب آزادی بیشتر تقلا کردن، برای پاره کردن مهار خود کوشیدن

  • not in the least

    اصلاً، ابداً، نه حتی یک ذره

  • to say the least

    بدون اغراق بگویم، کمِ کم بگویم، در این حد بگویم، خلاصه و مختصر بگویم، دستِ کم، همین‌قدر بگویم که

  • let the chips fall where they may

    هر چه باداباد

  • to the letter

    دقیقاً، حرف‌به‌حرف، کلمه به کلمه

  • on the level

    (عامیانه) روراست، رک‌وراست، راد

  • take the liberty of doing (something)

    بدون اجازه کاری کردن

  • put the (tin) lid on

    (انگلیس - عامیانه) کارد را به استخوان رساندن

  • take the lid off something

    افشا کردن، برملا کردن، پرده برداشتن، فاش کردن، آشکار کردن

  • lie down on the job

    (آمریکا- عامیانه) کم‌کاری کردن، تعلل کردن

  • give the lie to

    1- متهم به دروغ‌گویی کردن 2- دروغ بودن چیزی یا دروغ‌گویی کسی را ثابت کردن

  • for the life of me

    (معمولاً در جمله‌های منفی) حتی به قیمت جان، هر‌طور که شده، به جان خودم قسم

  • the life (or the life)

    (امریکا- عامیانه) فاحشگی، حرفه‌ی روسپی‌گری

  • the life of riley

    (امریکا- عامیانه) زندگی پرتجمل، زندگی مرفه

  • to the life

    کاملاً مثل نمونه‌ی اصلی و زنده، عیناً، درست

  • in (the) light of

    با در نظر گرفتن، نظر به، از نقطه نظر

  • light at the end of the tunnel

    کورسوی امید، روزنه‌ی امید، نوری در دل تاریکی، امید به بهبود و یا اتمام اوضاع دشوار (پایان شب سیه، سپید است)

  • see the light of day

    آشکار شدن، برملا شدن، اعلام شدن

  • light in the head

    1- منگ، گیج 2- احمق، سفیه، کم عقل

  • lightning never strikes twice in the same place

    هیچ رویدادی به همان شکل سابق تکرار نمی‌شود

  • and the like

    و غیره، قس علی‌هذا

  • like blazes (or crazy or the devil, etc.)

    (عامیانه) با کمال شدت یا سرعت یا اشتیاق

  • gild the lily

    در بهتر کردن چیزی عالی کوشش بیهوده کردن

  • the limit

    (عامیانه) منتها درجه، به غایت، حد نهایت

  • all along the line

    1- همه‌جا، هرجا 2- در هر مرحله (از رویدادها)

  • down the line

    در آینده، بعداً

  • draw the (or a) line

    حد (برای چیزی) معلوم کردن، خط و نشان کشیدن

  • hold the line

    خط دفاعی را حفظ کردن، عقب‌نشینی نکردن، به مقاومت ادامه دادن

  • lay (or put) it on the line

    1- (پول) پرداختن، سلفیدن 2- رک و راست حرف زدن 3- (شهرت یا مقام و ... خود را برای کاری) به خطر انداختن

  • beard the lion (in his den)

    آدم نیرومند یا سرشناسی را در محل قدرت خودش مورد حمله یا مخالفت و غیره قرار دادن

  • the lion's share of something

    بخش عمده‌ی چیزی

  • hang on the lips of

    با دقت گوش فرا دادن

  • long in the teeth

    پیر، سالخورده، شکسته

  • the long and (the) short (of)

    لب مطلب، جان کلام، خلاصه‌ی داستان، راستش را بخواهی

  • draw (or pull) the longbow

    غلو کردن، بزرگ جلوه دادن

  • on the loose

    (عامیانه) 1- آزاد، غیرمحبوس، ول 2- مشغول عیش و عشرت

  • the lot

    (عامیانه) همه، (به صورت) یکجا، چکی

  • for the love of

    به‌خاطر، به‌واسطه، به عشق

  • at the top of one's lungs

    (فریاد) از ته دل، با صدای بسیار بلند

  • lie at (or on) the lurch

    (قدیمی) کمین کردن، (در خفا) به انتظار کسی نشستن

  • leave (someone) in the lurch

    در موقعیت بسیار بدی قرار دادن، در معرض خطر (و غیره) قرار دادن

  • on the make

    (عامیانه) 1- (برای موفقیت) کوشیدن 2- درصدد یافتن معشوق یا رفیق بودن

  • a man is known by the company he keeps

    انسان را از روی دوستانش می‌توان شناخت.

  • manners make the man

    ارزش مرد به رفتار اوست

  • to the manner born

    آموخته از بدو زندگی، خوگرفته از زمان تولد، طبیعتاً مناسب برای

  • put on the map

    (شهر یا محلی را) مشهور کردن، شناساندن

  • go for all the marbles

    (عامیانه) قمار بزرگ کردن، به امید سود زیاد ریسک کردن

  • beside the mark

    1- (نشانه گیری به آماج) خطا، به هدف نخورده 2- نامربوط

  • hit the mark

    1- به هدف زدن 2- کامیاب شدن، موفق شدن 3- حق داشتن، محق بودن، درست درآمدن

  • (god) save the mark!

    (ندا - حاکی از شگفتی توام با تمسخر یا تحقیر یا کنایه) نه بابا!، خدا به داد برسد!

  • miss the mark

    1- ناکامیاب شدن یا بودن، موفق نشدن 2- دقیق نبودن، به هدف نزدن

  • wide of the mark

    1- به هدف‌نخورده 2- نامربوط، بی‌ربط

  • go to the mat

    مبارزه کردن، دست و پنجه نرم کردن

  • the meek shall inherit the earth

    (انجیل) دنیا از آن افتادگان خواهد بود

  • there is more to it than meets the eye

    از آنچه در ظاهر به نظر می‌رسد بیشتر است، باطن امر پردامنه‌تر از ظاهر آن است

  • to the best of my memory

    تا آنجا که به یاد دارم

  • on the mend

    (به‌ویژه در مورد زخم و بیماری) رو به بهبود، درحال خوب شدن

  • at the mercy of

    در معرض ...، اسیر ...، دستخوش ...

  • get the message

    (عامیانه) معنی اشاره یا پیام یا عملی را فهمیدن

  • burn the midnight oil

    تا پاسی از شب بیدار ماندن و کار کردن، دود چراغ خوردن، تا دیروقت بیدار ماندن و کار کردن

  • the pen is mightier than the sword

    قلم از شمشیر نیرومندتر است.

  • in the milk

    (در مورد ذرت و گندم و غیره) نارس، سفت نشده

  • through the mill

    (به‌ویژه در امور آموزشی) از آزمون سخت (گذشتن)

  • meeting of the minds

    توافق، هم‌فکری

  • up to the minute

    تا آخرین لحظه، تا همین دقیقه، آخرین مد

  • give (or get) the mitten

    (قدیمی - عامیانه) دلدار خود را رد کردن (یا از سوی دلدار خود رد شدن)، ترک معشوق کردن

  • in the money

    (عامیانه) 1- جزو برندگان (مسابقه‌ی اسب‌دوانی و غیره) 2- پول‌دار، موفق

  • on the money

    (عامیانه) درست، عیناً، کاملاً

  • reach for the moon

    بلندهمت بودن، همت بلند داشتن

  • make the most of

    حداکثر استفاده را بردن از، از فرصت استفاده‌ی کامل بردن

  • go through the motions

    از روی عادت یا رسم ولی بدون اشتیاق کاری را کردن، رفع تکلیف کردن

  • down in (or at) the mouth

    (عامیانه) دارای لب‌ولوچه‌های آویزان، خیط، ناخشنود، گرفته

  • on the wrong side of one's mouth

    با ندامت، با پشیمانی

  • on the move

    (عامیانه) در تحرک، فعال، پرکنش

  • mum's the word

    دم فرو خواهم بست (یا ببند)، سکوت کامل

  • face the music

    عواقب اعمال خود را چشیدن، با پیامد ناخوشایند عملی مواجه شدن، عقوبت کار خود را پذیرفتن، پای لرز خربزه نشستن

  • cut the mustard

    انتظارات را برآورده کردن، از عهده‌ی کاری برآمدن، به‌خوبی کاری را انجام دادن

  • hit the nail on the head

    گل گفتی، زدی تو خال (حق مطلب را به درستی ادا کردن) ( وضعیت مشکلی را به‌صورت دقیق شرح دادن)

  • nail one's colors to the mast

    آشکارا و محکم خط‌مشی خود را اعلان کردن

  • on the nail

    فوراً، بی‌وقفه

  • necessity is the mother of invention

    نیاز مادر اختراع است، احتیاج موجب ابداع می‌شود

  • get it in the neck

    (عامیانه) سخت تنبیه شدن، مورد نکوهش قرارگرفتن

  • this, our, etc. neck of the woods

    این حوالی، این دوروبر، این اطراف، این منطقه، این ناحیه

  • give someone the needle

    (عامیانه) هو کردن، اذیت کردن، سیخونک زدن

  • on the needle

    (عامیانه) معتاد به مواد مخدر

  • in the neighborhood of

    (عامیانه) نزدیک (به محلی)، در مجاورت

    درحدود، تقریباً

  • slip through the net

    1- از تور رد شدن یا فرار کردن 2- از دستگاه ایمنی یا مالیاتی و غیره رد شدن (و گرفتار نشدن)

  • never look a gift horse in the mouth

    دهان (یا دندان‌های) اسب پیشکشی را بررسی نکن(نمی‌شمارند)، از هدیه خرده‌گیری نکن

  • never speak ill of the dead

    هرگز از مرده بدگویی نکن

  • next in line for the job

    نامزد بعدی این شغل

  • in the nick of time

    درست به‌موقع، سربزنگاه، سروقت، درست به‌هنگام

  • to the nines

    (لباس) شیک‌ترین حالت ممکن، بالاترین درجه، پوشیدن لباسِ چشم‌نواز و رسمی

  • on the nod

    (انگلیس - عامیانه) 1- با توافق رسمی و بدون جروبحث، (به تصویت رسیده) با سرتکان دادن حضار 2- نسیه، پسادست، (خرید)قسطی

  • for the nonce

    فعلاً، حال، اکنون، این‌دفعه، برای این‌بار

  • on the nose

    (عامیانه) درست، روی هدف، کاملاً صحیح

  • pay through the nose

    مغبون شدن، (برای چیزی) زیادی پول دادن

  • strike the right note

    جان کلام را ادا کردن، درست نوشتن یا گفتن یا انجام دادن

  • nothing could be further from the truth

    کاملاً دروغ است، اصلاً این‌طور نیست

  • to the nth degree (or power)

    1- به مقدار نامحدود، به توان نامحدود، به میزان بیکران 2- به شدت

  • by the numbers

    1- (ارتش) به ترتیب شماره یا تسلسل 2- خودبه‌خود و بدون اندیشه، با بی‌فکری

  • the nuts and bolts (of something)

    کارها یا اصول اولیه‌ی چیزی

  • put obstacles in the way of someone

    سر راه کسی مانع قرار دادن، (برای کسی) کار شکنی کردن، سد راه کسی شدن

  • be equal to the occasion

    از فرصت استفاده کردن، از عهده بر آمدن

  • rise to the occasion

    از فرصت استفاده کردن، حق چیزی را ادا کردن، خوب از عهده برآمدن

    کار خود را خوب انجام دادن، از عهده‌ی برخورد با چیزی بر آمدن

  • the odds are

    احتمال این است که، به احتمال زیاد

  • what's the odds?

    (انگلیس - عامیانه) چه اهمیتی دارد، مگه چی شده، خب حالا چی

  • offense is the best defense

    بهترین دفاع حمله است (به دشمن نباید امان داد)

  • in the offing

    دور ولی در معرض دید، دور و دردسترس، در آینده‌ی نامعلوم، حصول‌پذیر، دست‌یافتنی

  • oil the palm (or hand) of

    رشوه دادن، سبیل (کسی را) چرب کردن

  • oil the wheels

    جریان کارها را روان و خوب کردن، عاقلانه عمل کردن

  • one of the old school

    آدم قدیمی مسلک، محافظه‌کار، گذشته‌گرای

  • an ostrich with its head in the sand

    (شترمرغی که سرش را زیر شن می‌کند و فکر می‌کند کسی او را نمی‌بیند) شخصی که واقعیت را نمی‌بیند

  • one rotten apple spoils the barrel

    (یک سیب گندیده جعبه‌ی سیب را فاسد می‌کند) یک بز گر گله را گر می‌کند

  • the other day (or night)

    اخیراً، چند روز (یا شب) پیش

  • on the outs (or at outs)

    (عامیانه) درحال دشمنی، (در) شکرآب، قهر، خشم

  • the world over

    در سرتاسر جهان

    (در) سرتاسر جهان

  • off the pace

    در پشت سر رهبر یا پیشگام، نفر بعد از نفر اول (دوم یا سوم و غیره)

  • set the pace

    رهبری کردن، آهنگ حرکت (یا پیشرفت و غیره را) تعیین کردن، پیشاهنگ شدن، پیشگام شدن

  • on the pad

    (عامیانه) دارای سهمی از رشوه‌هایی که کلانتری محل دریافت می‌کند

  • pain in the neck

    سرخر بزرگ، مزاحم، ناخوشایند

  • paint the town (red)

    (عامیانه) در شهر راه افتادن و عیاشی کردن، در شهر خوش گذرانی کردن

  • bear (or carry off) the palm

    برنده شدن یا بودن، جایزه را بردن

  • yield the palm to

    به شکست خود اعتراف کردن، به برتری دیگری اعتراف کردن

  • put on the pan

    (امریکا) سخت نکوهش کردن، سخت انتقاد کردن

  • push (or press) the panic button

    (امریکا - عامیانه) هول کردن، با دستپاچگی (و بدی) کاری را انجام دادن، وحشت‌زده شدن

  • not worth the paper it's written on

    (قرارداد یا دست‌نوشته) بی‌اعتبار، بی‌ارزش

  • for the most part

    بیشتر، اغلب، معمولاً

  • on the part of one (or on one's part)

    1- تا آنجایی که به کسی مربوط می‌شود 2- از سوی، از طرف (کسی)

  • a thing of the past

    غیرمتداول، مربوط به گذشته، غیرمعمول

  • the party's over

    دوران عیش و نوش تمام شده و حالا موقع کار است

  • a pat on the back

    1- تشویق، تحسین، تسلی 2- تشویق کردن، تحسین کردن، تسلی کردن

  • he who pays the piper calls the tune

    کسی که مزد فلوت‌زن را می‌دهد، حق انتخاب آهنگ را دارد، اختیار با کسی است که هزینه یا مسئولیت را تقبل کند

  • in the pay of

    اجیر، مزد بگیر، مزدور

  • pay the piper his due

    باید اجر زحمات دیگران را بدهی، قدرشناس باش

  • pay through the nose (for something)

    مغبون شدن، (در خرید) گول خوردن

  • hit the pay dirt

    (عامیانه) ممر درآمد یا ثروت یا موفقیت را کشف کردن، کامیاب شدن

  • keep the peace

    نظم عمومی را حفظ کردن، نظم و قانون را رعایت کردن

  • off the peg

    (انگلیس - بیشتر در مورد جامه) از پیش دوخته شده، آماده

  • perish the thought!

    اصلاً فکرش را هم نکنید!، در فکرش نباش (نباشید)!

  • in the person of

    به‌صورت، به جای، در نقش

  • get the picture?

    (عامیانه) می‌فهمی؟، سرت می‌شه؟، حالیت می‌شه؟

  • in (or out of) the picture

    دخیل (یا نا دخیل)، وارد (یا ناوارد) در وضعیت

  • come down the pike

    روی دادن، ظاهر شدن

  • pile on the agony

    چیزی را بدتر از آنچه هست پنداشتن یا جلوه دادن

  • the pill

    (عامیانه) قرص ضد‌آبستنی، داروی جلوگیری (از آبستنی)

  • pip someone at the post

    (انگلیس) با دشواری یا در آخرین لحظه شکست دادن

  • in the pink

    (عامیانه) سالم، خوش‌بنیه، سر و مر و گنده

  • pay the piper

    حاصل اعمال خود را چشیدن

  • give somebody the pip

    (انگلیس - عامیانه) ناراحت کردن، متنفر کردن، بیزار کردن

  • take the piss out of

    (انگلیس - عامیانه - زننده) مسخره کردن، (کسی را) دست انداختن

  • the pits

    (عامیانه) بدترین جا یا کار یا موقعیت یا چیز

  • more's the pity

    (عامیانه) از این بدتر، بدتر اینکه...، از همه بدتر

  • (as) plain as the nose on one's face

    آشکار، هویدا

  • walk the plank

    (دزدان دریایی با اسیران چنین می‌کردند) بستن چشم و وادار کردن به راه رفتن روی الواری که از کشتی به بیرون امتداد داشت

  • play both ends against the middle

    1- از این شاخه به آن شاخه پریدن 2- (رقیبان را) به‌هم انداختن، تفرقه انداختن

  • play the market

    (در بورس سهام) خرید و فروش کردن

  • take the pledge

    سوگند ترک مشروبات الکلی را خوردن

  • pull the plug

    1- خاموش کردن دستگاهی که بیمار لاعلاج را زنده نگه می‌دارد 2- به پایان رساندن، تمام کردن

  • take the plunge

    (معمولاً پس از فکر طولانی و تردید) کاری را شروع کردن، دل به دریا زدن، دست‌به‌کار شدن

  • at the point of

    در آستانه‌ی، در شرف، درحال (انجام)، نزدیک به

  • beside the point

    نامربوط (به مطلب مورد بحث)، غیروارد، بی‌ربط

  • on (or upon) the point of

    در آستانه‌ی، در شرف، درحال (انجام)، نزدیک به

  • to the point

    مفید، دقیق، سرراست، درست، به‌هنگام، به‌جا، به‌موقع، سزاوار

  • pop the question

    (عامیانه) پیشنهاد ازدواج کردن، خواستگاری کردن

  • the pot calls the kettle black

    دیگ به دیگ میگه روت سیاه

  • pound the pavement

    خیابان‌ها را متر کردن، خیابان‌ها را گز کردن، خیابان‌ها را گشتن (معمولاً برای یافتن کار و غیره)

  • pour oil on the flames

    وضع بد را بدتر کردن، روی آتش بنزین ریختن

  • power behind the throne

    قدرت پشت‌پرده، شخص نیرومندی که پشت‌پرده و به نام دیگری کار می‌کند

  • the powers that be

    (کنایه‌آمیز) از ما بهتران، مصادر امور، گردن‌کلفت‌ها

  • put to the proof

    در محک آزمایش قراردادن، در معرض سنجش قرار دادن

  • the proof of the pudding is in the eating

    مشک آنست که خود ببوید نه آنکه عطار گوید

  • beat to the punch

    پیش‌دستی کردن، زودتر ضربه زدن

  • born to (or in) the purple

    از نژاد شاهان یا بزرگان، شه‌تبار، بزرگ‌زاده

  • the purple

    مقام شاهی، مقام شامخ، بلند پایگی

  • beg the question

    بدون ثابت کردن چیزی آن را صادق فرض کردن و مبنای استدلال یا اظهار بعدی قرار دادن

  • beside the question

    نامربوط به موضوع مورد بحث

  • (be) quick off the mark

    به‌سرعت آغاز کردن، زود واکنش نشان‌دادن

  • on the quiet

    محرمانه، زیر جلی

  • off the rack

    (لباس) پیش دوخته

  • chew the rag

    (عامیانه) صحبت دوستانه کردن، اختلاط کردن

  • (all) the rage

    مد، گرایش جنون‌آمیز، ولع، باب روز

  • (go) off the rails

    1- منحرف شدن، گمراه شدن 2- دیوانه شدن

  • get a rap on (or over) the knuckles

    (عامیانه) مورد نکوهش یا گوشمالی قرار دادن

  • give someone a rap on (or over) the knuckle

    (عامیانه) کسی را نکوهش یا مجازات کردن

  • in the raw

    1- دست‌نخورده، بکر، طبیعی، پردازش یا پرداخت‌نشده 2- لخت و پتی، عریان

  • reach for the stars

    همت و هدف عالی داشتن، تلاش برای انجام کار دشوار، اهداف بلندپروازانه

  • at the ready

    به حالت آماده‌باش، مهیا، آماده‌ی عمل

  • be on the receiving end

    (عامیانه) 1- هدیه دریافت کردن، زیر بار منت بودن، مدیون بودن 2- هدف یا طعمه‌ی حمله یا تجاوز بودن 3- (ورزش) پاس گیری‌کردن، به‌عنوان گیرنده‌ی پاس عمل کردن

  • put (or set) the record straight

    رفع سوء تفاهم کردن، شرح صحیح چیزی را دادن

  • into the red

    بدهکار، مقروض، متضرر

  • roll out the red carpet

    با شکوه تمام پذیرایی کردن

  • to redress the balance (or scales)

    عدالت برقرار کردن، حق را به حق‌دار رساندن

  • (right) off the reel

    (امریکا - عامیانه) بی‌درنگ، بدون تردید

  • along for the ride

    همراه ولی نه درگیر در عمل

  • ride the vents

    زیردریایی را برای زیر آب رفتن آماده کردن

  • ring down the curtain

    دستور پایین آوردن پرده را دادن

    به پایان رساندن

  • ring the bell

    (عامیانه) موفق شدن، به کامیابی رسیدن

  • ring up the curtain

    دستور بالا بردن پرده را دادن

    آغاز کردن

  • read someone the riot act

    (انگلیس) در مورد رفتار بد هشدار دادن، هند تمام کردن

  • sell down the river

    مورد ظلم و جور قرار دادن، نارو زدن

  • up the river

    (امریکا) به زندان، به ندامتگاه، در زندان

  • get (something) on the road

    (چیزی را) آغاز کردن، راه انداختن

  • one for the road

    آخرین مشروب قبل از عزیمت

  • take to the road

    ولگرد شدن، ولگردی کردن، خانه به دوشی کردن

  • the road to hell is paved with good intentions

    راه جهنم با نیت‌های خوب سنگفرش شده است

  • on the rocks

    (عامیانه) 1- در معرض نابودی، دستخوش خطر 2- ورشکسته، بی‌پول 3- (مشروب الکلی) با یخ (ولی بدون افزودن آب)

  • hit (or ride) the rods

    (امریکا - عامیانه) قاچاقی سوار قطار باری شدن

  • a roll in the hay

    (عامیانه) جماع

  • roll in the isles

    (به‌ویژه در تئاتر) بی‌اختیار خندیدن

  • roll with the punch

    (عامیانه) 1- (برای کاستن از شدت ضربه) در جهت ضربه خود را عقب کشیدن 2- در مقابل ناملایمات نرمش داشتن

  • go through the roof

    1- بسیار خشمگین شدن 2- (قیمتها) بسیار بالا رفتن

  • raise the roof

    (عامیانه) 1- (از خشم یا شادی و غیره) سروصدا به پا کردن 2- (شدیداً) شکایت کردن، (بلند) شکوه کردن

  • the roof of the world

    جای بلند، فلات (به‌ویژه فلات تبت)

  • rule the roost

    ارباب بودن، سروری کردن، حکومت کردن، اداره کردن

  • know the ropes

    (عامیانه) راه و چاه را بلد بودن، به رموز کار آشنا بودن

  • on the ropes

    1- (مشت‌زنی) ضربه‌خورده و پرت‌شده بر نرده‌ی طنابی 2- (عامیانه) در شرف تباهی، بیچاره

  • the end of one's rope

    پایان صبر و حوصله یا استقامت یا چاره‌جویی، رسیدن کارد به استخوان

  • a rotten apple spoils the barrel

    یک بز گر گله را گر می‌کند

  • in the rough

    (گوهر) نتراشیده، صیقل‌شده، پرداخت‌نشده، به حالت اولیه، ناتمام، به‌صورت پیش‌نویس

  • in the round

    (سالن تئاتر و غیره) دارای صندلی در چهار طرف صحنه

    (مجسمه) سه‌بعدی (نه حک شده روی صفحه)

    واقعی‌نما

  • rub someone's nose in it (or in the dirt)

    با تذکر خطاهای قبلی کسی را تنبیه یا تحقیر کردن

  • rub someone up the wrong way

    خلاف میل کسی کار کردن و موجب آزردگی یا خشم او شدن

  • the rub of the green

    (عامیانه) اثر شانس خوب یا بد، بخت خوب، بخت بد

  • stretch (or bend) the rules

    مقررات را کش دادن، تبعیض قائل شدن

  • in the short run

    در آغاز، در ابتدا، در کوتاه مدت

  • on the run

    درحال دویدن

    در تکاپو، سخت مشغول

    درحال فرار، درحال عقب نشینی

  • run out the clock

    (فوتبال و بسکتبال و غیره - در اواخر مسابقه) توپ را کنترل کردن، وقت کشی کردن

  • in (or out) of the running

    در (یا حذف شده از) مسابقه، دارای (یا فاقد) شانس برد

  • get the sack

    (عامیانه) اخراج شدن، (از خدمت) منفصل شدن

  • hit the sack

    خوابیدن، کپه‌ی مرگ گذاشتن، کپیدن، به رختخواب رفتن، به بستر رفتن

  • in the saddle

    1- نشسته برزین 2- در قدرت، صاحب قدرت، مصدر حکومت

  • above (or below) the salt

    در صدر میز (یا در پایین میز)، در مقام شامخ (یا در مقام پایین)

  • salt of the earth

    (انجیل) صالح و خوب، نیکومنش

  • by the same token

    به‌همین‌طریق، به‌همین‌دلیل، همین‌طور

    به همین دلیل، بنابراین، همین‌طور

  • one and the same

    عیناً یکجور، همان

  • the same old story

    1- همان آش و همان کاسه 2- چیز مکرر

  • in the sauce

    (آمریکا - عامیانه) مست

  • what is sauce for the goose is sauce for the gander

    هر چیزی که برای یک نفر مجاز است باید برای دیگران هم مجاز باشد

  • save the day (or situation)

    با موفقیت کار مشکلی را انجام دادن، به داد رسیدن

  • say the word

    فرمان آغاز را دادن، دستور (شروع به کاری را) دادن

  • turn the scales

    تعیین کردن، تصمیم گرفتن، معین کردن، معلوم کردن

  • come on the scene

    ظاهر شدن، فرارسیدن، هویدا شدن، وارد شدن

  • make the scene

    (عامیانه) 1- حضور داشتن 2- شرکت کردن، (در کاری) فعالیت کردن

  • on the scent of something (or somebody)

    در شرف پی بردن به چیزی، نزدیک به چیزی

  • put (or throw) somebody off the scent

    (به‌ویژه با دادن اطلاعات غلط) گمراه کردن، موجب پی گم کردن شدن

  • scratch the surface

    به بخش کوچکی پرداختن، به‌طور سطحی بررسی کردن، به‌صورت اجمالی بررسی کردن، ناخنک زدن

  • put the screw on (or to) somebody

    (با تهدید و غیره) وادار کردن، تحت فشار گذاشتن

  • follow the sea

    از راه کار در کشتی امرار معاش کردن، ملوانی کردن

  • set the seal on something

    (چیزی را) قطعی کردن، نهایی کردن، (به چیزی) قطعیت بخشیدن، مهر تأیید (بر چیزی) زدن

  • by the seat of one's (or the) pants

    (عامیانه) با ابتکار شخصی (نه طبق برنامه یا به کمک دستگاه‌های خودکار)

  • separate the sheep from the goats

    آدم‌های خوب را از بدها مجزا کردن یا تمیز دادن

  • separate the wheat from the chaff

    انسان‌ها یا چیزهای پرارزش را از کم‌ارزش‌ترها جدا کردن

  • serve the time (or the hour)

    ابن‌الوقت بودن، نان را به نرخ روز خوردن

  • in (or into) the shade

    1- به تاریکی، به درون سایه 2- دچار تنزل رتبه یا گم‌نامی

  • under the shadow of

    در خطر چیزی، محکوم به چیزی

  • on the shady side of

    (از نظر سن) بیش از

  • get the shaft

    (عامیانه) گول خوردن

  • the real thing (or the real mccoy)

    (شخص یا چیز) اصیل، واقعی

  • give someone the shaft

    (عامیانه) کسی را گول زدن، چپاندن، (به کسی) انداختن

  • give someone (or something) the shake

    (عامیانه) قال گذاشتن، از شر کسی راحت شدن، از گیر کسی فرار کردن، از سر باز کردن

  • shank of the evening

    1- (در اصل) عصر 2- سر شب

  • the whole shebang

    همه، همه‌ی آن چیز یا آن معامله، سر و ته

  • on the shelf

    بی‌مصرف، کنار گذاشته، ناکارا، فاقد کارآرایی، به‌دردنخور

  • beat (or kick) the shit out of (someone)

    (عامیانه) (کسی را) کتک جانانه زدن، له و لورده کردن

  • in the shit

    (عامیانه) تا خرخره در گه، سخت گرفتار، سخت بدبخت

  • scare the shit out (of someone)

    (عامیانه) کسی را سخت ترساندن، زهره ترک کردن

  • when the shit hits the fan

    (عامیانه) هنگام بحران، وقت سختی

  • the shoe is on the other foot

    وضعیت معکوس شده است، وضع کاملاً تغییر کرده است

  • where the shoe pinches

    محلی که کفش پا را می‌زند، (مجازی) منبع گرفتاری یا صدمه یا دردسر

  • the shoemaker's kids always go barefoot

    کوزه‌گر از کوزه‌‌شکسته آب می‌خورد

  • shoot from the hip

    عجولانه یا بدون فکر عمل کردن یا حرف زدن، نسنجیده کار کردن

  • shoot the works

    1- (قمار) موجودی خود را شرط‌بندی کردن، رست زدن 2- حداکثر کوشش را کردن

    (امریکا - عامیانه) 1- (پوکر) رست زدن، همه‌چیز را یکباره به خطر انداختن 2- سخت کوشیدن، به‌شدت تقلا کردن

  • the short end of the stick

    مغبون شدگی

  • a shot in the arm

    وسیله‌ی قوت قلب و کمک در هنگام سختی، آمپول نیروبخش

  • call the shots

    1- دستور دادن، فرمان دادن 2- کارها را سرپرستی کردن، اداره کردن

  • put one's shoulder to the wheel

    با جدیت کار کردن، جد و جهد کردن

  • straight from the shoulder

    1- (ضربه‌ی مشت و غیره) مستقیماً از شانه به جلو، سرراست 2- رک، صاف و پوست‌کنده

  • put (or get) the show on the road

    (عامیانه) دست به کار شدن، کار را آغاز کردن

  • show somebody the door

    کسی را بیرون کردن (از اتاق یا خانه و غیره)، عذر کسی را خواستن

  • show somebody the way

    کسی را (دریافتن راه یا آدرس) راهنمایی کردن

  • steal the show

    (در نمایش و غیره - سایر بازیگران را) تحت‌الشعاع قرار دادن

    (به‌ویژه در تئاتر) خود را مرکز توجه تماشاچیان کردن، دیگر بازیگران را تحت‌الشعاع قرار دادن

  • the show must go on

    (باوجود مشکلات و غیره) کار را باید ادامه داد

  • lose in the shuffle

    (به‌واسطه‌ی شلوغی و عدم‌نظم) از قلم افتادن یا انداختن، گم کردن یا شدن

  • on the sick list

    (عامیانه) غایب (به‌واسطه‌ی بیماری)، جزو بیماران

  • on the right side of someone

    سوگلی کسی، محبوب کسی، مورد محبت و لطف کسی

  • on the side of

    هوادار، طرفدار

  • on the wrong side of someone

    مورد بی‌لطفی کسی، مورد غضب کسی

  • hit the silk

    (عامیانه) با چتر نجات (از هواپیما) پریدن

  • sing the blues

    شکوه کردن، (بدبینانه یا یأس‌آمیز) حرف زدن

  • skeleton at the feast

    (شخص یا رویداد) به‌هم‌زننده‌ی خوشی، عیش‌زدا

  • skeleton in the closet

    اسرار مگو، رسوایی مستور

  • be on (or hit) the skids

    (عامیانه) شکست خوردن، روبه نزول بودن

  • put the skids to

    (عامیانه) ناکام کردن، موجب شکست شدن

  • by the skin of one's teeth

    با چنگ و دندان، با هزار ضرب و زور، با هزار بدبختی، با دشواری بسیار، به‌سختی، (برنده یا کامیاب) با برتری ناچیز، با امتیاز کم

  • the sky is the limit

    حد ندارد، تا دلت بخواهد، حد و حصری برآن متصور نیست، هیچ محدودیتی وجود ندارد و هرچیزی امکان‌پذیر است، بسیار زیاد

  • to the skies

    بی‌حد‌وحصر، تا عرش، بسیار بسیار

  • a slap in the face

    1- تو گوشی، سیلی 2- توهین، خوارشماری، تودهنی

  • slap somebody on the back

    (به منظور تشویق و غیره) دست بر شانه یا پشت کسی زدن

  • i haven't the slightest idea

    اصلاٌ نمی‌دانم، کوچک‌ترین اطلاعی ندارم، روحم خبردار نیست

  • in the slightest

    ابداً، اصلاً، به‌هیچ‌وجه

  • give someone the slip

    از گیر کسی فرار کردن، فلنگ را بستن، جیم شدن

  • slow and steady wins the race

    رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود

  • slow off the mark (or slow on the uptake)

    کندفهم، دیرفهم

  • on the sly

    مخفیانه، پنهانی، به‌طور سری

  • the small print

    1- حروف چاپی ریز 2- مطالب ریزی که پشت قراردادها و بیمه‌نامه‌ها نوشته می‌شود

  • a snake in the grass

    خطر پنهان، دوست خیانتکار، مار خوش خط و خال، گرگ در لباس میش، آدم موذی

  • the sniffles

    (عامیانه) 1- زکام، سرماخوردگی 2- (در اثر گریه) فن فن

  • the snuffles

    (عامیانه) زکام، سرما خوردگی (the sniffles هم می‌گویند)

  • the old sod

    میهن، وطن، موطن، زادگاه (به‌ویژه در اشاره به ایرلند)

  • under the sod

    مرده و دفن‌شده، زیر خاک سیاه

  • soft in the head

    احمق، کله خشک، ابله

  • sometimes one can't see the wood for the trees

    گهگاه درخت‌ها نمی‌گذارند آدم جنگل را ببیند

  • spill the beans

    (معمولاً غیرعمدی و ناخودآگاه) رازی را افشا کردن، قضیه‌ای را لو دادن، دهن‌لقی کردن، بند را به آب دادن، پته‌ی کسی را روی آب ریختن، رازی را برملا کردن

  • throw (or toss) in the sponge

    (به‌ویژه مشت‌زنی) تسلیم شدن، به شکست خود اعتراف کردن

  • hit the high spots

    (عامیانه) به رئوس مطالب پرداختن، مطالب عمده را مورد بحث قرار دادن

  • hit the spot

    (عامیانه) نیاز مبرم یا خواسته‌ی شدیدی را اقناع کردن، برآوردن، به هدف خوردن

  • on the spot

    1- در محل ذکر‌شده 2- فوراً، بی‌درنگ 3- (عامیانه) گرفتار، در وضع بد، تحت فشار 4- (عامیانه) در خطر، در خطر مرگ

  • up the spout

    (انگلیس - عامیانه) 1- (قدیمی) در گرو 2- ورشکسته، مفلس 3- آبستن

  • on the spur of the moment

    با عجله، غفلتاً، بی‌مقدمه، بدون نقشه‌ی قبلی

  • spy out the land

    وضعیت را ارزیابی کردن، جوانب را سنجیدن

  • stab someone in the back

    از پشت به کسی خنجر زدن، به اعتماد کسی خیانت کردن

  • stack the cards (or deck)

    1- ورق جور کردن (به‌طور تقلب‌آمیز) 2- قرار و مدار سری گذاشتن، گاوبندی کردن

  • set the stage for something

    زمینه را برای چیزی مهیا کردن، مقدمه‌ی چیزی بودن

  • take the stand

    (دادگاه) در جایگاه شهود قرار گرفتن و شهادت دادن

  • stare someone in the face

    1- به صورت کسی خیره شدن، به کسی براق شدن 2- روبه‌رو شدن با، مواجه شدن، رودررو شدن

  • start off on the right (or wrong) foot

    سنگ اول را درست (یا کج) گذاشتن، از آغاز درست (یا غلط) عمل کردن

  • on the stick

    (عامیانه) هشیار، با عرضه، لایق، کارآمد

  • cast the first stone

    در عیب‌جویی یا گناه‌نمایی پیش‌قدم شدن

  • pull out all (the) stops

    از هیچ اقدامی فروگذار نکردن

  • mind the store

    به کاسبی رسیدن، دکان را پاییدن

  • straw in the wind

    نشانه‌ای از آینده که احتمال دارد به وقوع بپیوندد، اشاره‌ای جزئی به تحولات احتمالی آینده

  • the last straw (that breaks the camel's back)

    آخرین کاه (که کمر شتر را می‌شکند)، رسیدن کارد به استخوان، تجاوز از حد

  • strip to the buff

    (انگلیس - عامیانه) لخت و پتی کردن یا شدن

  • that's the stuff!

    (عامیانه) درست خودش است!، درست همین!

  • place in the sun

    جای برجسته یا مورد‌علاقه، موقعیت خوب

  • under the sun

    در این جهان، در دنیا

  • swallow the bait

    گول خوردن، باور کردن، ملعبه شدن

  • in the swim

    طبق مد امروز، متداول

  • swim against the stream

    خلاف جهت رودخانه حرکت کردن، خلاف رسم یا خواسته‌ی مردم و غیره عمل کردن

  • get into the swing of something

    به چیزی آشنا شدن و از آن لذت بردن

  • put to the sword

    1- با شمشیر کشتن 2- قتل عام کردن

  • pick up the tab

    هزینه یا صورتحساب و غیره را پرداختن

  • on the table

    گزینه‌ی قابل‌انتخاب، گزینه‌ی بحث برانگیز

  • turn the tables

    وضعیت را معکوس کردن، ورق را برگرداندن، اوضاع را دگرگون کردن

  • under the table

    رشوه، زیرمیزی، عمل مخفیانه

  • on (or upon) the tapis

    تحت بررسی، در دست مطالعه

  • tarred with the same brush

    دارای عیوب و نواقص مشابه، از یک قماش

  • not for all the tea in china

    هر چه‌قدر هم که پاداش آن باشد

  • armed (or dressed) to the teeth

    کاملاً مسلح (یاملبس)

  • in the teeth of

    1- در برابر، در مقابل، رو در روی (چیزی) 2- در مبارزه با، در مقابله با، در مصاف با

    در مقابله با، رو در رو با، در برابر

  • live to tell the tale

    از خطر جان به در بردن و برای دیگران گزارش دادن

  • tell that to the marines!

    (عامیانه) حرف‌هایت را باور نمی‌کنم!، کم دروغ بگو!

  • tell the truth and shame the devil

    حتی اگر به‌ضررت تمام می‌شود راست بگو

  • tell the world

    آشکارا به همه اعلام کردن، به جهانیان گفتن

  • to tell (you) the truth

    راستش را بخواهی (بخواهید)، راستی

  • put to the test

    آزمودن، در بوته‌ی آزمایش قرار دادن

  • stand the test of time

    در اثر مرور زمان ارزش خود را ثابت کردن، خوب دوام آوردن

  • at the end of one's tether

    کارد کسی که به استخوان رسیده، در سرحد بی‌تابی، جان به لب رسیده

  • that's water under the bridge

    غصه‌ی کار شده را نباید خورد

  • (be) thin on the ground

    کم (بودن)، نایاب (بودن)، معدود (بودن)

  • the thin end of the wedge

    عمل یا چیز بی‌اهمیت که طلیعه‌ی اعمال مهم‌تری است

  • the thing is

    مطلب عمده این است که

  • that's the ticket!

    (عامیانه) درست است!، صحیح می‌فرمایید!، عیناً!

  • stem the tide (of something)

    جلو موج چیزی را گرفتن

  • turn the tide

    وضع را کاملاً عوض کردن، جریان را معکوس کردن

  • have the tiger by the tail

    در موقعیت خطرناک گیر کردن، راه پس‌و‌پیش نداشتن

  • have a night on the tiles

    شب را به میگساری و پایکوبی گذراندن

  • behind the times

    قدیمی مسلک، عقب‌افتاده، امل، از حال بی‌خبر

  • pass the time of day

    سلام و تعارف کردن

  • tip of the iceberg

    نمونه‌ی کوچکی از مشکلات بزرگ‌تر و پنهان

  • to tell you the truth

    راستش را بخواهی، به‌راستی

  • toe the line (or mark)

    (معمولاً علی‌رغم میل و خواسته‌ی باطنی) تابع دستورات بودن، فرمان‌برداری کردن، سربه‌راه بودن

  • bury the tomahawk

    صلح کردن، دست از جنگ کشیدن

  • on the tip of one's (or the) tongue

    در شرف گفتن یا گفته شدن، برسر زبان (گیر کرده)

  • armed to the teeth

    سرتاپا مسلح، کاملاً مسلح

  • long in the tooth

    پیر، بیشتر از سن معمول (برای انجام کار به‌خصوص)

  • off the top

    (عامیانه) از محل درآمدهای ناخالص

  • off the top of one's head

    سرسری، نسنجیده، همین جوری

  • argue the toss (about something)

    (انگلیس - عامیانه) درباره‌ی چیز کم‌اهمیت جروبحث کردن

  • put to the touch

    امتحان کردن، آزمودن، محک زدن

  • throw (or toss) in the towel

    (عامیانه) سپر افکندن، لنگ انداختن، تسلیم شدن

  • on the town

    (امریکا - عامیانه) گردش و تفریح در شهر

  • on (or off) the track

    در (یا خارج از) مسیر، مربوط (یا نامربوط) به موضوع، متوجه (یا منحرف از) هدف

  • the wrong side of the tracks

    محله‌ی فقیر‌نشین، محله‌ی بد‌ شهر

  • over the transom

    بدون تقاضا یا برنامه‌ی قبلی، بی‌مقدمه

  • tread the boards

    در صحنه‌ی نمایش ظاهر شدن، بازیگری کردن

  • do (or turn) the trick

    به نتیجه‌ی مطلوب رسیدن، مؤثر بودن

  • every trick in the book

    همه‌ی دوز و کلک‌ها، هر کار لازم برای رسیدن به موفقیت

  • quick on the trigger

    (عامیانه) 1- تند دست در تیر‌اندازی 2- هشیار، فرز، تند‌کار، زرنگ، زبل

  • trip the light fantastic

    رقصیدن، پایکوبی کردن

  • on the trot

    (عامیانه) 1- پی‌در‌پی، متوالی، پشت سرهم

    2- در فعالیت دایم، در حال دوندگی

  • the trots

    (عامیانه) اسهال، به ریق افتادن، ریق زنی

  • trust everyone, but cut the cards!

    به همه اعتماد کن؛ ولی ورق‌ها را هم خوب بر بزن!

  • the truth often hurts

    واقعیت اغلب دردناک است

  • go down the tube

    (عامیانه) تباه شدن، بدفرجام شدن، به هم خوردن

  • the tube

    (امریکا - عامیانه) تلویزیون

  • call the tune

    اداره کردن، سرپرستی کردن، آقا بالا سر بودن، زمام در دست داشتن

  • to the tune of

    (عامیانه) به مبلغ، به میزان، به تعداد

  • call the turn

    درست پیش‌بینی کردن

  • take a turn for the better (or worse)

    (به‌ویژه بیماری) رو به بهبود (یا وخامت) گذاشتن

  • twist the lion's tail

    با دم شیر بازی کردن

  • uneasy lies the head that wears the crown

    سری که تاج دارد آرام نمی‌خوابد، اشخاص پرمسئولیت زندگی پرتلاطمی دارند

  • on the up and up

    (عامیانه) بی‌شیله‌پیله، بی‌پرده‌پوشی، صادقانه

  • up to the ears

    تا بناگوش، (قرض یا گرفتار یا کار و غیره) تا خرخره

  • to gain the upper hand

    چیره شدن، مستولی شدن

  • quick (or slow) on the uptake

    (امریکا - عامیانه) دارای فهم سریع (یا آهسته)، تند (یا کند) ذهن

  • take the veil

    راهبه شدن، تارک دنیا شدن

  • the villain of the piece

    مایه‌ی صد من شیر، باعث همه‌ی دردسرها، گناهکار اصلی

  • the sticks

    (عامیانه) دهات، جاهای دور‌افتاده، بیخ گور سیاه

  • things that go bump in the night

    چیزهای عجیب‌و‌غریب و ترس‌آور

  • think (all) the world of

    بسیار دوست داشتن یا تحسین کردن، نور چشم خود دانستن

  • those who don't learn from the past are condemned to repeat it

    آنان که از تاریخ درس نمی‌آموزند محکوم به تکرار آن هستند

  • just the ticket

    (عامیانه) مخ‌کار، چیزی که کاملاً به‌درد می‌خورد

  • off the wagon

    (امریکا - عامیانه) معتاد به الکل که اعتیاد را رها کرده است

  • on the wagon

    ترک الکل، عدم مصرف مشروبات الکلی

  • in the wake of

    1- در عقب (چیزی )، دنبال، دنباله 2- در اثر، پیامد، درنتیجه‌ی

  • walk the floor

    (در اثر درد یانگرانی و غیره) در اتاق پس و پیش رفتن، در اتاق راه رفتن

  • drive (or push) to the wall

    (عامیانه) در تنگنا قرار دادن، عاجز کردن، در موقعیت بد قرار دادن

  • drive (or send) up the wall

    (عامیانه) کاملاً خشمگین کردن، (از شدت خشم یا آزردگی ) بی‌تابی کردن

  • go to the wall

    (عامیانه) 1- تسلیم شدن، شکست خوردن، 2- ورشکست شدن

  • have one's back to the wall

    راه فرار نداشتن، در شرایط سخت قرار گرفتن، در دردسر افتادن، در تنگنا بودن، سخت گرفتار بودن، مستأصل بودن، راه برگشت نداشتن

  • off the wall

    (عامیانه) 1- خل، دیوانه 2- غیرعادی، عجیب‌و‌غریب

  • come out in the wash

    (عامیانه) 1- دیر یا زود معلوم شدن 2- خود به خود معین یا حل شدن

  • test the water(s)

    آزمودن، اکتشاف کردن، مزه‌ی دهن کسی را فهمیدن، (کاری را) به‌طور آزمایشی انجام دادن

  • water under the bridge

    کاری که شده است و قابل‌جبران نیست، کاری که از کار گذشته است، زیان و غیره که غصه خوردن درباره‌ی آن بی‌فایده است، عمل انجام شده

  • all the way

    1- سرتاسر، از اول تا آخر، تا آخرین حد یا محل 2- کاملاً، صد‌در‌صد

  • go the way of (something)

    نابود شدن، دچار همان سرنوشت شدن

  • lead the way

    1- سرمشق بودن، نمونه بودن 2- پیشگام بودن، پیشاپیش حرکت کردن

  • on the way out

    1- در شرف موت، درحال مرگ 2- روبه‌زوال، درحال از مد افتادن

  • go by the wayside

    کنار گذاشتن، انبار کردن، صرف‌نظر کردن

  • wear the pants

    (عامیانه) رئیس خانواده بودن، (در خانواده) تصمیم‌گیری را به‌عهده داشتن

  • under the weather

    ناخوش‌احوال، چاییده، مریض‌احوال، دچار کسالت، کسل

  • make the welkin ring

    صدای بسیار بلند ایجاد کردن، آسمان را به غرش در آوردن

  • wet behind the ears

    (عامیانه) بی‌تجربه، ناشی، بچه‌مچه، چلغوز

  • to reinvent the wheel

    چرخ را دوباره اختراع کردن، کار عبث کردن، دوباره کاری کردن

  • when in rome, do as the romans do

    «خواهی نشوی رسوا، هم‌رنگ جماعت شو»

  • when the cat's away, the mice will play

    گربه که نیست موش‌ها بازی می‌کنند، در غیاب رئیس زیردستانش جولان می‌دهند

  • when the going gets tough, the tough get going

    ارزش انسان‌ها در هنگام سختی معلوم می‌شود

  • get (or hold) the whip hand over somebody

    (انگلیس - عامیانه) بر کسی مسلط بودن

  • blow the whistle

    لو دادن، افشاگری کردن، (به‌منظور گزارش تخلف یا فساد) سوت‌زنی

  • whistle in the dark

    (هنگام خطر و غیره) سنگینی و ثبات خود را آزمودن، تظاهر به خونسردی کردن

  • on the whole

    به‌طور‌کلی، معمولاً

  • whom the gods want to destroy they first make mad

    خدایان آن‌هایی را که می‌خواهند نابود کنند ابتدا دیوانه می‌کنند، عقل که نیست جان در عذاب است، بی‌عقل سبب تباهی است

  • the whys and the wherefores

    علل، دلایل

  • how the wind blows (or lies)

    چگونگی افکار عمومی وضع کلی، اوضاع و احوال

  • in the teeth of the wind (or in the wind's eye)

    درست در جهت مخالف باد

  • in the wind

    در شرف وقوع، در حال روی دادن

  • take the wind out of someone's sails

    1- خیط کردن، باد غرور کسی را خالی کردن 2- دل‌زده کردن، دلسرد کردن

  • wait in the wings

    آماده‌ی ادامه‌ی کار، آماده‌ی تحویل گرفتن کار از کسی دیگر

  • down to the wire

    تا لحظات آخر، تا پایان کار

  • (get in) under the wire

    در آخرین لحظه وارد شدن یا انجام دادن

  • be wise after the event

    (قادر به پیش‌بینی چیزی نبودن ولی) پس‌از روی دادن آن اظهار فضل کردن

  • none the wiser

    دارای همان اطلاعات پیشین (نه بیشتر)

  • the wish is father to the thought

    آرزو سرچشمه‌ی اندیشه است

  • keep the wolf from the door

    وسایل زندگی را فراهم کردن، خود را برای روز مبادا آماده کردن

  • the little woman

    (امریکا ـ عامیانه) زوجه، زن، همسر

  • from the womb to the tomb

    از بطن مادر تا دل خاک، از تولد تا مرگ، از آغاز تا پایان

  • out of the woods

    از خطر جسته، رها از گرفتاری یا بحران

  • come (or crawl) out of the woodwork

    (عامیانه) از اختفا درآمدن، (ناگهان) ظاهر شدن، از در و دیوار سر درآوردن

  • pull the wool over someone's eyes

    گول زدن، سر کسی شیره مالیدن، سر کسی کلاه گذاشتن، فریب دادن

  • a word to the wise

    برای عاقل یک حرف بس است، عاقل را اشارتی کافی است، العاقل یکفی‌ بالاشاره

  • take the words (right) out of one's mouth

    آنچه را که کس دیگری می‌خواهد بگوید گفتن، در گفتن پیش‌دستی کردن

  • get the works

    (امریکا - عامیانه) مشمول حداکثر مجازات یا سختگیری شدن

  • give someone the works

    (امریکا - عامیانه) 1- کشتن، سر کسی را زیر آب کردن 2- (از روی بدجنسی یا شوخی) بلا به سر کسی آوردن

  • in the works

    (عامیانه) در دست عمل، در شرف انجام

  • the works

    1- (ساعت و غیره) بخش‌های متحرک، چرخ و مهره 2- (عامیانه) لوازم اضافی، ابزار یدکی، همه‌ی متعلقات

  • the whole works

    (عامیانه) همه‌ی اضافات و متعلقات، همه‌ی لوازم یدکی، بود و نبود، همه‌چیز

  • a man (or woman) of the world

    مرد (یا زن) دنیادیده، پرتجربه، سرد و گرم چشیده

  • be all the world (to somebody)

    (برای کسی) یک دنیا ارزش داشتن

  • for all the world

    از هرجهت، از هر نظر، به‌هردلیل، اصلاً، ابداً، به‌هیچ‌وجه

  • on top of the world

    (عامیانه) سربلند، خشنود، غرق در شور و شعف

  • think the world of someone

    برای کسی ارزش و احترام زیاد قائل شدن

  • what is the world coming to?

    (برای بیان ناخشنودی یا شکایت یا بدبینی) این چه وضعی است؟، دنیا خراب است!

  • (all) the world and his life

    (انگلیس - عامیانه) همه‌کس

  • the world of the flesh and the devil

    وسوسه‌های این جهان، دنیای شهوات و شیطان

  • the early bird catches the worm

    سحرخیز باش تا کامروا شوی

    برنده زودتر شروع می‌کند (فردی که زودتر از دیگران دست به عملی بزند، احتمال موفقیت بیشتری دارد)

  • the world is your (or my etc.) oyster

    دنیا به کام تو (یا من و غیره) است

  • for the worse

    درحال بدتر شدن، رو به وخامت

  • give someone the worst of it

    شکست دادن، در بدترین وضع قرار دادن

  • if (the) worst comes to (the) worst

    اگر وضع به بدترین حالت برسد، در بدترین شرایط

  • (in) the worst way

    (امریکا - عامیانه) خیلی، بسیار زیاد، یک عالمه، به بدترین وجه

  • the whole nine yards

    همه‌چیز، کلِ، تمامِ، هرچیز ممکن

  • start on the wrong foot

    (کاری را) به طریق ناصواب شروع کردن، خشت اول را کج گذاشتن

  • put someone through the wringer

    (امریکا - عامیانه) تحت فشار قرار دادن، (به‌شدت) بازپرسی کردن

  • a slap on the wrist

    گوشمالی دادن، تنبیه جزئی

  • in the wrong

    در اشتباه، غیر ذی‌حق، دچار خطا، هوادار جناح خاطی

  • mop (up) the floor with

    (عامیانه) شکست قطعی دادن

  • on the horizon

    قریب‌الوقوع، در آینده‌ی نزدیک، در شرف روی دادن

  • make the worst of

    بدبین بودن (درباره‌ی چیزی)، بدترین احتمالات را درنظر گرفتن

  • back to the drawing board

    سر خانه‌ی اول برگشتن، از اول شروع کردن (به‌ این معنا که طرح یا ایده‌ی قبلی با شکست مواجه شده و مجدداً باید از نو شروع کرد و یا رویکرد جدیدی ارائه داد)

  • hot off the press

    (اخبار و اطلاعات) داغ، به‌تازگی منتشر‌شده، به‌تازگی انتشار یافته

  • barking up the wrong tree

    سخت در اشتباهی، این قبری که سرش گریه می‌کنی مرده‌ای توش نیست، داری اشتباه می‌زنی، سوراخ دعا رو گم کردی

  • on the ball

    هوشیار، حواس‌جمع، تیزوبُز

    صاحب توپ بودن، در دست داشتن توپ (بسکتبال و فوتبال آمریکایی)، زیر پا داشتن توپ (فوتبال)

  • the best of both worlds

    از دو طرف سود بردن، از مزایای دو چیز مختلف به‌طور هم‌زمان بهره‌مند شدن

  • the last straw

    تیر خلاص، موردی که باعث می‌شود کارد به استخوان برسد (آخرین کار از مجموعه‌ای از کارها که دیگر برای فرد قابل‌ تحمل نیست و کاسه‌ی صبر او را لبریز می‌کند)

  • sit on the fence

    دست‌دست کردن، تعلل کردن

    بی‌طرف ماندن، سکوت اختیار کردن و نظر ندادن

  • to hear something straight from the horse's mouth

    از منبع موثق شنیدن، مستقیم از دهان خود شخص شنیدن

  • be glad to see the back of

    از رفتن کسی خوشحال شدن، از تمام شدن چیزی خوشحال بودن

  • the best thing since sliced bread

    نوبر، تا حالا روی دستش نیامده است (بهترین و عالی‌ترین چیز در نوع خود)

  • speak of the devil

    چه حلال‌زاده!، تا حرفشو زدیم پیداش شد!، همین الان ذکر خیرت بود!

  • in the heat of the moment

    در اوج عصبانیت، در اوج هیجان، جَوزدگی، لحظه‌ی عصبانیت و هیجان (که فرد ممکن است بدون فکر دست به کاری بزند یا سخنی بگوید)

  • jump on the bandwagon

    همرنگ جماعت شدن، به اکثریت پیوستن، سوار موج شدن، تقلید و دنباله‌روی کردن

  • elvis has left the building

    تمام شد، به پایان رسید (نخود، نخود، هرکه رود خانه‌ی خود) (برای اعلام اتمام یک رویداد کاربرد دارد)

  • curiosity killed the cat

    فضولی موقوف، فضولی ممنوع

ارجاع به لغت the

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «the» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/the

پیشنهاد بهبود معانی